پروانه نجاتی، بانوی شعر شهدا، حاضر در صحنه‌های انقلاب

13930521000555_PhotoAروزهایی که بسیاری هم‌سلکان او یا ساکت بودند یا همراه فتنه یا نالان از اشتباهات چند نفر در کنار انبوه ظلم‌ها در مورد انقلاب به صحنه می‌آید و به تعبیر خود کوفیان فتنه‌انگیز مقیم تهران را مورد خطاب قرار می‌هد

بسم الله الرحمن الرحیم

  • بانوی شعر جنگ که به تعبیر خود

در من کسی است عاشق و شیدا و بی قرار
تا این گدازه هست شکیبا نمی شوم

یکی از پرکارترین شاعران انقلاب است که همراه شدن دوران راهنمایی و دبیرستانش با جنگ و پس از آن حضور در دانشگاه، او را به عرصه‌ شعر مشانده است. او که خانه‌اش را انجمن شعر زنان کرده و هم‌پای شوهرش در شعر انقلاب حرکت می‌کند. به مسائل روز نیز حساس است.

  • دفاع مقدسی که هست….

بیش از همه او با شعرهای دفاع مقدسی‌اش شناخته می‌شود. شعرهایی که بسیاری از آن‌ها در  کتاب«داغ و دغدغه» که به تعبیر خود او تقدیر سوخته‌ی او است، جمع شده است: «خاکستر زنی که گُر می گیرد و شعر می جوشد، بغض می‌کند و شعر می‌خواند و حس می‌کند اگر نسراید مدیون است». به تعبیر خودش: «من شاعر شهیدانم و حس می‌کنم تا همیشه زندگی‌ام مدیون سرخ جامگان تاریخ انقلاب اسلامی هستم. دامنی دارم لبریز از واژه و اشک و حرف‌های نگفته‌ام را با فریاد مصراع‌ها و بیت‌ها به گوش مردمان عصر سبز آرامش می‌رسانم و وقتی در کلام‌ اهالی جبهه و جنگ بانوی شعر شهدا خوانده می‌شوم از غرور آکنده می‌شوم….هر اتفاقی که برای جامعه می‌افتد خود اعضای آن جامعه اوضاع را برای آن اتفاق آماده می‌کنند. بعد از جنگ فضاهایی ایجاد می‌شود و آنها قطعا با آن فضاهای ایجاد شده موافق نیستند و اگر آنها امروز باشند ما را بازخواست می‌کنند که بعد از ما شما چه کار کردید». شعرهایی که شور و حماسه را به همراه دارد، اما عاطفی هم هست. عاطفی است ولی ضد جنگ نیست.

در سفره عقد، این عاطفه پدر-دختری دختر شهید را به رخ می‌کشد:

عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ … پدر نبود

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

گفتند : رفته گل … نه گلی گم … دلش گرفت

یعنی که از اجازه بابا خبر نبود…

او گفت با اجازه بابا ، بله  بله

مردی که غیر خاطره‌ای مختصر نبود

شعرهای دفاع مقدسی او خانواده محور است.  بعضی‌شان از زبان بچه‌های شهداست و مهم‌تر از آن سوژه‌های مظلوم و پر درس جنگ برای امروز مثل شهدای پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در شعرهای او هست. حماسه و تغییر معادلات جهانی را به میان شعر عاطفی خود می‌آورد. مثلاً در مرز محال می‌گوید:

معصومه گفت از پدری که شهید شد

مردی که طرح صفحه یک سر رسید شد !…

مردی که زیر بارش خمپاره‌های خشم

بر عشق خاکریز زد و ناپدید شد

مردی که از محال مجال آفرید و بعد

تفسیر نامعادله‌های جدید شد

یا به یاد جانبازان موجی افتاده  و موجی شدن او را از منظر عزت تعریف می‌کند:

پدر شهیدترین اتفاق گردان است

حماسه‌ای‌ست که تنها بیانش آسان است

به عکس‌های خودش خیره می‌شود هر وقت

خطوط حسرتی از چهره‌اش نمایان است…

پدر زمین و زمان را به توپ می‌بندد

برای او همه جا فکّه و مریوان است

فرشته‌ای بفرستید ما محاصره‌ایم

صدای خش‌خش بی‌سیم‌ها خروشان است

برای او که به پایان نمی‌رسد این شب

هنوز آن طرف خاکریز حیران است

به فکر اینکه مهمات را کجا ببرد،

به فکر خط و شکستن، به فکر طوفان است

میان این همه ترکش، میان این همه موج

پدر شهیدترین اتفاق، گریان است!

 از آن زیباتر همسران جانبازان موجی، که مورد بی‌توجهی حتی نویسندگان و شاعران دفاع مقدس هستند، در نظر او مهم هستند.  او دردهای یک زن جانباز موجی را که کسی متوجه‌اش نیست، مثل زخم زبان‌ها می‌بیند. در سایه‌بان می‌آورد:

هم‌سن و سال‌ها همه از او جوان‌ترند

خوش‌آب و رنگ‌تر همه خوش‌استخوان‌ترند…

هرروز باید آینه باشد و بشکند

آیینه‌های گل‌زده باری گران‌ترند…

نقل کلام محفل همسایه‌هاست، آه

آن‌ها که دایه‌های از او مهربان‌ترند

موجی اگر بشورد و مرد آتشین شود

مردم به سازگاری او بدگمان‌ترند

با این وجود صبر قشنگش شنیدنی است

غم‌ها هر آن‌چه بیش‌تر اما نهان‌ترند

زن، سایه‌بان خستگی یک کبوتر است

غم‌های مرد شعله‌ورش بی‌کران‌ترند

یا در  عروسی دردهای یک پسر شهید در شب عروسی را بازخوانی می‌کند:

 همیشه موقع تصمیم پشت من خالی است

چه‌قدر خالی جایت پدر عذابم داد…

شب عروسی فرزند بی‌ستاره توست

بیا و دست بینداز گردن داماد

همین در کارنامه تکرار می‌شود:

دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا…

همین که نیست که همبازی‌ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

…همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه، تهران، قم، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !

