اینها شاید خیلی عادی به نظر بیاید، آری عادی است و شاید بسیار کمتر از چیزهایی باشد که ام
روز یک جوان و نوجوان انقلابی در چنته دارد و با آن درگیر ست؛ اما درر منطق دینی ما این حجم عمل آدمها نیست که مهم است، بازده کار بسته به ظرفیتهای موجود اهمیت دارد. همین است که خیلی افراد که بهظاهر کارهای بزرگ یا زیادی هم میکنند، به این درجه نمیرسند، اما بچه دانشآموزی که در مقدورات دانشآموزی خودش، همه توان را وقف انقلاب کرده و در زیست فردی خودش نیز تلاش میکند تا حداکثر ممکن دینی زندگی کند، میرسد.بسم الله الرحمن الرحیم
ما ناخواسته عادت کردهایم شهادت را درصحنههای جنگ سخت و برای مردان جوان و میانسال ببینیم، اما واقعیت حیات، غیرازآن است. شهادت تنها یک مدل مرگ نیست، بلکه یک نوع زندگی مجاهدانه و شهادتطلبانه است.
زینب کمایی یک نمونه است، دختری ۱۴ ساله که مجاهدانه زندگی میکند و برخلاف تصور همه شهادت در شهر نصیب او میشود و نه حتی ۴ برادر و خواهرش که در جبهه هستند.
دانشآموزی که زندگی و جهاد درراه خدا را جدی گرفته، هم فردا برای جهاد اکبرش برنامه دارد و برای آن برنامهریزی میکند و از انجام واجبات و ترک محرمات و مستحباتی نظیر نماز شب و نماز جماعت و دعا برنامه دارد تا زندگی سادهزیستانه و استفاده مسرفانه نکردن از مواهب طبیعی حتی به حلال و… تا جهاد اصغر و فعالیت فکری، فرهنگی، سیاسی و … .
او عرصه مبارزه را تنها درگیری مسلحانه ندیده، با بهتعبیر خودش: «جبهه من، شهر من و کار من دشمنی ما با دشمنان خداست».
دانشآموزی که احساس میکند نسبت به انقلاب و جامعه خود مسئولیت دارد و هرچه در مقدوراتش است از کار فکری تا فعالیت هنری نظیر تشکیل گروه سرود و تئاتر تا رسیدگی به جانبازان و خانواده شهدا تا جذب نوجوانان و بحث و مناظره با ضدانقلاب و منحرفین تا فعالیت در مجموعههای انقلابی مثل بسیج و تشکلهای زنان و… را با خود دارد و همه اینها را با اخلاص و گمنامی انجام میدهد و حتی خانوادهاش بعد از او میفهمند که امامجمعه و همه فعالان شهر و محیطهای مذهبی او را میشناسند.
دیگران برای او پروژه نیستند، نسبت به آنها عواطف واقعی ابزار میکند و با ابراز عواطف، سختترین قلبها را به انقلاب و اسلام نرم میکند و فعالترین و با بهترین روابط عمومی را در محیطهایی مثل مدرسه دارد. مثل خیلیها خانواده را هم فدای فعالیتهایش نمیکند و بیشترین کمکها و عمیقترین عواطف را هزینه خانواده میکند. رویکرد انسانی او باعث میشود تا داشتههایش را با اطرافیان قسمت کند، حتی تنها عروسک کاغذیاش را.
از هر نماد طاغوتی اجتناب میکند و مهمترین نماد اجتماعی حضور زن یعنی حجاب را بیش از همه محیط اطرافش اختیار میکند، حتی از اسم میترا تبری جسته و اسم خود را زینب میگذارد. مبارزه برایش سبک زندگی است، حتی در کم خوردن غذا و لذات دنیا هم اعمالش میکند و حاضر نیست حتی لباسهایش ذرهای دنیازدگی حتی حلال هم داشته باشد. در خریدهایش سادهترین و ارزانترین وسایل را در اولین مغازه میخرد.
در کنار فعالیت و خودسازی هیچ محیط، کلاس و جلسه آموزشی، کتاب و… را بهویژه قرآن و نهجالبلاغه، برای افزایش معرفت خود از دست نمیدهد و سؤالهای جستجوگر خودش را هم پیش مهمترین چهرههای در دسترسش میبرد. یا در حال خواندن است یا نوشتن.
هیچ محیط دم دستش را هم برای فعالیت، روشنگری، مقابله با طاغوت و ظلم از دست نمیدهد. حتی اصرار برای ماندن در منطقه جنگی دارد و وقتی نمیتواند در رامهرمز و بعد شاهینشهر که آن روزها محیط خوبی هم نداشت، بیشترین فعالیت ممکن را انجام میدهد تا جایی که خار چشم منافقین میشود.
او آدم عادی است منشی کاملاً عادی و دخترانه دارد و زندگیاش پادگان مذهبی نیست، اما در همان چارچوبها زندگیاش را وقف انقلاب میکند و در همان زندگی و شادی و غمهای کوچک آن، شادی و غمهای بزرگتر ایجاد میکند: «امسال عید نداریم. شهرمان را ازدستدادهایم، اینهمه شهید دادهایم، خیلی از مردم عزادار هستند، خواهر و برادرهایمان هم که اینجا نیستند، پس اصلاً فکر عید و مراسمش را نمیکنیم».
اینها شاید خیلی عادی به نظر بیاید، آری عادی است و شاید بسیار کمتر از چیزهایی باشد که امروز یک جوان و نوجوان انقلابی در چنته دارد و با آن درگیر ست؛ اما در منطق دینی ما این حجم عمل آدمها نیست که مهم است، بازده کار بسته به ظرفیتهای موجود اهمیت دارد. همین است که خیلی افراد که بهظاهر کارهای بزرگ یا زیادی هم میکنند، به این درجه نمیرسند، اما بچه دانشآموزی که در مقدورات دانشآموزی خودش، همه توان را وقف انقلاب کرده و در زیست فردی خودش نیز تلاش میکند تا حداکثر ممکن دینی زندگی کند، میرسد.
مستند من میترا نیستم، علاوه بر جشنواره عمار، در اینترنت قابلدستیابی است و کتاب را از فروشگاههای نشر شاهد در سراسر کشور و در تهران از فروشگاه کیهان در جنوب دانشگاه تهران، میتوان تهیه کرد.
همین مطلب در کانال جمهوری