ساختار معرفتی عرفانی فردی انتزاعی دور از عمل در کشور ما وجود دارد و نوع تعامل ما با غرب و نظام آموزشی بر این بحران افزوده است. حوزه که جهان پدیداری را تولید میکند با عدم ارتباط با فضای خارج، دچار تحجر شد و عده ای نیز سعی کردند اسلام غربی را باز تولید کنند. مهم ترین کار، ایجاد مطالعات میان فرهنگی است و از این سمت دانشگاه های ما نیز باید استانی و منطقهای عمل کرده و این ساختار معرفتی را بازتولید کنند.بسم الله الرحمن الرحیم
«ایران آینده به سوی الگویی مردم شناختی برای ابرقدرتی ایران» کتابی است از دکتر ابراهیم فیاض که پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی چاپ اول آن را در سال ۱۳۸۷ در قالب ۱۳۳ صفحه راهی بازار نشر گردانیده است. مؤلف در ۱۵ فصل و بخش نتیجه گیری به طرح نگاه خویش در موضوع پیشرفت و تبدیل ایران به ابرقدرتی پرداخته است.
در «مقدمه» کتاب؛ تفاوت مردم شناسی به مثابه ی دانش مطالعه ی غیرغربی ها برای غربی ها و جامعه شناسی به مثابه ی راه پیشرفت نوع غربی یعنی توسعه و جهانی شدن مورد بحث قرار گرفته است و از ایجاد افق های جدید برای مردم شناسی در کشور بحث گردیده است.
«مفهوم آینده نگری» عنوان فصل اول است، که با طرح این که فایده ی مطالعه ی تاریخ تسلط بر آینده است، آغاز می شود. مؤلف با طرح دو نوع نگاه فلسفی غربی و عرفانی شرقی به طرح دیالکتیک جنگ و فلسفه و روییدن نگاه خطی به توسعه از دل فلسفه نگاه کرده و تمدن و توسعه و جهانی شدن را حاصل همین نوع نگاه می داند. وی با طرح دیالکتیک معنا-نشانه، اولین گام برای تمدن سازی و آینده نگری را ذیل خیال و هنر دانسته و شهرسازی را براساس تخیل، اولین گام می داند که خود آن تخیل را سامان خواهد داد و نقاشی و موسیقی بر اساس آن، شکل خواهد گرفت. در نهایت از ضرورت سیاستگذاری رسانه ای در باب خیال سازی می گوید و دو چارچوب یکسان سازی تخیل با محوریت رسانه های جهانی و تکثرگرایی خیال سازی با محوریت ارتباطات میان فرهنگی و ضرورت تکیه بر رسانه های خیال ساز تر کم تر گویا با محوریت کتاب سخن می گوید.
«مفهوم ابرقدرتی» عنوان فصل دوم است که با طرح قدرت و اقتدار و نفوذ مشروع به تنش قدرت ها برای نهادینه کردن اندیشه ی قدرت مرکزی در خود اشاره می نماید. معتقد است جهان پدیداری های مختلف از دین نشئت گرفته و نظام های معنایی برآمده از دین، تولید ساختار و تمدن می کنند. در زمان ظهور، جهان، تبدیل به جهان ارتباطات خواهد شد و همه ی آن آیه خواهد بود و تولید و مبادله ی معنا در اوج قرار خواهد گرفت و برای درک نظام معنایی اطراف انسان، نظام نشانه ای آن نیز پیدا خواهد شد. در پایان نیز متذکر می شود که از فلسفه ی تاریخ ملت های متفاوت، آینده شناسی متفاوتی استخراج می شود.
