آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر به پایین کشید و بین جمعیت پرتاب کرد. «ابوموسی شما را در برابر این دو جبهه ای که آراسته شده به بی طرفی دعوت می کند و آن چه گفته راست و درست نیست!
گرچه کتاب «عمار یاسر» مرحوم «شرف الدین» این روزها در بازار نیست اما این کتاب قدیمی که «غلامرضا سعیدی» در سال ۱۳۴۵ ترجمه آن را انجام داده یکی از معدود تکنگاریها در مورد عمار یاسر است. کتاب به طول و تفصیل در مورد زندگی عمار گذشته و عمار در وقایع دیگر گم شده است، بعضی از ترجمههای کتاب نیز بوی بحثهای التقاطی دهه ۴۰ را دارد باز هم یکی از تکنگاریهای خوب برای زندگی عمار است. بخشهایی از این کتاب را با دخل و تصرف در ترجمه و روزآمد کردن آن و نیز نام گذاری برای بخشها میخوانیم:
بیشتر از همه کار کردن
پیامبر زمینی را برای ساخت مسجد انتخاب کردند، هر کدام از مسلمانان به همراه پیامبر خشت برمی داشت، آن قدر شور و شوق داشت که دو خشت سنگین را جا به جا میکرد.
افشاگری منافقین و عافیتطلبها
به دنبال مقابله با عافیت طلبها و منافقین بود، دو خشت برمی داشت، شعری را که امام علی گفته بود، میخواند و پیامبر هم قسمت آخر سرود را میخواند
لا یستوی من یعمر المساجدا؛ پیامبر: المساجدا
یداب فیه قائما و قاعدا؛ پیامبر: و قاعدا
و من یری من الغیار حائدا؛ پیامبر: و حائدا
آن کس که مساجد را آباد میکند، و برای این عمل میکوشد و مینشیند و برمیخیزد با آن کس که عافیت طلبانه از گرد و غبار و هزینه دادن برای دین عقب میکشد، مساوی نیست.
حافظ ولایت
عافیت طلبها آمده بودند با او دعوا میکردند. پیامبر که شنید، خشمگین شد و فرمود: از عمار چه میخواهند؟ عمّار آنها را به بهشت دعوت میکند ولی آنها عمّار را به جهنم میخوانند! هر آینه عمّار به منزلهی پوششی است که میان دو چشم مرا گرفته و چشمان مرا حفظ میکند!»
آن قدر برای دین هزینه داده بود، که پیامبر گفت او را گروه طغیانگر خواهد کشت …
در کجا بودید وقتی جنگ بود…
مسیلمه کذاب از کمینگاه به مسلمانان هجوم آورده بودند، ضعیفالایمانها مثل گلهی رمیده پا به فرار گذاشته بودند. عبدالله ابن عمر میگوید: عمار یاسر را روی صخرهای دیدم در حالی که گوشش در اثر ضربهی شمشیر بریده بود و از آن خون میچکید، با همان حال مشغول جنگ بود و به مسلمانان شکست خورده ی فراری خطاب می کرد و می گفت: «ای گروه مسلمانان آیا از بهشت فرار می کنید؟… من عمارم! من عمارم! پیش من بیایید و به سوی من بشتابید… آن قدر مقاومت کرد و رجز خواند که مسلمانان اطراف او جمع شدند، به دشمن حمله کرد و جبهه ی اسلام را فاتح میدان کرد.
استاندار ساده زیست
از طرف خلیفه دوم استاندار حکومت کوفه شده بود، یعنی بخش های مهمی از عراق و حکومت اسلامی. روزی به اندازه یک درهم علوفه خرید، والی کوفه ریسمانی گرفت و علوفه ها را بست، بسته ی علوفه را روی دوشش گذاشت و به طرف منزل رهسپار شد.
مدیریت بسیجی
یکی از افراد قبیبه عطار و تمیمی را برای ماموریت جنگی به طرف دهانه ی ماه فرستاده بود، لازم شد نامه ای برای او بفرستد. منتظر نشد، خودش شخصا رفت و نامه را در بحبوحه نبرد به فرستاده اش داد.
