39 کارتن خواب در سرمای شبهای تهران جان میدهند. تهران محل رفت و آمد نمایندگان کشورهای دوست و برادر غربی(!؟) شده. فلسطین، چچن، یمن، عراق، افغانستان…. انرژی هستهای هم که مسیر سازش ادامه دارد. روز به روز اخبار داخلی و خارجی را مرور میکنم مورد به مورد. آقا صحبتهایش را در مورد عدالت جدی کرده است. مناطق کپری هنوز در حاشیهی تهران موجود است. حمله به فلوجه رهبری میگوید مسلمانان باید این کفار حربی و مستکبران را سر جایش بنشاند ما… نگاهی به همکلاسیهایم در دانشگاه میکنم وضعیت آن قدر خراب است که سرم را پاییین میاندازم. پیش هرکسی که میروم اکثرا حال ندارند. میگویند این همه دعوا و درگیری قبلی به کجا رسیده؟ آقا ولمان کن. شما که هستی کافیه! دوباره کلیدواژه کلیدواژهها را از ذهنم میگذرانم.. آرمان، علم، عدالت، جنبش و…
بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره: این داستانکها برای شمارههای مختلف نشریه دانشجویی مستضعفین در سال ۸۵ و بهار ۸۶ آماده شده بود.
این جماعت پخمه! این جماعت گستاخ! (مینیمال شماره ۳)
دانشگاه نقطهی اساسی هر جامعه و کشوری است. اگر دانشگاه اصلاح بشود، آیندهی آن جامعه اصلاح خواهد شد. اگر دانشگاه فاسد بشود آیندهی آن جامعه فاسد است.(رهبر انقلاب)
٭٭٭
اول مهر ۸۳….و من از پنجاه تومانی گذشتم…. دانشگاه (آن هم از نوع تهران)… تولیدعلم، عدالتخواهی، استکبارستیزی، آزاد اندیشی، آرمانخواهی، تمدن اسلامی، روشنفکری، جهان اسلام، جنبش دانشجویی و…. همه در ذهنم رژه میرود… سرود دانشگاه را در برنامه افتتاحیه میگذارند…دانشگاه تهران..مهد علم و ایمان….صبح آزادگی دمید از تو …
٭٭٭
و کسی گفت، چنین گفت : سفر سنگین است
باد با قافله دیری است که سرسنگین است”
سایه ها گزمه ی مرگ اند، زبان بربندید
بار –دزدان به کمین اند- سبک بربندید
٭٭٭
روحیهی انقلابی دانشجویان در دانشگاه نباید ضربه بخورد. آن عدهای که بیتفاوتند باید کاری بشود که به جهتگیریهای انقلابی و نشاط انقلابی گرایش پیدا کنند، نه این که خدای نکرده به عکس بشود…(رهبر انقلاب)
٭٭٭
همه از خطر انحراف در دانشگاه، میگویند و خاطرات گذشته، بیدین شدن بچهها و…. گروههای لیبرال و لمپنبازیهای ۷-۸ سال گذشته، مارکسیستهای اول انقلاب و خیانتشان، حضور تفکرات سکولار، انجمنهای اسلامی که بعد از جنگ استحاله شدند و… درسها هم دارد سنگین میشود… اما هنوز به دنبال چیزی هستم. خودم هم نمیدانم، گمشدهی من در دانشگاه چیست؟ دوباره کلمهها را در ذهنم مرور میکنم. آرمانخواهی، تولید علم، عدالت، جنبش دانشجویی و …
***
ناگهان بادیه از غرش شیران پر شد
دل این راه ز پافنگ دلیران پر شد
همه گفتند به تاکید: که آنک ماییم
پایمان هست – اگر هم نبود برپاییم
است اگر هست و اگر نیست علمدار هستیم
ما همه پرچم غیرت به سر دار هستیم
حنجری نیست مگر بهر رجز خواندن ما
نیست جز در گرو رفتن ما، ماندن ما
هر که در بند زمان است بماند بی ما
هر که پابسته ی خانه است بماند بی ما
***
همان هفته اول بچههای بسیج دانشکده یک نمایشگاه میگذارند. نمایشگاه شهدای دانشکده، از اول تا آخر نمایشگاه را با تمام ملحقات و کتابها را چند بار میخوانم… غلطهای املائیاش را هم همه را با خودکار درست میکنم…. روی تکتک اسامی فکر میکنم… :«مهدی رجببیگی دانشجوی ارشد پیوستهی عمران، امامجماعت، شاگرد اول، مسئولکارهای صنفی، نویسندهنشریات دانشجویی، عضو دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و… »، مصطفی چمران :«شاگرد اول، از فعالان سیاسی، محبوبترین دانشجوی دانشکده بنیانگزار انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا، جزو بنیانگزاران جنبش امل و حرکه المحرومین لبنان و…» شهید رضایی و…
