من که امید جز به جماران نبستهام
با این که عهد خویش هزاران شکستهام
از خویشتن فرار! پناهم بده امام
پیش از شکست، فرصت من میشود تمام
از نور و مهر و لطف تو من جان گرفتهام
شاخص ز راه پیر جماران گرفتهام
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی خراب کاری ما گشت بی شمار
این کردهها نبود به جز سوء اختیار
وقتی حیات، جز به بطالت نمیرود
جز در طریق باطل و غفلت نمیرود
وقتی که با گناه، فقط جور میشویم
بر راه خویش وصله ی ناجور میشویم
وقتی که عزم خوب شدن هم نمیکنیم
در کارهای خوب فقط گیج میخوریم
وقتی دچار سنت املاء میشویم
همراه علم و صبر و بصیرت، نمیشویم
وقتی که قلب، پر ز کثافات غفلت است
پای سفر، شکسته ی از ضعف همّت است
خشکیده است امید، از اصلاح خویشتن
وقتی که روح، بند شده در حصار تن
پرواز، بند گشته ی در مقبر تن است
هر آن چه بد رسیده، از جانب من است
آیا برای مثل منی بازگشت نیست؟
تا بر طریق دیگری از نو، دوباره زیست
من که امید جز به جماران نبستهام
با این که عهد خویش هزاران شکستهام
از خویشتن فرار! پناهم بده امام
پیش از شکست، فرصت من میشود تمام
از نور و مهر و لطف تو من جان گرفتهام
شاخص ز راه پیر جماران گرفتهام
با این که عزم و همّت و مردیّ من کم است
از ثقل بار کرده ی خود، پشت من خم است
در راه میروم که مرا یاریام کنی
مانند نسل قبل، پرستاریام کنی
شاید درون جبهه مرا هم صدا کنند
شاید که درد کهنه ی من را دوا کنند
تا درس گیرم و بروم طی این مسیر
بر راه و خط و شیوه ی تو میشوم سفیر