خودداری از به راه انداختن فتنه
برای اقامهی حق استانداری خلیفهای که حق نمیدانست را پذیرفته بود، برای این با موضعگیریاش بین جامعه فتنه نیفتد، به جای خواندن خطبهی جمعه، یاسین میخواند.
احترام رهبر دینی باید حفظ شود
در دکان خیاط کوفی نشسته بودند، خیاط گفت آیا ندیدی علی چنین و چنان کرد. عصبانی شد، و گفت: ای فاسق مقصود تو امیرالمومنین است؟ سر ولایت با کسی شوخی نداشت.
دنبال اقامه حقم نه قدرت طلبی
توجیهگری نمیکرد. از فرمانداری کوفه بیدلیل عزلش کرده بودند. مدینه پیش خلیفه رفته بود. خلیفه گفته بود: آیا از این که تو را عزل کردیم رنجیده خاطر شدی؟ پاسخ داده بود: حقیقت این است که هم از نصبت بدم آمد هم از عزلت!
دفاع از ولایت حق حتی در شرایط ضعف
داخل شورای تعیین خلیفه سوم بود. بیرون ساکت ننشسته بود. عمار مردم را به علی میخواند و عبدالله ابن ابی سرح به دیگران. برای این که صدا به اصحاب شورا برسد بلند می گوید: اگر می خواهید اختلاف را از بین ببرید علی را انتخاب کنید! مقداد هم با او هم صدا می شود. عبدالله به باطل می خواند. تحمل نمی کند و جواب می دهد: «ای منافق! تو را چه به این حرف ها؟ خدا و مردم می دانند که پیوسته در مقابل اسلام مکر و حیله زده ای و به اسلام خیانت می کنی و دنبال فتنه و فسادی.» تحملش نکردند می خواستند تیغ بکشند. باز دوباره استدلال می آورد برای زمامداری علی…کار خودشان را کرده بودند. از شورا که بیرون آمدند ول کن منافقین نبود. رفته بود سراغ عبدالرحمن ابن عوف «لقد ترکت علیا. ولکن الحق ما ترکته. و انک لم تختر رجل العدل… تو علی را رها کردی ولی حق آن چیزی بود که رهایش کردی و مرد عدالت را انتخاب نکردی…
نفی اشرافیت دولتمردان
نمیتوانست اشرافیت دولتمردان را بپذیرد؛ میگفت کافر شده اند کفره الصلعا ….به نحو زشتی به کفر گراییدند.
گفتن حق
ممنوع کرده بودند، وداع با ابوذر تبعیدی را! او توجه نکرده بود به ابوذر گفت :«اگر تو دنیای آن ها را می خواستی به تو امنیت می دادند. اگر به کارهای آن ها رضایت می دادی، تو را دوست داشتند … تنها عاملی که اجازه نمی دهد با تو همفکری و همزبانی کنند تسلیم به دنیا و ترس از مرگ است… و دنیا و آخرت شان را از دست داده اند.» آن قدر به اشراف دولتی گران آمده بودکه همین وداع وسیله تیره شدن روابط شان با علی و طرفدارانش شد.