همین که نیست کند کارنامه ای امضا…

یا از زبان مادر شهید:

 چه‌قدر گرد گرفتم من از اتاق تو مادر

 برای باور مردم قسم به جان تو خوردم

 در انتظار تو و قاصدی که هیچ نیامد

 هزار مرتبه جانم به لب رسید و نمردم

 و عکس های تو را، من امیدوار و صبور

 برای هرکه می آمد ز جبهه بردم و بردم

 صدای زنگ در، اما، همیشه دغدغه‌زا بود

 نیامدی و من از آن چه خون دل که نخوردم

 چه‌قدر هروله کردم میان کوچه و ایوان

 و بال روسری ام را به زیر پلک فشردم

یا با افتخار از درد طعنه در مورد سهمیه سخن می‌گوید. از بی‌توجهی به خورده شدن حق فرزند شهید برای هزینه دادن پدرش برای امنیت کشور در برابر آدم‌های راحت‌طلب و مدعی:

 دل‌خسته‌ام ز سهمیه‌هایی که هیچ‌کس

باور نکرد سهم مرا سرکشیده است

باور نکرد جای تو را پر نمی‌کنند

باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است

این امتیازهای کذایی که بی‌دریغ

طومار طعنه همه هم‌کلاس‌هاست

ای کاش بودی ای پدر این‌ها ولی نبود!

سهمیه سهم کینه حق‌ناشناس‌هاست

رفتی که راه باز شود، راه باز شد

اما کنار جادّه مرا هیچ‌کس ندید

زیر غبار رفتن‌شان اشک‌های من

در انتظار آمدنت سیل آفرید

تو مایه غرور منی گرچه نیستی

مرد حماسه، مرد بلاپوش شهر من

 یا از احساس فرزند شهید در مواجهه با فرزند خودش سخن می‌گوید:

امروز من پدر شدم و دیدم در من چه حس و حال عجیبی بود

می‌خواستم صدا بزنم «بابا» اما چه داستان غریبی بود

لکنت گرقته بودم و فهمیدم این واژه آشنای زبانم نیست

بغضی گرفت راه گلویم را، انگار حجم مبهم سیبی بود

یا از گذر مرد با غیرت از سختی فرزندانش به خاطر انقلاب سخن می‌گوید و هزینه‌های زن و فرزندان او را بازخوانی می‌کند:

 پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت

نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت

اگر تو سینه خود را سپر نمی‌کردی

هجوم دشمنی آشفته‌جان مهار نداشت…

رها ز دلهره‌ی این‌که کودکی هر شب

برای دیدنت آرامش و قرار نداشت

به روزهای نداری، زمان بیماری

خیال خاطره‌ای از تو در کنار نداشت

و یا جوانی یک زن به چشم ره‌گذران

چه‌زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت

رسیده قصه به جایی که من ، تو … و مادر

و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت

این نگاه در خاکستر سبز تداوم دارد و از زبان خواهر شهید نیز سخن می‌گوید و تلویجاً به از بین رفتن راه و یاد شهدا در زمانه کنونی می‌تازد:

از امشب چشم‌های خسته را از راه می‌گیرم

که روی کوچه جاری نیست دیگر جای پای تو

به این تابوت‌ها تا چشم ها را می سپارم من

دلم در خود فرو می‌ریزد ای خواهر فدای تو!

مدام دردهای جنگ در شعر او تکرار می‌شود. دردهایی که رنج‌آور است اما زیباست. تهوع‌آور نیست. صدای ادم‌های هزینه‌داده از دفاع است نه خسته و روی‌گردان از جهاد:

جا ماند زیر وحشت آوار، مادرم

دیوار ریخت بین دو ابروی خواهرم…

با دست‌های سرد قساوت شبی سیاه

خط خورد مشق و دفتر انشای دخترم

بر بام خانه کرکس شومی فرو نشست

در شعله سوخت حجله عیش برادرم

بوی بهشت می‌وزد این‌جا هنوز هم

زیرا گذشته روزی از این کوچه همسرم

این شیوه در سخن گفتن از همسر شهید به بلوغ می‌رسد:

با من بیا به فرصت یک چشم هم زدن

در کوچه‌های باور مردم قدم زدن

گرم است جای پای شهیدان به‌روی خاک

باید سری به‌کوچه پر پیچ و خم زدن…

حس کن نسیم رفتن گرمای خانه، شد

تاریخ غصه‌های زنی را رقم زدن

زن با بهانه‌های دو کودک چه می کند

جز از  «می آید از سفرش زود» دم زدن

مردی گذشت از زن و فرزند و زندگی

آغاز دل به وسعت دریای غم زدن

دشمن مگر به خانه ما رحم می‌کند

باید به‌موج حادثه اینک بلم زدن

یا:

افسانه نیست این‌که تو پروا نداشتی

چشمی به مال و راحت دنیا نداشتی

در جبهه بود، مرد تو، مشغول کارزار

در کار عشق شاید و اما نداشتی…

مثل فرشته دل به دل زخم می‌زدی

در مهربانی آه تو همتا نداشتی…

اینک سؤال می کند آیا کسی ز تو

دیروزها کجای زمین خانه داشتی ؟

امروزهای ما همه آکنده از تو باد

مدیون صبر تو، تو که فردا نداشتی

او که این لطافت و عاطفه را یافته، حتی وقتی می‌خواهد از دردهای جانباز شیمیایی بگوید هم از زبان همسر او این‌کار را انجام می‌دهد:

ایکاشامشبیتونفسکمنیاوری

بر گونههایفاطمهشبنم نیاوری

سوز گلووخیمه‌یاکسیژن،آه،درد

در خانه شور و حال محرّم نیاوری

امشب شب عروسیمحمودوفاطمهاست

در سور و سات شادی‌شانغمنیاوری

در موقع اجازه گرفتنچهخوببود

اینماسکرادرونسالنهمنیاوری

گفتندنامهایبفرستید،راستی

حیفاستیکنوشتهفراهمنیاوری

پسدیده‌بانحفظحقوقبشرکجاست؟

تا کیبهابروانپُرتخمنیاوری؟

هر شب شهیدمی‌شویازدرد،مردمن

ایکاشامشبیتونفسکمنیاوری

و البته گاهی مستقیم:

سرفه کرد و از کنار من گذشت چفیه پوش آشنای این محل
او هنوز سر به زیر و ساده است شیرمرد با خدای این محل…
می شناسمش من آن چنان که تو، کوچک و بزرگ این محله نیز
تکیه گاه اعتماد کوچه است پنجه ی گره گشای این محل….

یا در لحظه های سوخته به شهدای تفحص می‌پردازد که به ندرت کتابی یا اثر هنری در مورد آن‌ها می‌توان یافت:

گم گشته خاطرات تو در این کنارها

در لحظه های سوخته ی این شیارها…

تو ٬ در پی نشانی یاران رفته‌ای

شاید رسی به قافله‌ی بی‌قرارها…

او به  بازسازی هویت ملی ذیل دفاع مقدس متوجه است. او با زبان زیبا همه ایران را در شلمچه می‌بیند:

شلمچه نیست در این نقشه های جغرافی

نگفته‌ای تو مگر کربلای ایران است ؟..

ز گوشه گوشه‌ی میهن در آن پلاکی هست

شلمچه نقشه‌ی جفرافیای ایران است

او آرزوی شهادت دارد و از عناصر طبیعت مثل پرستو و شب‌بو به عنوان نماد همین آرزوی پرواز کمک می‌گیرد:

من از قبیله رویاها من از قبیله پروازم

ببین مرا چگونه می آشوبد خیال پرستوها

یا:

 سالها ازمرگ شب بوها گذشت

من هنوزافسون آن افسانه ام

شعر او زیاد برداشت‌های عاطفی و با درون‌مایه کجایید ای شهیدان خدایی و دارد، اما نوستالوژی و درد صرف نیست. نسبت به مسئولیت‌های امروز دغدغه دارد. می‌گوید. شعر اعتراض او در تداوم و مقایسه با خون شهدا شکل گرفته است. مثلاً در سوگ – سور برادرانم:

از درونم خبر ندارد کس

وای از این آسمان پر کرکس

بعد از آن‌ها که سربدار شدند

چه‌کسانی طلایه‌دار شدند ؟

کوچه بی شهید یعنی چه ؟

مردم ناامید یعنی چه ؟…

ما به مردان جبهه مدیونیم

وارث یک قبیله مجنونیم

باید از خواب ناز برخیزیم

با سیاهی دوباره بستیزیم

این بهار شکفته ایمان

یادگاری‌ست مانده از یاران

بر من و توست پاس شان داریم

دست از اختلاف برداریم

یادشان اعتبارمان بادا!

تا همیشه بهارمان بادا!

از شهیدان ، مگو غمی مانده است

محنت و اشک و ماتمی مانده است

که شهیدان همیشه با مایند

چشم بر راه صبح فردایند:

که چه کردیم با امانت‌شان؟

دست‌مان مانده گرم بیعت‌شان؟

سر پیمان هنوز هم هستیم؟

یا ز سودای دیگری مستیم؟

او همیشه روتین شعر نمی‌گوید. خیال و ذهنیت مخاطب را هم درگیر می‌کند، مثلاً با ناتمام گذاشتن مصرع‌های غزل در رثای شهید علم‌الهدی و شهدای هویزه….