***
طبل راندن زده شد قافله راهی شد و رفت
آخرین حرف سپه، برق نگاهی شد و رفت
رفت تا دشت پر از بانگ دلیران بشود
زوزه ی گرگ گم از نعره ی شیران بشود
رفت بر هجمه ی فرعون زمان، نیل شود
یورش ابرهه را فوج ابابیل شود
***
خودم را جای یکایک اسامی میگذارم و شرایط را با شرایط فعلی خودم مقایسه میکنم. همین دانشگاه، همین دانشکده، (البته بعد از گذشت دو دهه و برای بعضیشان ۴ -۵ دهه!!!) همین درسها… همین شرایط! دوباره کلیدواژهها را از ذهنم میگذرانم.. آرمان، علم، عدالت، جنبش و… تشکلها را یک به یک رصد میکنم. از دو سه سال قبل از ورود به دانشگاه و زمانی که ناخواسته پایم به محیط دانشجویی وارد شد، اینها ذهنم را مشغول کرد. از مذهبیها تا حزباللهیها و از طرفی هم از تجدیدنظرطلبان تا…. در تمام برنامههایی هم که وقت میکردم یا میتوانستم شرکتمی کردم. از همایشها تا تجمعها و نشریهها… کمکم یک سوال برایم پیش آمد… مثل این که فضا یک قدری با آن کلیدواژهها فرق دارد. یک قدرِ نه چندان کم…
***
خسته ای گفت که “زاریم، ز ما در گذرید
هفت سر عائله داریم، ز ما در گذرید”
پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنه مادر فولادزره در پیش است
پای از این جاده بدزدید، سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است؟”
***
دانشجو رسالتش در این است که دربرابر دردهای جامعه برای همیشه حساس بماند،فقر و محرومیت گودنشینان را دریابد …. وای به آن روزی که تحصیلکردههای جامعه تبدیل بشود بیدرد شوند وای به حال جامعه ای که گروه ممتازش تبدیل بشود به گروه بیدرد..(سید حسین بهشتی)
٭٭٭
۳۹ کارتن خواب در سرمای شبهای تهران جان میدهند. تهران محل رفت و آمد نمایندگان کشورهای دوست و برادر غربی(!؟) شده. فلسطین، چچن، یمن، عراق، افغانستان…. انرژی هستهای هم که مسیر سازش ادامه دارد. روز به روز اخبار داخلی و خارجی را مرور میکنم مورد به مورد. آقا صحبتهایش را در مورد عدالت جدی کرده است. مناطق کپری هنوز در حاشیهی تهران موجود است. حمله به فلوجه رهبری میگوید مسلمانان باید این کفار حربی و مستکبران را سر جایش بنشاند ما… نگاهی به همکلاسیهایم در دانشگاه میکنم وضعیت آن قدر خراب است که سرم را پاییین میاندازم. پیش هرکسی که میروم اکثرا حال ندارند. میگویند این همه دعوا و درگیری قبلی به کجا رسیده؟ آقا ولمان کن. شما که هستی کافیه! دوباره کلیدواژه کلیدواژهها را از ذهنم میگذرانم.. آرمان، علم، عدالت، جنبش و…
***
و چنان رعد شنیدم که دلیری غرید
نه دلیری، که از این بادیه شیری غرید
گفت؛ “فریاد رسی گر نَبُوَد ما هستیم
نه بترسید، کسی گر نَبُوَد، ما هستیم”
گفت؛”ماییم ز سر تا به شکم محو هدف
خنجری داریم بی تیغه و بی دسته به کف
نصف شب خفتن ما، پاس دهیهای شما
بعد از آن، پاس دهیهای شما، خفتن ما
الغرض ماییم بیدار دل و سرهشیار
خنجر از کف نگذاریم، مگر وقت فرار…”
***
۱۶ آذر که میرسد بیلان کاری تشکلها شروع میشود. الحمدلله همه هم داعیه این را دارند که یا بزرگترین تشکل کشوری هستند یا نمایندهی اصلی بدنهی دانشجویی هستند. به میان دانشجوها که میروی فضای دیگری است. تشکلها اکثرا کارکردشان تبدیل به حزب سیسای شده، در مواقع خاص تنها حاضرند شدیدا محکوم کنند. در بعد مبارزه با استکبار و نهضت جهانی هم شدیدا پرچم آمریکا را به آتش بکشند و البته مسئلهی سفارت. تکرار ناموفق و البته هماهنگ شده با برادران محترم نیروی انتظامی و بعدش هم که با هم عکس یادگاری بگیریم و حلالیت مشت و لگد و تخم و مرغ و کوکتلی که جلوی خبرنگاران به هم زدهایم.