مقابله با نقشه تحمیل به رهبری دینی
می خواستند علی را به سازش با طاغوت بکشانند. عباس را واسطه کردند و چند بار هم عبدالله بن عباس را! سپر شده بود، که رهبری تن به مذاکره و سازش با طاغوت ندهد و در جواب وساطت ها محکم ایستاده بود که آرمان ها پایین نیاید. عبدالله پیش طاغوت رفته بود و گفته بود: «من نتوانستم از وساطت نتیجه ای بگیرم عمار مانع است و نمی گذارد که رضایت علی تحصیل شود.» متهمش می کردند به تند روی!….شاکی شده بودند از ممانعت او از تحمیل به رهبر دینی، خلیفه در مسجد به عمار دشنام داده بود، او هم سکوت در مقابل ظلم اشرافیت طاغوتی را جایز ندانسته بود. احضارش کرده بودند، نرفته بود، با زور برده بودندش. رفته بود مسجد علیه تحمیل گران به رهبر دینی حرف زده بود. آدم ریختند تا دیگران حرفش را نشنوند…
پرداخت هزینه عدالتخواهی
کلی از صحابه نامه نوشته بودند که اشرافیت طاغوتی توبه کند و دست از ظلم به مومنین بردارد. عمار جلو افتاده بود و ۱۰ نفر پشتش آمده بودند در کوچه ها که می رفتند یکی یکی از ترس پراکنده شدند. تنها رفت نامه را تحویل داد. خلیفه گفت: «تو این را نوشتی؟» -بله – تنها بودی؟ – نه افراد دیگری هم بودند از ترس تو متفرق شدند. – نام آن ها ر ابگو. – هر گز نخواهم گفت… مروان وسط پریده بود تا کی مقابل این بنده ی سیاه صبر می کنی؟ مردم را نسبت به تو جری ساخته. اگر بکشی اش بقیه هم عبرت می گیرند. چماق به دست به جانش انداخته بودند. آن قدر زدندش که فتق شد و غش کرد، در خیابان پرتش کرده بودند، ام سلمه پیدایش کرده بود و گفته بود او را به خانه اش بیاورند. بعد یک روز به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند. رو کرد به ام المومنین و گفت : «اگر مضروب شدم، این اولین باری نیست که در راه خدا شکنجه می بینم»
عدالتخواهی و فضا باز کردن برای رهبری دینی
اشرافیت طاغوتی کار را به گلوی مردم رسانده بودند. چند حد شرعی آشکار را که زیر پا گذاشتند. دید سکوت جایز نیست. هم خودش با ظلم مقابله می کرد هم فضا باز می کرد برای حضور رهبری دینی. رفته بود سراغ علی که «ای منادی اسلام! برخیز و ندا در ده! معروف مرده و منکر زنده است! ناپاکی و زشت کاری جای معروف و درستکاری را گرفته است!… به خدا سوگند اگر یارانی داشتم با این قوم به مقابله بر میخواستم. به خدا سوگند اگر یک نفر در پیکار با این ها پیش قدم شود من نفر دوم خواهم بود.» سخنرانی های پر دامنه و مباحثات و مجادلات مبسوط به راه می انداخت و همه جا علیه ظالمین و اشرافیت طاغوتی صحبت می کرد.
عدم سکوت مقابل صف آرایی علیه رهبری دینی
خبر دادند ام المومنین برای خون خواهی خلیفه مقتول از مکه به طرف مدینه رفته. ولی به محض شنیدن خلافت علی برگشته. کسی را فرستاده بود نزد عایشه که «از کسی مثل ام المومنین شایسته نیست که وضع دیروز خودش را در برابر عثمان فراموش کند، و باید به خاطر داشته باشد که می گفت این یهودی پیر را بکشید. شایسته ی ام المومنین نیست که آن چه در باره ی علی در خاطر دارد فراموش کند. و مناسب شان او نیست که خودش را در جریان های متناقض و متعاکس وارد کند، و ابزار مقاصد سوء فرصت طلبان و ماجراجویان شود»…. هر جا انحرافی علیه رهبری دینی می دید ساکت نمی نشست.
نهیب زنی به خواص بی بصیرت و ساکتین
می رفت سراغ خواص از محکم ها تا متزلزل ها و حتی متهمین به نفاق! حتی گیر داده بود به مغیره او هم جواب داده بود مدتی مهلت می خواهم تا این افق تیره و تار روشن شود و ماه طلوع کند آن گاه با بصیرت گام بردارم. به او جواب داد: «پناه بر خدا ای مغیره! با این که چشم بصیرتت روشن شده است می خواهی کور بمانی؟ و مانند کوران در گوشه ای بنشینی؟ فکری به حال خودت بردار! و ببین به چه می نگری و چه می کنی؟ اما من کسی هستم که جز در صف مقدم گامی برنخواهم داشت.»