در کنار همه این‌ها از ذکر فضای معنوی ضمن مقاومت و خیانت و عدم کمک به بچه‌ها نیز بی‌توجه نبوده است:

حسین بود و بلا بود و کربلایی که…

هویزه بود و خطر بود و بچه هایی که…

اراده‌های جوان بود و عشق و تنهایی

خطوط روشن قرآن و ربنایی که…

در اوج آن‌همه فریاد سرخ بی‌پاسخ

رسید دست خیانت به‌ماجرایی که…

درنگ آمدن نیرو و مهمات، آه

رساند فرصت فرمانده را به جایی که…

او در کلیات نمی‌ماند. حتی سراغ مصادیق می‌رود مثلاً از شهید حسن باقری در نابغه‌ی جنگ این‌گونه یاد می‌کند:

غلامحسین، حسن، باقری شد افشردی

نبوغ گمشده ای در نهاد او جوشید

قلم سلاح شد و دوربین نگاهی تیز

که روی نقشه‌ی جغرافیای جنگ دوید…

دقیق شد که بداند هر آن‌چه باید را

عمیق شد و گره‌های کار را فهمید

مسیرها همه پیدا و نقطه ها در دید…

یا از شهادت صیاد شیرازی به ضرورت ایستادگی در مسیر حق نقب می‌زند:

تو ای آهنین مرد فصل خطر
شهادت به تو دین ادا می کند…
اگر چه ز داغت نباید شکست
مرا غربت عشق خواهد شکست
بسیجی‌ترین‌ها، علی‌غیرتان!
مبادا که غفلت شود کارتان!
مبادا علی(ع) باز تنها شود
که باز ابن ملجم مهیا شود

از همه مهم‌تر روح مقاومت را حتی در کودکان و نسل بعد جستجو می‌کند:

پسرم این بسیجی کوچک دوست دارد بزرگ تر باشد
چفیه ای و پلاک و تسبیحی! دوست دارد که چون پدر باشد…
شب که خوابید زیر بالش خود می گذارد تفنگ بازی را
یعنی این مرد کوچک خانه دائم آماده ی خطر باشد
جنگی که هست و مقابله با آمریکا و سازش‌طلبان

نگاه به دفاع او را به نقش‌آفرینی در استقلال و جنگ امروز هم کشانده است. از آرمیتا و علیرضا و شهدای هسته‌ای غافل نیست. حتی حواسش هست که جنگ امروز در چشم‌انداز ۱۴۰۴ باید به نتیجه روشنی برسد. او این سان جنگی که بود را به جنگی که هست گره می‌زند و با موافقین مذاکره با آمریکا وعقب‌نشینی از آرمان‌ها گلاویز می‌شود:

 سلام کوچولوهای دوست داشتنی

شما که از نژاد صبح روشنید

و سند چشم انداز ۱۴۰۴

… چشم باز کرد

پدر نبود

مادر مچاله بود

اما غرور و سربلندی بود

حالا او مطمئن است

بدون پدر می تواند…

اما بدون آرمان‌هایش هرگز!

…من نفرت دارم

از آنهایی که

به سختی دست بر سر می‌کشند

ولی به راحتی

دست از آرمان‌های پدر می‌کشند!

از امریکا نمی‌ترسم

ترسم از آنهایی‌ا‌ست

که از امریکا می‌ترسند!

…پدران شما

میراث‌دار خوبی برای پدرم بودند

باید مواظب باشم

کسانی برای میراث پدران شما

دندان تیز کرده‌اند!

  • قدس و نهضت جهانی اسلام

این مقابله با استکبار و سازش او را به حمایت از غره می‌کشاند و نفرتی که از سازش‌کاران داخلی دارد به قاتلان فلسطینیان و حامیان‌شان اعمال می‌کند. گریه او بر مظلوم فلسطینی از پس فریاد او بر ظالم استکباری و ساکت و سازش‌کار فارس و عرب در می‌آِید:

مزورانه مرا دست گرگهادادند

برایپیرهنپارهپرپرمکردند

لب سکوتگزیدندوقتخوش‌رقصی

پیالهلبزدهدرخونشناورمکردند

فروختند مرا با نفیریازنفرت

و بعد هلهله بر زخم پیکرمکردند

او به سران دست‌نشانده کشورهای اسلامی و اختناق و بی‌ارادکی و نفاق آنان و اسلام امریکایی نیز حمله می‌برد:

آل خلیفه، آل سعود، آل اختناق

نفرین به بی ارادگی و مرگ بر نفاق

آنان‌که روز و شب دم از اسلام می‌زنند

با کفر در توافق و با دین در افتراق

پشت نقاب‌های دروغین-نمازها

سمت کدام قبله و زیر کدام طاق…

بر پرده‌دار مست اگر چه بعید نیست

بر کشتن برادر اگر دارد اشتیاق

یا در خون تازه با نهضت بیداری اسلامی همراه می‌شود:

خاور میانه سرخی سیبی رسیده است

یک خون تازه در شریانش دویده است

یک عمر در مسیر سکون و سکوت و سنگ

چیزی به جز جمود و حقارت ندیده است

پشت حصار سربی از نیل تا فرات

اینک در انتظار طلوع سپیده است

بازوی پر توان جوان مصممش

یک نقشه جدید برایش کشیده است

هیهات من الذله خاور میانه را

ناباورانه عالم و آدم شنیده است

یا از مبارزینی مثل سید حسن نصرالله تقدیر می‌کند:

دنیا نشسته است تماشا کند تو را

یا نه، که چشم بندد و حاشا کند تو را…

نبض صدای تو عطش سرخ شیعه است

بغضی که سر کشیده شکوفا کند تو را….