«تاریخ شناسی ابرقدرتی ایران» عنوان فصل سوم است که با ذکر ظهور تمدن ها بعد از انقلاب های مذهبی،دوره های ابرقدرتی ایران را ذیل تاریخ پنج هزارساله ی غیر مکتوب، دوران اسلامی و عصر صفویه مطرح کرده است. وی اولین انقلاب معرفتی ایرانیان را مهرپرستی یا یکتاپرستی دانسته که ذیل حرکت از خدایان طبیعی-زمینی-حسی-واقعی-فرهنگی به خدای متعالی-عقلی-حقیقی-مطلق شکل گرفت، که معرفت را از حالت استقرایی و جزءنگر به قیاسی و کل نگر تبدیل کرد و نوعی تکثرگرایی پس از وحدت ایجاد کرد که خشونت گرایی تکثرگرایی بی وحدت را نداشت. سپس در طول ۸۰۰ سال حکومت اسکندر، سلوکیان و اشکانیان، ایران دچار رکود معرفتی و تبدیل به یک ابرقدرت خفته شد. حاکم شدن تفکر یونانی و تجرید صفات از ذات، به عنوان مبنای معرفتی، نتیجتاً خدا شدن هر صفت و ایجاد اسطوره ها و تولد فلسفه از آن را موجب شد. فسادهای شدید نیز از همین شرک صفت گرایی پدید آمد. گام بعدی، ایجاد مذهب حکومتی و دولتی زرتشت و شکل دهی انسجام اجتماعی و کلان ایرانی مقابل رم بود. سپس بعد از سه قرن از غلبه ی اسلام بر ایران، انقلاب معرفتی با بازتولید تصوف اسلامی براساس الگوی باستانی ایران – یعنی اشراق و عرفان – شکل گرفت و صلح جهانی، با تکثرگرایی در پناه وحدت ترسیم شد. فکر تمدن اسلامی، ایرانی، خیال آن هندی، زبان آن عربی، بازوی آن ترکی بود. جانشینی ترکان آسیای مرکزی با ایرانیان خشونت گرایی و فساد و خشونت و هم جنس گرایی را جانشین کرد. در دولت صفوی بار دیگر همه ی این عناصر، گرد هم جمع شدند. بعد از مشروطه الگو، ذیل غرب گرایی تفسیر شد و وابسته سازی ذیل ابرقدرت سازی در پهلوی سامان یافت. انقلاب اسلامی پنجمین بیداری ایرانیان بود و غرب نظریه ی جهانی شدن را با محوریت مبارزه با هسته ای شدن ایران سامان داد. شرق شناسی زدگی جزو موانع مطالعه ی تاریخی ایران است. با توجه به رخ دادن تاریخ در جغرافیا باید توریسم رسانه ای و گردشگری جغرافیایی تاریخی مد نظر قرار گیرد.
«جغرافیاشناسی ابرقدرتی ایران» با ذکر ضرورت درک جغرافیا درک تاریخ و جغرافیای تفهمی استوار بر اساس جغرافیای معرفتی و شناختی و سپس فرهنگی شروع می شود. مطالعه ی معرفت شناسی و روش شناسی تحقیقات جغرافیایی و مطالعه ی تاریخ جغرافیایی و جغرافیای تاریخی جزو کارهای ضروری است؛ لذا شناخت چرخه ی معرفتی جهان و ایران، و تعامل آن دو با هم، اهمیت می یابد. نیز جغرافیای ساختاری باید مطالعه شود. ایران قبل از مشروطه و پیدایش نفت، بر اساس محوریت روستاها و وفق یافتن شهرها با روستاها سامان یافته بود. پیدایش نفت و اقتصاد کارمندی و ورود ایران در بازار جهانی و خروج از اقتصاد خودکفایی با محوریت روستا موجب بازتولید زندگی مصرفی و وابستگی ایران و محوریت شهرها و تهران شد. انقلاب اسلامی با حرکت حاشیه ها و شهرهای کوچک علیه قشر متوسط تهرانی و شهرهای بزرگ غرب گرا شکل گرفت و با جهادسازندگی تلاش شد جغرافیای وابستگی از بین برود و با تشکیل بسیج، جغرافیای استقلال شکل گرفت. بعد از جنگ، تلاش به مقابله ی با فرهنگ بسیجی و حاکم سازی ارزش های غربی و رشد و فروش تراکم در تهران شد.
