یک شهادت طلبی غلط در بین نسل ما شکل گرفته است که معنایش فرار از مسئولیت و به تعبیر دقیق کلمه، لت و پار شدن است! حوصلهی تحمل هزینهها و سختیهای مبارزه را نداریم، آمادگی و حوصلهی ایجاد تغییر در خویش را نداریم، بعد میخواهیم با نوستالوژی بعضی زمانها و مکانهای خاص و تقلیل جهاد به چند عرصهی مشخص، و آرزوی کم شدن زمان و میزان هزینهها به شهادت پناه ببریم. حال که، منطق شهادت این نیست، در منطق دینی شهادت، باید زندگی جهادی داشت تا به مرگ جهادی رسید؛ که اگر زندگی جهادی باشد اما صورت مرگ جهادی نباشد، سیرت آن جهادی میشود.
عن الحسن بن علی بن ابی طالب (ع)، قال سمعته یقول ما یضر الرجل من شیعتنا أی میته یموت أکل السبع أو احتراق بالنار أو إغراق بالماء أو صلب أو قتل هو و الله صدیق شهید.
امام حسن مجتبی: هیچ نوع مرگی به شیعیان ما ضرری نمیرساند، خورده شدن به وسیلهی درندگان، سوزانده شدن در آتش، غرق کردن در آب، به صلیب کشیده شدن یا به قتل رسیدن او به خدا سوگند صدیق و شهید است. (مشکاهالأنوار ص ۲۸۸ الفصل الخامس فی ذکر ما جاء فی المؤمن)
و اگر این زندگی جهادی نباشد حتی مرگ با صورت شهادت سیرت جهادی نمییابد (هذا قتیل الحمار).
حمید داوودآبادی خاطرهای به این مضمون میگفت که در جبهه چند نفر بودند که خیلی نترس بودند، وقتی دشمن شروع کرد به بمباران کردن دیدم یکیشان خیلی زیرکانه دارد خودش را پنهان میکند. به او گفتم چرا این جوری میکنی؟ گفت «خودکشی حرام است». شباش اعلام کردند یک نفر باید روی مین برود؛ اولین نفر او را دیدم که دوید و خودش را روی مین انداخت.
آن چه گمشدهی نسل ماست، شهادت طلبی مبتنی بر زندگی جهادی در عرصههای بسط یافتهی جهاد از جهاد نظامی تا جهاد در عرصههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است، امر به معروف و نهی از منکر هم یکی از شعب جهاد است.
گرچه این جملهی مرحوم شریعتی از اشکال و تفریط خالی نیست، اما در مقابل یک افراطگرایی و عملگریزی قبل از انقلاب شکل گرفته است و سخنی حق در دل خود دارد: ««چگونه زیستن» را تو به من بیاموز ، «چگونه مردن» را خود خواهم آموخت»
اینگونه است که آنکه در راه صدور انقلاب و مقابله با استکبار و یا کارهای علمی و… حتی به ظاهر به تیغ دشمن نرفته باشد، شهید میخوانیم وگرنه ممکن است کسی حتی به تیغ دشمن برود اما…
لب کلام این است که «اصل، عمل به وظیفه است و شهادت نتیجهی عمل جدی به همین وظیفه، نه این که برای فرار از وظیفه شهادت را تابلو کنیم».
یکی از افرادی که کارهای مرحوم آیت الله شوشتری (جزو مهم ترین رجالی های دوره ی اخیر)را انجام می داد نقل میکنند که از ایشان پرسیده بود «حاج آقا این همه عمر طولانی کردید از خدا نمیخواهید در این سن دیگر اذیت نشوید و به ملاقات خدا بروید؟» به این مضون گفته بودند «نه نه نه کارهای علمیام بر زمین مانده هنوز!» پیرمرد دل در گرو دنیا نداشت؛ تکلیف زمین مانده داشت!
چنان که مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حق شناس در همین مورد می فرمودند: «نباید بگویی پروردگارا عمر من را زود به سر برسان! هی می گوید آقا دعا کن من شهید بشوم، دعا کن شهید بشوم. مگر نبی اکبرم صلی الله علیه و آله و سلم نفرموده اند افضل السعاده طول العمر فی عباده الله عز و جل؟ بهترین سعادات این است که پروردگار مهلت بدهد تا انسان خدمت بکند داداش جون! …آقا جون من قربانت بروم! چه مانعی دارد احکام را یاد بگیری و بروی آن جا پیداه کنی و تعلیم بدهی؟ خیلی خوب! اگر هم شهید شدی زهی سعادت! ولی چرا هی زور می آوری که نه، من باید شهید بشوم؟ ایا خدمت به آن جا کردی؟ آیا خدمت به نظام کردی؟ خدمت به جمهوری اسلامی کرده ای که می خواهی شهید بشوی؟ بگذار اقلاً یک صد تا از آن خبیث ها را – عرض می شود اگر توبه نکنند و به اسلام نگروند – از بین ببری! چرا شما هی زور می آورید برای این که زود شهید بشوید؟ (مواعظ آیت الله حق شناس جلد دوم ص ۲۶-۲»
مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً (الأحزاب : ۲۳)
اصل عمل به وظیفه است چه بمانی چه بروی، و شهادت نتیجه ی عمل جدی به همین وظیفه نه این که شهادت طلبی ظاهری تابلویی برای فرار از وظیفه باشد.البته این سخن به معنی فرار از شهادت طلبی نیست که به تعبیرشهید عبدالله میثمی در کتاب سخن شمع خاتم : «آن هایی که خیال می کنند اگر بمانند برای خدمت بیشتر و بعد شهید بشوند، اشتباه می کنند و از لذت شهادت بی خبرند. اگر کسی لذت و شیرینی شهادت را بداند، فقط از خدا می خواهد که او را شهید کند.»
سخن اینجاست که در متناقض نمای شهادت طلبی و عمل به تکلیف های روز انقلاب، زندگی آرمان خواهانه در تعلیق بین این دو تکلیف معنا می شود! تعبیر زیبایی که شهید مهدی رجب بیگی بهتر ان را نمایانده است: «خدایا: تو میدانی که چه میکشیم. پنداری که چون شمع ذوب میشویم، آب میشویم. ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد. چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند. هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود. عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
آری «یاران همه سوی مرگ رفتند» در حالی که نگران «فردا» بودند.
خدایا: نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطانهای کوچک با «خون» اینها «خان» شوند؟ نکند «جانمایه»ها برای «بیمایهها»ی دون «سرمایه» مقام شود. نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» درآید.
نکند شهادت اینها پایگاه «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوهی درخت «فداکاری» اینها را «صاحبان ریاکاری» بچینند؟ نکند ثمرهی جنگ یارانمان به چنگ «فرنگیمسلکان» افتد؟ نکند «خونینکفنان» در غربت بمیرند تا «خویشباوران غرب» کام گیرند؟
نکند که…..؟ نه، نه، خدایا هرگز! »
مطالب مرتبط:
- من خوب می دانم شهادت سهم ما نیست
- جنگی که هست (نکات کلی در یک اردوی راهیان نور)
- حاج سعید قاسمی، سرداری برای جنگی که هست
- حاجی بخشی به مثابه ی رسانه ای انسانی و مردمی
همین مطلب در تریبون مستضعفین
چنان که مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حق شناس در همین مورد می فرمودند
بازتاب: تریبون مستضعفین » راه و رسم شهادتطلبی در دهه پیشرفت و عدالت
بازتاب: قیام لله » بایگانی وبنامه (وبلاگ) » مصطفی احمدی روشن، نماد پیگیری تخصصی مسائل نظام