خشمی مقدسی، که در این قرن التهاب

دنیا نشسته است که حاشا کند تو را

  • شعرهای ایینی و انتظار فعال

شعرهای آیینی او نیز ویژه است، مثلاً به دو طفلان مسلم اشاره کرده و آن‌ها را دو عباس کوچک خوانده است:

کنار فرات، آه، می‌بینی ای دل

به‌خون‌ خفته جسم دو عباس کوچک

همان رویکرد عاطفی مظلوم مقتدر که در مورد شهدا دارد، در مورد دو طفلان زینب به کار می‌گیرد:

اینسهمزینباست،دوتوفان،دوگردباد

لب‌تشنه‌اند، راهیدریایشانکند

او یکزناستوعاطفهدارد،عجیبنیست

سیراببوسه،قامترعنایشانکند …

بر شانه می‌زندکهبرو،سهمکوچکیا‌ست

بایدنثارغربتمولایشانکند

ضمن برشمردن مصائب، به عظمت‌ها نیز توجه دارد:

ای وفادارترین باورتاریخ ! ، ایثار

ازدل مشک توجوشید به دنیا عباس

او شعر آیینی صرف هم دارد، اما در میان اشعار او اشعار آیینی که به نوعی اعتراض به عدم همراهی با جبهه حق است، نیز موجود است:

دیوارهای غیرت کوفه فرو نشست

بر اهل شرمسار جهنم چه می‌گذشت

با واژه‌های مرده کجا می‌توان سرود

آن‌روز بر قبیله آدم چه‌می‌گذشت

یا

آه ای مردم غفلت زده‌ی خواب آلود

سحر از کوچه‌ی خالی ز دعا می‌گذرد

روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان

بر سر نیزه سر از جسم جدا می‌گذرد

چشم‌تان چشمه‌ی خون باد که بر ریگ روان

کاروان از برتان آبله‌پا می‌گذرد

ننگ پیمان‌شکنی تا ابد ارزانی‌تان

که فرات عطش از خون خدا می‌گذرد

یا در مورد امام حسن (ع) ترسیم مشابهی دارد:

تو وارث شجاعت بازویحیدری

فرمانده‌اینبودزتوکمسپاهتر…

حتیبهجسمپرپرتوتیرمیزنند

از دشمن تو نیستکسیدلسیاه‌تر

در بینمردمیکهتورامی‌شناختند

از تیرهانبودکسیسربراهتر

مظلوم کوجههایغریبمدینهای

از کوفهنیستشهرتوکماشتباه‌تر

هم‌چنین در مورد قیام زینبی:

چه لحظه های غریبی که کاروان افق

مسافر رد خون‌ریز نیزه‌داران است

یا

کیست این زن ز دور می آید
با نگاهی صبور می آید…
آه زینب چقدر تنهایی!
کوه دردی ولی شکیبایی
ز چه هستی؟ ز سنگ یا آهن
ای کبودای تازیانه ی من!

در مورد امام حسین(ع) نیز همین نکته را بازگو می‌کند:

عمو نداشت، برادر نداشت، دشمن داشت

پدر، چگونه رها کرده بود دختر را؟

یا

یاران آفتابی تو پر کشیده اند
نامردها به روی تو خنجر کشیده اند!

و در مورد امیر مومنان می‌آورد:

چه می‌شد آه اگر کوفه آفریده نمی‌شد

که هیچ نقشۀ شومی در آن کشیده نمی‌شد

چه می‌شد، آه خدایا، حصار حوصله‌ی شهر

به گرد این همه بی‌غیرتی تنیده نمی‌شد

نفاق خیمه نمی‌زد به دشت عادت مردم

و روح جاری نفرین در آن دمیده نمی‌شد

چه می‌شد، آه که طغیان کینه‌ورزی این شهر

برای فرق علی، تیغ زهر دیده نمی‌شد

درخت سبز عدالت، در آن سکوت مکدّر

برای صاعقه این‌گونه برگزیده نمی‌شد….

و آفریده شد این شهر، غرق یک غم مرموز

به جز فریب در این شهر اگرچه دیده نمی‌شد

این تنهایی محدود به اهل بیت نیست و حتی خدیجه را دربرمی‌یرد

هوای خانه سراسیمه بود، سنگین بود
خدیجه ملتهب دردهای شیرین بود
زنان قوم به دلداری‌اش نیامده اند
از این غریبی و غربت چه‌قدر غمگین بود

فقط وجهه‌ی مصیبت در اشعار آیینی او مورد توجه نیست، بلکه به حماسه نیز توجه دارد:

آه ایحسین! ایهیجانشکوهمند

تقدیرتوحرارتتقدیرمادراست….

نقش حماسه میزندآفاقچشمرا

هر جا خیالکربوبلایتمصوّراست

دنیابهبوینامتوتعظیممیکند

آزادگیهمیشهزنامتمعطراست

همین حماسه را در مورد ام وهب نشان داده است

زن ایستاده که اندوه را الک بزند
به زخم باور دشمن کمی نمک بزند….
بچرخ ای سر و برگرد سمت دشمن، آه
نباید این عطش مادرانه لک بزند
و غلت خوردن آن سیب سرخ در میدان
حماسه‌ای است که تاریخ را محک بزند

در نهایت نیز، شهادت را موجب انتشار حرف و راه می‌بیند:

خفاش ها کهنورتورابرنتافتند

درکشتنتزهرسویعالمشتافتند

بی‌اعتنابه‌این‌کهتویکصبحروشنی

قلب تو را به خنجر ظلمت شکافتند…

یا در مورد حر:

او تشنه ی حقیقت پنهان نیزه هاست
حرّ است چشمه ای که فرومانده در سراب

مضامین مربوط به انتظار نیز در اثار او هست. اما این انتظار ضمن مبارزه و درگیری با طواغیت و اسلام آمریکایی است:

ما زنده‌ایم و باز معاویه، عمروعاص…

بر نیزه نقش تاشده‌ی فخر عالم است

ما زنده‌ایم و خانه‌ی زهرا دوباره سوخت

ما زنده‌ایم و شانه‌ی تو کوه ماتم است

کی می رسی به داد زمین اتفاق سبز

ای انتقام سرخ که بغضت محرم است

ای روح مهربان عدالت ظهور کن

پشت جهان از آتش نمرودها خم است

او شعر آیینی را به مسائل روز نیز پیوند داده و به صورت نمونه در پاسخ به جسارت به پیامبر با زبان شعر موضع‌گیری می‌کند.

  • مسئولیت نسبت مسائل روز انقلاب مثل فتنه

روزهایی که بسیاری هم‌سلکان او یا ساکت بودند یا همراه فتنه یا نالان از اشتباهات چند نفر در کنار انبوه ظلم‌ها در مورد انقلاب به صحنه می‌آید و به تعبیر خود کوفیان فتنه‌انگیز مقیم تهران را مورد خطاب قرار می‌هد:

 به‌هوش باش که امروز کوفه تهران است

و ذوالفقار گرفتار نیزه‌داران است

مساحتی است پر از چهره‌های رنگ‌به‌رنگ

که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است

برای آن‌که عدالت به‌خون بغلطد باز

قلم، زبانه‌ی شمشیرهای برّان است

علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم

شهید زخم‌زبان‌های سایه‌مردان است

به‌هوش باش که بوی نفاق می‌آید

به‌دست مردم نااهل، برگ قرآن است

مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم

کنون که خانه‌ی ما در مسیر توفان است

برای حلقه‌ی دل، دست مهر می‌خواهیم

علم، به دوش کسی از تبار باران است

مباد غفلت از این روزهای پر آشوب

که کوفه تا ابد از کرده‌اش پشیمان است

او در موارد دیگر نیز به صحنه می‌آید مثلاً در قبال انفجار حسینیه شهدای رهپویان وصال شیراز:

نفس بریده، نفس بی‌امان، نفس محبوس

عروج پاک‌ترین‌های شهر باور شد

چه انفجار مهیبی، چه لحظه‌ای، چه غمی

چهارسوی حسینیه رنگ محشر شد

یا او  پس از توهین بخار باچاپ شعر منصور اوجی به صورت ایجابی در دفاع از پوشش زنان برمی‌آید:

پوشیده بود روسری و چادری سیاه

تابیده بود در دل شب مثل قرص ماه

محجوب بود، کفش و لباسی تمیز داشت

مثل فرشته با ادب و خوب و سر به راه

بی‌اعتنا به‌چشم هوس‌ناک رهگذر

بی‌اعتنا به شهر، به مدهای گاه‌گاه

آرام و با وقار، نجیبانه می‌گذشت

از کوچه‌های رنگی آلوده‌ی گناه

فکری بلند داشت و آرامشی بزرگ

چرخانده روی زمین حلقه نگاه

ریحانه بهشتی شهر است فاطمه

 با یک غرور مخملی و چادری سیاه

این مسئولیت او را به مدح رهبری نیز می‌کشد، اما این مدح درباری و به دنبال صله گرفتن نیست، به ویژگی‌های شخصی و جایگاهی توجه دارد:

ز عطر نام تو بوی بهشت می آید

خمینی دگری بر کسی که پنهان نیست

شهید زنده ای و روح جاری اخلاص

کسی چنان که تو، هم پایه شهیدان نیست…

ولایت تو همان عشق خاندانعلی‌ است

ز سعی از تو سرودن دلم پشیمان نیست

  • شعر انقلاب

او  مستقیماً شعر انقلاب نیز دارد. اما شعر انقلاب او صرفاً بازخوانی حماسه بهمن ۵۷ نیست، بلکه با تداوم انقلاب  و مبارزه امروز مربوط است:

بچه‌های عطر و نور، بچه‌های انقلاب!

فصل‌فصل عمرتان پُر ز لحظه‌های ناب!…

شعله می‌زد از گلو بغض‌های سرکشی:

ما کجای عالمیم؟ یک سوال بی جواب!

ناگهان پیام عشق، بین ما ظهور کرد

گفت: خستگان شب، تشنگان آفتاب!

رخت صبر بر کنید وقت سرفرازی است

تیغ صبح برکشید! تیغ سرخ انقلاب

گرچه حس نمی‌کنند دوستان ناسپاس

راز صبح آرزو، درد شام التهاب….

گوشه گوشه‌ی زمین از گلوی لاله ها

بانگ می‌زند وطن: زنده باد انقلاب!