مهم ترین اقدام؛ تهران شکنی ساختاری و معرفتی و فرهنگی و سپس توزیع ثروت و جمعیت و معرفت و فرهنگ بر اساس آن است. ایران دارای نظام جغرافیایی تولید و مبادله ی معناست که اصفهان؛ قلب معرفتی آن، شیراز؛ مرکز تلفیق فرهنگ ایرانی و هندی، تهران؛ مرز تلاقی حس گرایی خراسان و احساس گرایی آذری، بوشهر؛ محل سیاست گذاری خلیج فارس، بندرعباس؛ شهر آفریقایی ایران، زاهدان؛ شهر هند و پاکستان و چین ایران، اهواز؛ محل هدایت خاورمیانه ی عربی غیر خلیج فارس، همدان؛ مرکز نفوذ در کردستان عراق و شمال سوریه و جنوب ترکیه و شمال لبنان و شمال آفریقا با محوریت صوفیه و تصوف ایرانی، تبریز؛ سیاست گذاری ترکیه و بلغارستان و رومانی و دریای بالکان، ارومیه، اروپای غربی ایران، رشت؛ محل ایرانی شدن روسیه، گرگان و بجنورد و قوچان محل مطالعه ی آسیای میانه و شرق خزر و شهر مشهد؛ مرکز مطالعه ی افغانستان تا شمال چین و ژاپن است. هم چنین در مقابله با جهان آنگلوساکسون محور باید مثلث ایران، روسیه (مسیحیت ارتدکس آسیایی غیر یهودی) و آلمان از طرف غرب و مثلث ایران و هند و چین و روسیه از طرف غرب شکل بگیرد، تا اتحاد اسلامی، تقویت و اسراییل منزوی شود؛ و راه برای ارتباطات میان معرفتی و میان فرهنگی ایران هموار شود.
«طرح ابرقدرتی ایران با توجه به مذهب» عنوان فصل پنجم است. ایرانیان با خلافت منهای عرفان نمی ساختند و تصوف در ساختار معرفتی جدید از حافظ تا فردوسی بازتولید شد و در حکومت صفوی از عرفان صوفیه ای به عرفان فقهی عدول کرد و این ساختار در انقلاب اسلامی خود را نشان داد. خلافت، دموکراسی قبیلگی حزبی نخبگی بود در صورتی که در این ساختار رأی مردم با محوریت انسان کامل و نظام امت و امامت شکل می گرفت. اجماع ضروری بود اما با محوریت امام و فقیه سامان می یافت و دموکراسی خبرگی نام یافت. رقابت آینده بر سر این دو نوع دموکراسی است و جمهوری اسلامی با تثبیت اقتدار باید این نوع مدل حکومتی که از تکرار و ابتذال مدل اول بری است را جهانی کند.
«آموزش و ابرقدرتی ایران» عنوان فصل ششم است. ساختار معرفتی عرفانی فردی انتزاعی دور از عمل در کشور ما وجود دارد و نوع تعامل ما با غرب و نظام آموزشی بر این بحران افزوده است. حوزه که جهان پدیداری را تولید میکند با عدم ارتباط با فضای خارج، دچار تحجر شد و عده ای نیز سعی کردند اسلام غربی را باز تولید کنند. مهم ترین کار، ایجاد مطالعات میان فرهنگی است و از این سمت دانشگاههای ما نیز باید استانی و منطقهای عمل کرده و این ساختار معرفتی را بازتولید کنند.
«فلسفهی ایرانی مقدمه ی جهش ایرانی و ابرقدرتی آن» فصل هفتم است. با طرح شهودی بودن جهان پدیداری معتقد است، زمانی مفاهیم ایجاد می شود که معانی جهان پدیداری با نشانه های گرفته شده از زبان همراه شود و تاریخ و جغرافیا، فلسفه را انضمامی و زمینی می کند. زندگی مردم ایران، دامپروری و ساختار حکومت متحرک بود و لذا معرفت آن نیز سیال و متحرک بود که اشراق شد و در قالب تصوف ماندگار گردید. ایران در پناه اسلام مفاهیم تمدن یکجانشینی یونانی و ادیان خاورمیانه ای یهود و مسیحیت را ترکیب کرد و فلسفه ی ارسطو در قالب عرفان بازتولید شد و در حکمت مشاء حرکت از کثرت به وحدت کلید خورد. فلسفه ی اشراق تلاش کرد تا معرفت را با اصاله النور به ایران قبل از اسلام نزدیک کند و اصاله الماهیه مشائی را که شرک درونش داشت، رها کرد. در نتیجه ی حمله ی مغول و بازتولید فرهنگ مغولی بازتولید در قالب احساسی ترکی-مغولی، تقلیل فلسفه به عرفان و تصوف با ملاصدرا صورت گرفت و در قالب مذهب رسمی جدید یعنی تشیع رخ داد. علامه طباطبایی و سایر علما به دنبال رسیدن چارچوب جدید در قالب فلسفه بودند که در قلب اصول فلسفه و روش رئالیسم و رساله الولایه نمود یافت. بعد از انقلاب اسلامی فلسفه ی ملاصدرا به دلیل فقدان پاسخگویی به ساختارهای جدید، دچار بحران شد و باید فلسفه ی دیگری خلق شود.