***
و کسی گفت؛ ” بخسپید، فَرَج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است”
گفت؛ ” ایام برات است، مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است، مبادا بروید”
گفت؛ “جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته ی ما مپسندید
سفره باید کرد… اما عَلَم رفتن را
روضه باید خواند تا آب بَرد دشمن را”
***
با هر کسی که صحبت می کنیم. الحمدلله بهانهها به راه است. بدتر از همه هم یا میگویند آدم اگر ساخته نشده باشد گمراه میشود و ما باید اول خودمان را کنترل کنیم بعد به میدان مبارزه بیاییم. اصلا آقا معنویت بود که کارهای قبلی را درست کرد. یک عده هم که منتظر بخش نامه ی صریح مقام عظمای ولایت هستند و اصلا این که آقا گفته است دانشجویان خودشان تحلیل و عمل کنند و بحث آرمان گرایی دانشجویان و مصلحت اندیشی جای طرح ندارد.
٭٭٭
سر مذاکره داشتیم نشریه می فروختیم، پیرمرد آمد و فریاد زد ای طلحه و زبیرهای زمانه! با هر کدام از بچه ها که صحبت می کنیم یا می گویند سازمان مجاهدین، یا خوارج یا ….حالم گرفته می شود، قرآن را باز می کنم و از خدا می خواهم چراغی به راهم باز کند. پاسخم را می گیرم. سوره توبه می آید: «کسانی که ایمان به خدا و روز قیامت دارند برای جهاد خود و جهاد مالی شان منتظر اجازه تو نمی مانند(۴۴) همانا آن هایی به انتظار اجازه تو می نشینند که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و قلب های شان گرفتار شک پایدار است پس آن ها در شکشان پایدارند(۴۵) چرا که اگر قصد خروج برای جهاد را داشتند تجهیزات گرد آورده و خود را آمامده می ساختند ولیکن خدا از برانگیخته شدن شان اکراه دارد پس به آن ها گفته شد با خانه نشین ها و قاعدان نشینید (۴۶) ….
***
همه گفتیم از این رزم چه حاصل کردیم
خسته گشتیم علم قافله را گم کردیم
طبل عشرت، زده و خصم ندیدیم ای وای
و بریدیم و بریدیم و بریدیم ای وای
وای از چشم فرو بسته و گوش کرمان
با می و گندم و با پنبه بریدن سرمان
تن ما زخمی از دشنه ی آسودن هاست
مقصد ما نه در این بستر فرسودن هاست
***
رای ندادن به قانون صیانت از بیت المال، عدم لغو قانون پذیرش دانشجو پولی، مذاکره با آمریکا، قضیه کارتن خواب ها و کودکان خیابانی، لبنان، فلسطین،
یک بار دیگر کلیدواژه ها را در ذهنم مرور می کنم، آرمان، جنبش، عدالت، علم، دانشجو و….