حتی عبد الله بن عمر را ول نکرده بود. از امام علی اجازه گرفته بود برای بحث با او. «می دانی که مهاجر و انصار با علی بیعت کرده اند! اگر علی را بر تو ترجیح دهیم نباید خشمگین شوی، و اگر تو را بر او ترجیح دهیم نباید راضی باشی! می گویی نباید بر مسلمان شمشیر کشید حرف حساب است. من نیز قبل زمامداری علی همین گونه فکر می کردم. اما می دانی که قاتل را باید کشتن و زناکار را سنگسار کردن. این یکی با شمشیر کشته خواهد شد و این یکی با سنگ و تو میدانی که علی هیج نمازگزار حقیقی را نکشته است.»
سعد ابن ابی وقاص را هم ول نکرده بود. جواب نداده بود. رفت سراغ محمد بن مسلمه ی انصاری، او هم بهانه آورده بود که «اگر حدیثی از پیامبر نشنیده بودم بی درنگ با علی بیعت می کردم.» عمار کم نیاورده بود که «حرفت را صریح بگو! اگر حرف حساب باشد من هم همراهت می شوم. و اگر تشخیص بدهم که حق با توست تسلیم می شوم.» طرف هم گفته بود پیغمبر دستور داده است هر وقت دیدیم مسلمانان با نمازگزاران به کشتار برخاستند کناره گیری کنیم و بی طرف بمانیم.» – تو این را از پیغمبر شنیده ای؟ – بله به گوش خودم. – من تو را متهم نمی کنم ولی اگر ثابت شود این حرف را پیغمبر گفته است باید تفسیر صحیح شود.
هیچ وقت ممکن نیست دو نفر مسلمان برای کشتار بر روی همدیگر شمشیر بکشند، به طور قطع یکی از آن دو مسلمان نیست. در آن صورت تو موظفی مسلمانی را یاری کنی که حق با اوست. اگر هم بگویی پیامبر گفته نمازگزاران تو یکی از دو نفری هستی که برای قول شهادت کافی است. آیا نشنیدی سخن پیامبر در حجه الوداع را که خون و مال شما بر همدیگر حرام است، مگر کسی ایجاد حادثه ای بکند؟…»…. طرف هم که پاسخی نداشت گفته بود : «بحث را همین جا ختم کن!»
چهار ماه از بیعت با علی نگذشته بود، کار عمار این بود که یکی را دعوت کند، یکی را بر عهدش تقویت کند، یکی را سر جایش بنشاند…
اصل اصول است نه آدم ها
در بند نسبت های فامیلی نبود! اصل برایش خط پیامبر بود نه همسر پیامبر. با حسن بن علی راه افتاده بود، کوفه تهییج مردم برای قیام مقابل بیعت شکنان. «مردم در حال حاضر بین دو اشکال یعنی مخالفت با دین یا احترام به ام المومنین گرفتار شده اند و باید امتحان بدهند. » حفظ حکومت دینی برایش مهم تر از حفظ آدم ها بود. در مورد کسانی از خواص که بیعت شکسته بودند اهمیتی قائل نمی شد و می گفت «مقابله یا کشتن آن ها محتاج فتوا و دلیل نیست»
مردم را گرد رهبر دینی می خواند
به هر قیمت مردم را به گرد رهبر دینی فرا می خواند. «اگر برای کمک و نصرت رهبر دینی آمادگی ندارید، اقلا برای مباحثه و مناظره و گفتگو با او حرکت کنید، تا حقیقت بر شما مکشوف شود. در نتیجه اگر کسانی با او موافق شدند او را کمک و یاری خواهند کرد و اگر مخالف شدند، به مقابله با او خواهند پرداخت.»