«سیاست گذاری کلان معرفتی» عنوان فصل هشتم است. سیر دانش های بشری از عرفان و شهود و معنا شروع شده و در هنر و ادبیات خود را متجلی می سازد و تأمل در کنار تخیل بازتولید شده و فلسفه را سامان داده و در نهایت به علم ختم می شود و از دل علم، تکنولوژی زاییده می شود. حکمت یا عقلانیت، فرهنگ عمومی کشور را جهت می دهد. در زمان صفویه با انتزاعی شدن هنر و فلسفه و ادبیات، مردم، مذهب عمومی حسی اخباری بدون فرهنگ حسی را – که مبتذل بود – بازتولید کردند. در ایران باید عرفان به سمت تولید معنا رفته و ادبیات تأمل برانگیز، جانشین ادبیات پرخاشگر اجتماعی و فانتزی عشقی شود و در فلسفه نیز با خلق و تنظیم نظام مفهومی به کاربردی ساختن مفاهیم همت گمارده شود و علم ایرانی تولید شده به عقلانیت و حکمت ایرانی برسد؛ و با جلوگیری از انتزاع گرایی نخبگان و روزمرگی مردم، پیوند بین دانش و زندگی روزمره ایجاد شود.
«چارچوب سیاست گذاری فرهنگی برای ابرقدرتی ایران» عنوان فصل نهم است. غریزه عامل انگیزش و پویایی زندگی است و باید با نشاط و فعال نگه داشته شود اما برای ارضای طبیعی آن برنامه ریزی شود که رکود و عدم ارضای صحیح آن بحران زاست. غریزه ی جنسی، محور غرایز و عدم ارضای صحیح آن موجب اختلال شخصیتی است و غریزه ی گرسنگی و نوع و میزان ارضای آن نیز بر شخصیت انسانی موثر است؛ غریزه ی بعدی غریزه ی ارتباطی است که با محوریت زبان سامان یابی می شود. فطرت، جامع غرایز است و افزایش خودآگاهی و ارضای این غرایز سبب رشد ایمان می شود. سیاستگذاری و ارضای غرایز، در قالب واحد اجتماعی به نام خانواده، صورت می گیرد. عرفان ایرانی، انسجام خانواده را حفظ می کرد و زن ایرانی محجبه در آن بود. فسادهای حکومت اموی و شاهدبازی عصر مغولی که در تصوف مشروعیت یافت بحران زایی کرد. سیاستگذاری فرهنگی مبتنی بر آموزش، نوعی اندیشه ی حکومتی در باب فرهنگ را قبول دارد و توجه صرف به خانواده به مثابه ی حافظ سنت نیز رکود زاست و توجه صرف به مذهب، اشرافیت مذهبی را بازتولیدمی کند؛ و مناسک گرایی را دامن می زند. هر سه عنصر باید با هم و با محوریت فرهنگ دیده شده و جهان پدیداری حاکم بر نهادهای اجتماعی مذکور، محور سیاستگذاری فرهنگی باشد.