***
الغرض در همهی قافله یک مرد نبود
یا اگر هم بود، شایسته ناوَرد نبود
همه یخهای جهان را، همه را، سنجیدیم
مثل دلهای فرومرده ما سرد نبود
رنج اگر هست، نه از جاده، که از ماندنهاست
ورنه سرباخته را زحمت سردرد نبود
***
یک به یک تشکلها را میگردم. بسیج، جامعه، انجمن، ، جنبش، تشکل های خرد دانشگاهی و …. کانونهای فرهنگی و قرآن و عترت هم که دیگر هیچ…. یاد شعرهای مرحوم آقاسی می افتم:«علی جان کوفیان غیرت ندارند/که فرمان تو را گردن گذارند…» سر آخرهم همه را میبوسم و میگذارم کنار. یک شب یک جانباز به تلفنم زنگ می زند فلانی از قول من به دوستات بگو سر خلیلی چیزها پافشاری تان بیشتر از قشر محروم بود. اشک در چشمهایم حلقه میزند.
***
یادگار، آن عَلَم سوخته را گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم
درِ هفتاد رقم بتکده وا شد از نو
چارده کنگره طاق، بنا شد از نو
بس که خمیازه گِران گشت، وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته ما منزل شد
باز ماییم و قدم سای به سرگشتنها
مثل پژواک، خجالت کش برگشتنها
از در دانشکدهها که وارد میشوی خروار خروار نشریه ریخته است. ققنوس، خاک، دانشگاه و مردم، رستاخیز، همکلاس، پیشرو به پیش، اشتراک، جمهوریت و …. جالب اینجاست که اکثر گردانندگان اینها هم چند نفر بیشتر نیستند. کل نشریههای مذهبی دانشگاه را میشمارم به تعداد انگشت دست نمیرسد.
روز ۱۴ فروردین ۷ صبح می آیم دانشگاه می روم چرخی وسط دانشگاه بزنم. گله به گله درند روی بچهها کار میکنند چه چپیها و چه لیبرالها از صبح کله سحر شروع میکنند روی مخ بچهها علی الخصوص خوابگاهیها پیاده روی. بعد هم طرح رفاقت و.. که تازه بعضیهایش هم چندان اخلاقی نیست… کلی از بچههای هم دورهآی خودمان و خوابگاهیها سر و وضعَان عوض شده است…. تا شب دانشگاه میمانم بچه حزباللهیهای حاضر به تعداد انگشت دست نمیرسند، چه برسد به اینکه فعالیت می کنند…فردای چهاردهم، پسفردا، روزهای بعد و قبل هم تعریفی ندارد…
سر اردیبهشت دانشگاه شلوغ شد و یک عده چماق به دست واقعی(یک وقت هست طرف چوب برمیدارد اما یک وقت هست چماق دو تکه که مشخص است از قبل آماده شده البته در خوشبینانه(همان احمقانه!)ترین حالت اینها اتفاقی بوده و جنون آنی…به سالن همایش و نمایشگاه شهدا که حمله میشودبچهها تازه رگ غیرتشان به جوش میآید. در دستنوشتهها آمده دانشجو بیدار است انقلاب پایدار است…. هر چه نباشد ما مرد بحرانهاییم
پیام آقا روح الله برای تشکیل بسیج دانشجو طلبه را ورق می زنم، …اگر برکشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنینانداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد شد والا باید هر روز منتظر حادثه بود….عرق شرم بر پیشانیام مینشیند
***
چشم کفتار عداوت به زمین خوردن ماست
جمله موجیم که آسودن ما مردن ماست
دم فرو بسته مپرسید چه بر جا مانده است
«همه ی ما» علمی هست که بر پا مانده است
دست داریم و به کف دشنه نداریم، چرا؟
آب داریم و لب تشنه نداریم چرا؟
آن که بر نیزه کند جلوه سر ماست ببین!
زیر پا نیست، فرای همه سرهاست ببین!