افشای خط سومی ها بین حق و باطل
ابوموسی می گفت فتنه است و «بر مردم واجب است که اسلحه را زمین بگذارند. مردم باید بی طرف بمانند تا این که آتش افروز جنگ خودش طعمه ی آتش شود. » خط سوم جملاتش را با قرآن و حدیث و قواعد کلی فقه اسلامی هم تطبیق می داد و می گفت «من از پیامبر شنیدم که از این فتنه یاد می کرد و می گفت، وقتی این فتنه برخواست اگر در خواب باشی بهتر است از این که نشسته باشی! و اگر نشسته باشی، بهتر از آن است که ایستاده باشی! اگر ایستاده باشی، بهتر از آن است که به راه افتی!» عمار به او گفت «آیا تو از پیغمبر شنیدی که چنین حرفی زد؟»- «بله این دستم را گرو می دهم!» – «اگر راست گفته باشی تازه خودت به تنهایی مسئولیت داری و باید به موجب این دلیل در خانه بنشینی و شاهد و نظاره گر فتنه نباشی! اما آن چه من از پیامبر خدا شنیدم این است که به علی امر کرد با عهدشکنان بجنگد و نام آن عهدشکنان را نیز به من گفته است. علاوه بر این به علی امر کرد که با منحرفین نیز بجنگد و اگر بخواهی شهودی را معرفی می کنم تا شهادت دهند به این که پیغمبر خدا (ص) فقط تو را نهی کرده و بس!… آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر به پایین کشید و بین جمعیت پرتاب کرد.
«ابوموسی شما را در برابر این دو جبهه ای که آراسته شده به بی طرفی دعوت می کند و آن چه گفته راست و درست نیست! اگر مردم دستور ابوموسی را به کار برند خدا از آن ها راضی نخواهد شد، به دلیل این که خدا گفته است: «هر گاه دو دسته مومن علیه یکدیگر به جنگ برخیزند؛ آن ها را با یک دیگر آشتی دهید ولی اگر دسته ای طغیان کنند؛ بر شما واجب است که با آن دسته ی یاغی و طاغی بجنگید تا این که به حکم خدا تسلیم شوند و سپس با عدل و داد در میان آن ها به اصلاح بپردازید.» و باز خدا گفته است «با آنان بجنگید تا این که فتنه بخوابد و دین خدایی استوار و پایدار بماند.» مردم خوب توجه کنید که کدام یک از آیات الهی با نصایح مغشوش و فریبکارانه ی ابوموسی تطبیق می کند؟ خدا از شما راضی نخواهد شد مگر این که برخیزید و در باره ی دسته ی طاغی و یاغی بررسی کنید تا این که حق به جایگاه خودش برگردد و توحید کلمه حکومت کند و فتنه از بین برود.
ای مردم از ابوموسی بپرسید: چه کسی این فتنه را برانگیخته است؟ آیا عامّه ی مردم با علی بیعت نکردند؟ و این بیعت برای همه ی مسلمانان الزام آور نیست؟ آیا همین طلحه وزبیر که ام المومنین را اغفال کرده اند و به وسیله ی او مردم را از توجه به حق منصرف می کنند و فریب می دهند با علی بیعت نکرده اند؟ و آیا همین دو نیستند که عهدشکنی می کنند؟ آیا علی حادثه ای را ایجاد کرده که مستحق خلع و عزل باشد؟ و آیا علی کسی است که به علت عصیان در معرض امتحان قرار گیرد؟ از بوموسی بپرسید و دلیل بخواهید تا فریب او برای شما آشکار شود، آن گاه طبق امر خدا برای احقاق حق و یاری امام و رهبر دینی قیام کنید! رحمت خدا بر شما باد! ای مردم کوفه! اگر قبلا از راه دور راجع به ما به شما رسیده؛ اینک از نزدیک وضع ما را ببینید! مطلب این است که قاتلان عثمان در برابر مردم از آنچه کرده اند پشیمان نیستند و عذرخواهی نمی کنند! و منکر عملشان هم نیستند. من با این که شخصا در این کار شرکت نداشته ام باید بگویم از این پیشامد بدم نیامده، کسانی که عثمان را کشتند کتاب خدا را میان خودشان و میان کسانی که در مورد قتل عثمان سر و صدا راه انداخته و بحث و جدال راه انداخته اند داور و قاضی قرار داده اند. کتاب خدا راجع به حیات زنده و مرگ مرده دستوراتی داده که باید طبق آن عمل کرد؛ در این صورت کسانی که راه جدال را می پیمایند باید دست از طغیان و عصیان بردارند؛ آنگاه برای حل مشکل محکمه ای تشکیل شود این قضیه را رسیدگی کند. اما طلحه و زبیر بیعت رهبری دینی و امام را نقض کرده اند بدون این که حادثه ای ایجاد کرده باشد. »