یا

این قرن، قرن حادثه های حسینی است
بر تارکش طراوت نام خمینی است
این قرن در بسیط زمان گم نمی شود
در تاربست ذهن جهان گم نمی شود
تقویم های زورمداری دگر گذشت
آن روزهای خفت و خواری دگر گذشت
هر سو نگاه می کنی آشوب همت است
انگشت های فتنه به دندان حیرت است
دیگر زمان کرنش و تعظیم ها گذشت
سر برگ های تیره ی تقویم ها گذشت
افکنده لرزه در دل این قرن نام عشق
از بس نشسته بر دل مردم پیام عشق

  • شعر اعتراض امیدوارانه و فعال و مبارزه

در آثار او  از شعر آیینی تا دفاع مقدس به مبارزه و اعتراض گره می‌خورد. اما شعر اعتراض  او حاوی رئالیسم سیاه و غر زدن‌های تاریک صرف نیست. امیدوارانه و فعال است. به مقابله با وضع موجود و با امید به پیروزی همراه شده است:

زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم

دوباره دور تفاخر شدست ابراهیم

دمیده بر ریه‌ی شهر دود تلخ ریا

و روزگار تظاهر شده است ابراهیم

مذاق اهل محبت در این زمانه بد

اسیر طعم تکاثر شدست ابراهیم…

تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی

زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم!

این شعر اعتراض درون‌مایه‌ای از عدالت اجتماعی دارد، مواردی مثل خودفروشی  مورد توجه اوست و به این بی‌عدالتی گره خورده است:

اینجا نوشته ای که “سحر کار میفروخت

ز کار کردنش دل ما غرق ماتم است”

“وقتی گرسنه است لبش سرخ می‌شود

یک کاروبار خوب برایش فراهم است”

کاروتلاش عار ندارد، چه شب! چه روز

این حرف های بی سروته! مال آدم است؟

یا

بوی تند گناه می آید و کسی یاد کوچه ما نیست

گوش سنگین مردم این شهر فکر فریاد کوچه ما نیست…

دختر خردسال همسایه جمله با “اعتیاد” می‌سازد

مشق شب‌های کودکانه‌ی او رنج معتاد کوچه‌ی ما نیست

دختر بالغ ته کوچه عطش عشوه و خیابان است

پشت آن رنگ‌های آبی و سرخ دختر شاد کوچه‌ی ما نیست…

کودکان گرسنه‌ی فردا بر شکم سنگ، سنگ می‌بندند

چربی لقمه‌ی سیاست روز آب ، نان ، داد کوچه ی ما نیست

حتی عادات بد هوس‌رانی مثل بازی با صیغه را مدنظر دارد. اما به نگاه فمینیستی نزدیک نمی‌شود.

نشسته بود و حرز اشک گرفته بود سر راهش

بدون آنکه بداند مرد.. به شام شوم که دعوت بود؟

و صفرنُهصدوهفده…، خُب گرسنه نیستی؟ اما مرد

به سفره هوسی پنهان نشسته.. گرم صحبت بود

او نشستن و سکون خود ما را عامل این وضعیت می‌بیند:

پُر است شهر من و تو ز شب‌شینی‌ها

و هست جرم من و تو عقب‌نشینی‌ها

کنار پلک خیابان غریزه می جوشد

و کوچه شرم گناه کبیره می نوشد

چه شد که این همه شهر از غرور خالی شد

نصیب غیرت ما فصل خشک‌سالی شد

چه شد که این همه مردم ز خویش وا رفتند

دعا رها شده، دنبال ادعا رفتند

نشسته‌ایم که شاید خدا کند فرجی

و یا دوباره امام رضا کند فرجی

حضور«من» شده پررنگ‌تر ز «ما» امروز

به مرتضی قسم این نیست کار ما امروز…

پر است شهر ز انبوه نابسامانی

و نیست چاره بر این درد، این پریشانی

اسیر فتنه‌ی کلّاش‌ها شدن تا کی؟

حصار رخوت عیّاش‌ها شدن تا کی؟

مغازه‌ها همه گنجینه‌ی نحوست‌هاست

خریدها همه آلوده‌ی عفونت‌هاست…

چه‌قدر قصه بگوییم «شهر ناامن است»

و یا بهانه بجوییم «شهر ناامن است»

برای من و تو آیا قفس شدن کافی است؟

به پاسبانی او از نفس شدن کافی است؟

کدام پنجره را باز دیده‌ای بر شهر

کزان برون نتراود نحوستی در شهر

پُر است کوچه و مسجد تهی ز جمعیت است

مگو به من که هدف کیفیت نه کمیت است

هراس من نه ز پُرها و نه ز خالی‌هاست

هراس من فقط آهنگ خشک‌سالی‌هاست

گرفته‌اند خدا را ز بچه‌های شما

دل همیشه رها را ز بچه‌های شما…

کنون که مغز جوان‌های ما محاصره است

بدان زمان شبیخون، دم مخاطره است

به‌این بهانه که با کار خویش درگیریم

درست نیست دل از کار شهر برگیریم

من و تو پیش‌تر آتش‌مزاج‌تر بودیم

سروش قافله‌ای پُررواج‌تر بودیم

کلاه از من و قاضی نمودنش با تو

خروش از من و گوش شنودنش با تو

گناه من و تو بود این گناه شهر نبود

به‌جز گرفتن این موج عیب شهر چه بود

شب از هبوط خطا پلک شهر سنگین است

و از ترانه‌ی ابلیس کوچه غمگین است

به‌مرتضی قسم این جز تب تباهی نیست

در انتهای خط ما به جز سیاهی نیست…

چرا به کارِ گره خورده سر فرو نکنیم

و با اهالی فتنه بگو مگو نکنیم

مخواه دست ز آیین خویش برداریم

سکوت کرده و دل را به درد بسپاریم

مخواه بر من و بر خود عقب‌نشینی را

مخواه رونق بازار شب‌نشینی را

صبور بودن امروز رستگاری نیست

به مرتضی قسم این جز گناه‌کاری نیست

در شعر او دفاع مقدس شاغول نقطه آرمانی برای اوضاع نامطلوب امروز به شمار می‌رود:

اینک که شهر شعله‌ور بی خیالی است

جای برادران غیورم چه خالی است

جای برادران غیوری که بعدشان

این شهر در محاصره خشک‌سالی است

بی‌ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند

رد عبور صاعقه‌شان این حوالی است…

طاعون گرفته‌ایم و کسی حس نمی‌کند

تا آن‌که زنده بودن‌مان احتمالی است

آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی

چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است

یا

شهر؛ تاریک، کوچه ها؛ سردند
کاش یاران رفته برگردند
آن سواران بی بدیلی که
در زوایای زندگی طردند
شهدا، آن مسافران غریب
که در اخلاص بی‌هماوردند
کوچه های هیاهوی این شهر
شبه بازار مرد و نامردند
خوشه‌های نگاه رهگذران
از تب و تاب زندگی زردند
هیچ‌کس فکر مهربانی نیست
همه اینجا عشیره‌ی دردند
روزهای کسالت امروز
تشنه‌ی تیغ یک ابرمردند

یا

بیایید در «هور»ها پر زنیم
به گم‌گشته یاران خود سر زنیم…
شهیدان الفبای آزادی‌اند
همه اهل این کوی و آبادی‌اند…
به کف جان گرفتند یاران پاک
مبادا که از کف رود آب و خاک
مبادا لگدکوب دشمن شود
از این ننگ آلوده‌دامن شود
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود…
کنون ما به جاییم و فریاد و خون
و آن رقص توفنده‌ی واژگون..
دریغا که آن‌روزها رفته‌اند
و در شرم امروز وارفته‌اند

یا

دلم گرفته و از اشک بیت الاحزانم
درست مثل تو از شهر گریه- نالانم…

من از سقیفه‌های شهر می‌ترسم
ز طیف توطئه‌چین‌های شهر می‌ترس
هنوز در شب ما سایه‌ی خطر باقی است
هنوز قصه ی پهلو و میخ در باقی است
هنوز هم به علی کینه می‌فروشد شهر
و بر عدالت او فتنه می‌خروشد شهر
و استخوان به گلو دارد او غریبانه
و خون دل خورد او باز هم نجیبانه
من از کرانه‌ی اندوه و آه می‌آیم
من از شبانه‌ی فریاد و چاه می آیم
دلم گرفته از این شهر خفته‌ی خاموش
دلم گرفته از این شهر معصیت-آغوش
از این هوای ز نبض گناه طوفانی
پر از حرام و هراس و شب و هوسرانی
چنان به نکبت لذات خویش مشغول اند
که مثل کرم به عمق گناه می لولند
کسی ز سفره‌ی بی قوت و نان نمی‌پرسد
ز قحط عاطفه‌ی آسمان نمی پرسد
گروهی از پی تاراج قدرت و نام‌اند
گروه دیگری اما اسیر این دام‌اند
گروهی آتش غفلت به کام می‌ریزند
و با حقایق دنیا و دین گل آویزند
چه‌قدر بوی هوس می‌دهد نفس‌هاشان
پر ازکبودی کیفر، شب هوس‌هاشان
دلم گرفته از این بزم‌های وحشتناک
دلم گرفته از این سورهای دهشتناک
و مرگ‌های پلیدی که مثل مردن نیست
و رعشه‌های شدیدی که جان سپردن نیست
و غیرتی که فراموش می شود کم کم
طراوتی که فراموش می شود کم کم
هراس آن شب ظلمانی ای خدای بزرگ
و دختران خیابانی ای خدای بزرگ
خلیج و یک شب بارانی آه باور کن
حراج دختر ایرانی…آه باور کن
اگرچه چشم وطن تا همیشه مرطوب است
علاج واقعه بعد از وقوع هم خوب است….
دلم گرفته و می خواهم آتشین باشم
و شروه-داغ ترین شاعر زمین باشم

و در نهایت از زبان شهید دوران در بازگشت جنازه‌اش به شیراز چنین می‌گوید:

روزی که رفتم آینه ات بی غبار بود
دشت محبت تو همه شعله زار بود
روزی که رفتم این همه دیوار غم نبود
پشت حصار حادثه این دود و دم نبود
این قصرهای سرزده بر پای ما چیست؟
این شانه های خم شده زیر گناه چیست
امروز تو چقدر از آشوب خالی است
از چشم های عاشق و مرطوب خالی است
دیروز تو پر از هیجان بود و تازگی
جان می گرفت با تپش عشق زندگی
با یک غزل لبالب از احساس می شدیم
طوفان خشم حضرت عباس می شدیم
امروز کوه فاصله می روید از زمین
بر چهره ها نشسته غمی سرکه انگبین
بوی ریا گرفته نفس های کوچه ها
کز کرده عشق کنج قفس های کوچ ها
خود را اسیر زرورق و برق کرده ای
ای شهر خوب من چقدر فرق کرده ای!
هیچ از نگاه پر زدگان یاد می کنی
یا از گلوی صاعقه فریاد می کنی

  • ادب
این نوشته در یادداشت ارسال و , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

One Response to پروانه نجاتی، بانوی شعر شهدا، حاضر در صحنه‌های انقلاب