«سیاستگذاری زبانی برای رسیدن به ابرقدرتی» عنوان فصل دهم است. زبان از سه بخش معناشناسی و آواشناسی و دستور زبان تشکیل شده است. از پیوند زبان و دین، فرهنگ شکل می گیرد. آوا تابعی از معناست و عرفان نیز معنا را ایجاد می کند. دستور زبان نیز با ساختار معنایی جامعه، ارتباط دارد. دو سیاستگذاری زبانی رایج داریم: یکی مدرنیستی که به دنبال ساده سازی است و نتیجتاً فکرها را آن قدر کوچک می کند که قالب دست کاری رسانه ای به ویژه رسانه های دیداری و شنیداری می شود و فرهنگ پاپ را بازتولید کرده و به مصرف بیشتر کالاهای کشور مبدأ دعوت می کند. سیاستگذاری کشورهای تاریخی هم پیچیده شدن زبان است، اما فخامت آن قابلیت تفاهم را از بین می برد. سیاست گذاری سوم به زبان ساده، با لایه های معنایی متفاوت، مثل زبان پیامبران و عرفا می تواند مستند شود. سیاست گذاری ضروری برای زبان فارسی، استخراج آن از حوزه های فرهنگی و پایه گذاری مردم شناسی زبان فارسی بر اساس تاریخ و جغرافیای فرهنگی ایران است.
«سیاستگذاری فناورانه برای ابرقدرتی ایران» فصل یازدهم است که به بنای هر تکنولوژی بر اساس نوعی نظام نشانه ای اشاره می کند. جهانبینی که جهان را متعین می داند، نوعی فناوری مثل کتاب تولید می کند، و نامتعین دیدن جهان نوعی فناوری را مثل اینترنت تولید می کند. فناوری از تعامل ریاضیات و هنر در سطح خرد و سخت افزار به وجود می آید. در بعد نرم افزاری جهان پدیداری، فلسفه و ریاضیات آن را تولید می کنند. تا قبل از مشروطه، تاریخ فناوری ایران درونی بوده با پول نفت و صدور آن تجدد وارد می شود و فقط ابزار، وارد می شود و دانشکده های فنی صرفاً یا دانشجویان درسخوان غیر سیاسی فرزندان قشر متوسط دارند که آن ها را به فرآیند مهاجرسازی میرساند و عدم رشد علمی در خارج، با بازگشت به کشور، فن های غیر مرتبط با ابزار و غیر عمقی و انحطاط فنی را رقم می زند. یا دسته ی دوم که به دنبال فعالیت سیاسی هستند بدون پشتوانه ی نظری برخوردهای خشن را محقق می کنند؛ و فضای علوم انسانی را هم دچار بحران می کنند. اولین قدم بومی کردن فناوری و ابزار در ایران است تا بلند پروازی های فنی انسان را به خیال خام پیشرفت نکشاند.
«سیاست گذاری علوم انسانی در ایران» فصل دوازدهم با تقسیم جهان به جهان اول(دارای نظریه های کلان)، جهان سوم (پذیرنده ی بی چون و چرای نظریات جهان اول) و جهان دوم بینابینی تقسیم می شوند. انسان در فضای سه ضلعی فرهنگ و طبیعت و جامعه قرار دارد. نظریه و واقعیت در تعامل با هم هستند. علوم انسانی بر این اساس، تابعی از جغرافیا و تاریخ است. تضاد میان سنت و تجدد به رکود معرفتی دامن می زد و بعد از مشروطه، ما دچار بحران معرفتی شده ایم. راه اصلاح و سیاستگذاری، درک هرمنوتیکی اسلامیت و غربیت و ایرانیت در کشور است.
«سیاستگذاری پزشکی ایرانی و ابرقدرتی ایران» فصل سیزدهم است. ورود پزشکی وارداتی بعد از مشروطه به وسیلهی ارامنه و یهودیان، موجب مختل شدن پزشکی سنتی مطابق با شرایط زمانی و مکانی و حمله ی شدید به آن شد. اما بی توجهی به مطالعات نظری مربوط به آن، مثل مطالعات فلسفی و عرفانی و بیتوجهی به مطالعات میان رشتهای ناظر به فرهنگ و تاریخ و جغرافیای کشور، موجب تکنیکی شدن غیرمتناسب با فضای جامعه و بحران در پزشکی و حتی رجوع مردم به روش های سنتی شد. رشد جمعیت به اخلاق پزشکی ضربه زد و فجایعی در بیمارستان های خصوصی و نیز تبعیض بین بیماران و… روی داد. باید پزشکی جسمانی با اخلاق و مسائل دینی و معنوی عجین شود.