ایجاد فضا برای رفع شبهه از رهبر دینی
بعد از جمل امیرالمومنین اعلام کرد «هیچ کس حق ندارد فرار کننده ای را دنبال کند، یا بر مجروحی بتازد یا پرده ای را پاره کند!» عده ای شایعه کردند که خون و مال و زن جنگجویان مباح شناخته می شود. عمار نزد امام رفت و برای رفع شبهه و مدیریت سوال های اذهان گفت «ای امیرالمومنین! اجازه بده که این اسرای جنگ جمل کشته شوند. » امام جواب داد من اهل قبله را نمی کشم…
ظرفیت سازی برای تصمیم رهبری
در خلال اقامت امیرالمومنین در کوفه بین او و معاویه مکاتباتی جریان داشت. امام نیز در مسائل با اصحاب مشورت می کرد. نظر امام این بود که این سال را در کوفه به حال انتظار بگذرانند. ولی عمار و مالک اشتر و عدی بن حاتم و شریح بن هانی مخالف بودند. عمار می گفت : «ای امیرالمومنین! ما با تو بیعت کرده ایم و کسی را در برابر تو نمی بینیم که بتواند علیه تو قیام کند. قبلا کسانی بودند که به جنگ تو برخاستند ولی خدا به وعده ای داد و به موجب آیه ی “و من بغی علیه لینصره الله” یاغیان و طاغیان را تار و مار کرد و تو را یاری نمود و به موجب “و من نکث فانما ینکث علی نفسه” پیمان شکانان به سزای کردار شان رسیدند. آن روزها کوفه موافق بود و بصره مخالف. دسته ای ماجور شدیم و دسته ای معذور. ولی فعلا در شام درد بی درمانی دامن گیر شده و مردی قیام کرده که تا مقتول یا مغلوب نشود تسلیم نخواهد شد. در این صورت پیش از آن که دست به جنگ بزند باید پیش دستی کرد و جنگید. پس برخیز و فرمان حمله صادر کن!»
شکستن جو سازی دشمن خارجی
عمروعاص که قبلا با پاره ای منافقین عراقی امثال اشعث راه مکاتبه بازکرده بود. اینک سخنرانی می کرد و تلاش می کرد آن ها را اغفال کند. به محض شنیدن این سخنان عمار به سپاه گفت: «ای بندگان خدا برخیزید تا به طرف این قوم که به خونخواهی ستمگر برخاسته اند؛ بشتابیم، یک عده مردان خیرخواه و نکوکار که مخالف جور و عدوان و طرفدار عدل و احسان بودند قیام کردند و آن مرد را کشتند. حالا این قوم قیام کرده و می خواهند انتقام چنان کسی را از ما بگیرند. این مدعیان خونخواهی، کسانی هستند که اگر دنیای شان تامین شود و دین از بین برود باکی ندارند. چنین کسانی به ما گفتند: چرا او را کشتید؟ گفتیم برای کارهای ناروایی که کرده بود او را کشتند. گفتند” او کار ناروایی نکرد! می دانید چرا این حرف را زدند، برای این که او دنیای شان را آباد کرده بود! این ها کسانی هستند که هستی او را چاپیده اند. و اگر کوه ها منهدم شوند باکی ندارند. به خدا قسم که آن ها طالب خونخواهی نیستند، بلکه دنیا در کام شان مزه کرده و لذت بخش شده است. آن ها دانسته اند که اگر صاحب حق، حکومت را در دست بگیرد، جلوی منافع نامشروع و مطامع نامحدودشان را خواهد گرفت! این مردم در اسلام سابقه ای ندارند! تا به آن جهت شایسته ی فرمانروایی و حکومت باشند. بلکه پیروان شان را فریب داده اند و گفته اند. اما پیشوای ما مظلوم کشته شد! این حرف را گفتند برای این که به این وسیله سلطنت و قدرت به دست بیاورند. این ادعا جز مکر و فریب چیز دیگری نیست. و اگر مکر و فریب به کار نبرده بودند هیچ کس با آنان بیعت نمی کرد. خدایا اگر ما را نصرت دهی این اولین نصرت تو نخواهد بود. زیرا پیش از این به ما پیروزی هایی داده ای. و اگر مقدر است که آ نها حکومت را در دست بگیرند، پس نتیجه ی کارهای ناروای آن ها را که آن همه عذاب و شکنجه برای مردم فراهم کرده ، برای خودشان ذخیره قرار ده!» سپس به هشام مرقال، پرچمدار خود دستور پیشروی داد. وقتی به عمروعاص رسید گفت :«ای عمرو! دین خود را به مصر فروختی؟ وای بر تو چه مفاسد و شروری را علی و اسلام برانگیخته ای!» «خدایا تو می دانی اگر بدانم رضای تو در آن است که خودم را در این نهر بیندازم، این کار را خواهم کرد. خدایا اگر بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشمیر را در شکم فرو برم و خم شوم تا این که شمشیر از پشت من درآید این کار را خواهم کرد. خدایا تو میدانی آن چه را به منت تعلیم داده ای فرا گرفته ام و به خوبی می دانم که هیچ عمل صالحی در این روز بالاتر از این نیست که با این متجاوزین به حقوق عمومی جهاد کنم؛ و اگر در حال حاضر بدانم عملی مطلوب تر و نزدیک تر به رضای تو باشد آن را انجام خواهم داد.»
تضعیف روحیه حریف
عمار در میانه جنگ عبدالله بن عمرو بن عاص را دید و فریاد زد :«ای عبدالله دینت را به دنیا فروختی؟» – «این طور نیست! بلکه به خونخواهی عثمان برخاسته ام»- «ابدا مطلب این طور نیست. بلکه شهادت می دهم که تو هیچ کاری در راه خدا انجام نمی دهی! بدان که اگر امروز کشته نشوی، فردا کشته خواهی شد! خوب توجه کن! در صورتی که خدا مردم را بر حسب نیت شان پاداش می دهد. بگو ببینم نیت تو چیست؟»
جلوگیری از سست شدن نیروها و حمله ضمن توجیه افکار عمومی
عصر روز جنگ عمار ستون جنگی خودش را به عقب جبهه برگدانید تا استراحت کند. آن ساعتی که لشگریانش مشغول استراحت بودند مردم به یکدیگر می گفتند دشمن امشب از ضربات شمشیرهای جنگندگان عمّار مصون خواهد بود. عمّار این حرف ها را می شنید و شمشیرش ر تیز می کرد و پرچمدارش را تهییج و تجهیز می کرد. برای شکستن فضا به مرقال فرمان آماده باش داد. با صدای بلند فریاد زد «کیست که عازم بهشت باشد! بهشت زیر سایه ی شمشیرها و تیرهاست! امروز به ملاقات دوستان نائل می شوم. امروز محمد و حزبش را ملاقات می کنم»« سوگند به آنکه حیات من در دست اوست، اگر کار این مردم به جایی بکشد که با ضربات کوبنده پی در پی ما را نابود کنند؛ باز هم در یقین و اطمینان من فتوری روی نخواهد داد. زیرا به خوبی می دانم که حق با ماست و آن ها باطل اند. … آن پرچمی را که عمروعاص بر دوش می کشد همان پرچمی است که سه بار در رکاب پیغمبر با آن مبارزه کرده ام و این چهارمین بار است » و سپس حمله کرد….
مشخص کردن خط ها
رجز می خواند
نحن ضربناکم علی تنزیله (یک روز به خاطر نزول قرآن با شما جنگیدیم)
و الیوم نضربکم علی تاویله (امروز بر سر تاویل و تطبیق آن با مصادیق بیرونی با شما می جنگیم)
ضربا یزیل الحام عن مقیله (ضربه ای که پوس ترا از جایگاهش می کند)
و یذهل الخلیل عن خلیله (ضربه ای که دوست، دوستش را به خاطر ان فراموش می کند)
او یرجع الحق الی سبیله (یا این که حق را به موضع خودش بازگرداند)
همین مطلب در تریبون مستضعفین
بازتاب: اصول مهم هستند نه آدمها/ بریدههایی از زندگی «عمار یاسر» | اهل نظر