«سیاست گذاری رسانه ای در ایران برای رسیدن به ابرقدرتی» عنوان فصل چهاردهم است. رسانه، تابع فرهنگ است و کتاب، در رأس آن و مطبوعات و سینما تابع آن و در نهایت به رادیو تلویزیون می رسیم. توسعه ی آمرانه ی تبلیغی از رادیو و تلویزیون جدایی آن ها را از رسانه های مکتوب و سینما شکل داده و در عمل جدایی مردم و حکومت را موجب شده است. مطالعه ی تاریخ پویایی ایران با توجه به نظام رسانه ای از صفویه تا امروز و مطالعه ی تطبیقی ارتباطی- رسانه ای با دیگر کشور های غربی و شرقی از مطالعات ضروری امروز است. غربگرایی آمرانه، توسعه ی رسانه ای وارونه ای را بر کشور تحمیل کرده است که باید متناسب با عرفان و تشیع و تصوف ایرانی، نظام رسانه ای را بر اساس مبادله ی معنا بازتولید کرد.
«سیاست گذاری قومی ارتباطی در ایران» عنوان فصل پایانی است. که با طرح تاریخ ایران و متفکرین جهانی موجود در آن به اختلال ایجاد شده در مشروطه در کشور با طرح ملی گرایی اشاره شده و با طرح برنامه ی جهانی سازی، این فرایند را موجب اضمحلال کشورهای چندقومیتی مثل ایران می داند؛ لذا به فراتر رفتن از مرزهای جغرافیایی و ایجاد ارتباط جدی با حوزه های فرهنگی مرتبط توصیه می شود.
این کتاب که به تصریح مؤلف برای اثبات امکان برنامه ریزی ایجابی به وسیله ی مردم شناسی– که اصولا دانشی تاریخی و باستان شناختی دیده می شود- نه برای امروز که حتی برای فردا نگاشته شده با توجه به مطالب تولیدی آن به وسیله ی مؤلف و تسلط وی به متون مختلف دینی و علوم اجتماعی فارسی و لاتین و عربی، بدون پاورقی و مرجع است؛ و کسانی که با ادبیات و نوشته های مؤلف به ویژه سرمقالههای دو هفته نامهی پگاه حوزه آشنا باشند می دانند که عناصر آمده در کتاب کلیات تفکر نویسنده است که به صورت چکیده در این کتاب آمده و مؤلف تلاش کرده است به شدت چارچوب دار باشد. شاید نو بودن این تفکر و مدل طرح آن و قلم خاص نگارنده نقد و حتی خلاصه کردن آن را با مشکل مواجه می کند. متاتئوری کتاب در طول تمام فصل ها خود را نشان می دهد. عدم ماندن در وجه سلبی و تلاش برای حرکت در وجه ایجابی جزو موارد مثبت این کتاب است و خروج از توصیف و شرکت در مقام توصیه را نیز باید به آن افزود. اما خلاصه و چکیده بود آن شاید بعضی مخاطبین کم تر آشنا با قلم مؤلف را با مشکل مواجه کند که قلم ساده و روان کتاب تا حد زیادی این مشکل را نیز بر طرف کرده است. بعضی فصول کتاب مثل فصل جغرافیاشناسی ابرقدرتی تا حد زیادی انتزاعی است گرچه تحلیل های خوبی ارائه شده و در طول تحلیل ها بعضاً پرش هایی دیده می شود که شاید برای مخاطب کم تر آشنا با قلم نویسنده ابهام برانگیز باشد. اما در کل موضع فعال کتاب و ترسیم نه تنها پیشرفت که ابرقدرتی و آن هم با ابزار مردم شناختی و نه نظریه محور جامعه شناختی صرف، این کتاب را خواندنی تر می کند.
همین مطلب در سایت علوم اجتماعی