ای برون رفته ی از قافله ی عشق، بیا
تو نترس از ره پر غائله ی عشق، بیا
باید این راه پر از غرش شیران بشود
راه، سرمست ز پافنگ دلیران بشود
هر که در بند زمان است بماند بی ما
هر که پا بسته ی خانه است بماند بی ما
مارمولک و حق مسلم ما !!(شماره۴)
٭در رسانهها اعلام کردند که رئیسجمهور خاتمی ۱۶ آذر امسال(۸۳) به دانشگاه تهران بیاید. از یک روز قبل دانشکدهی فنی را پلمپ میکنند. بعد از چند سال عدم حضور در دانشگاهها خاتمی به دانشگاه میآید.
٭فرض کن سال اولی باشی، فضای آلودهی دانشگاه و عدم کار بچه حزباللهیها – که هیچ حتی مذهبیها – برای تبلیغ و جذب نیرو و الگو شدن تفکرات غیر امام سرت را در لاک خود فرو ببری. به بهانه و فکر حل کردن مشکلات اعتقادی و اخلاقی خود از فعالیتهای اجتماعی کنار بروی! نتیجتا این که روزی که رئیس جمهور به دانشگاه میآید تو از صبح بروی کتابخانهی مرکزی!
٭وقتی به دانشکده رفتم شیشهها شکسته بود و سالن شلوغ، چند روز بعد صدا و سیما فیلم را پخش کرد. توهین به رئیس جمهور، حسن به نمایندگی از بچهها در جلسه گفت:« امروز کسانی که به دشمنی با دولت متهم میشدند به دفاع از دولت آمدهاند.» دروغگو، دیکتاتور، هو کردن و… خاتمی هم شاکی میشود، میدهم از جلسه بیرونتان کنند…
شب هم به کتابخانه برگشتم هنوز بیرون تجمع است و شعار علیه نظام و… میدهند. من هم دارم کتاب میخوانم. سردرگم شدهام در یادداشتهای روزانهام همینها را مینویسم…
بچهها میگویند که قرار است رئیس جمهور احمدینژاد ۱۶ آذر امسال (۸۴) به دانشگاه بیاید. میگویند در جلسهی مشاورین جوان پرسیده است کجا امکان درگیری بیشتر است؟ گفتهاند:«امیرکبیر» گفته همانجا میرود.
٭۱۶ آذر و سه روز بعد به خاطر آلودگی هوا تعطیل میشود. لیبرالها در روز تعطیل در جنوب دانشگاه تجمع میکنند. برنامهی رحیمپور فنی هم تشکیل نمیشود. انجمن سه برنامه برگزار میکند. قضای روز دانشجو! بعدش هم طبق معمول راهپیمایی در دانشگاه. این برنامه ها خیلی جالبی است اصولا در چنین برنامههایی ۱۰۰ نفر فعال آنها هستند. ۲۰۰-۳۰۰ نفر بچه مذهبیها برای ارضای حس کنجکاوی! تعداد محدودی هم بقیهی دانشجویان! به تبع آن برنامهی امیرکبیر هم کنسل میشود. هفتهی بعد رئیس جمهور به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه میرود تربیت مدرس!
٭یکی از بچهها SMS زده: در کوچهی درس رهگذاریم هنوز/وین راه دراز میسپاریم هنوز/از اول ثبت نام سالها میگذرد/ما واحد پاس نکرده داریم هنوز، روز دانشجو مبارک!
رئیس نهاد میگوید ما از رئیس جمهور میخواهیم امسال حتما در یکی از دانشگاهها در ۱۶ آذر شرکت کند. زمزمههایش بین بچهها میپیچد. یکشنبه دانشگاه امیرکبیر!
از اول هفته در دانشگاه ورقه زدهاند دانشگاه زنده است و پوسترهای گلاسه با چاپ رنگی خفن که تجمع اعتراض آمیز دانشجویان و اساتید در روز ۱۵ آذر ساعت ۱۲ مقابل دانشکدهی فنی، بعد هم یک اعلامیه که دانشگاه پادگان نیست و… بچهها از دانشگاههای دیگر زنگ میزنند، همه جا برای برنامه تبلیغ کردهاند، از کردستان ماشین آوردهاند. کلی هم کارت دانشجویی دانشگاه تهران کپی کردهاند. کوکتل و… را هم آماده!
٭برنامه رحیمپور شروع میشود و بچهها تمهیدات مقابله با درگیری احتمالی و حمله به سالن را میچینند. صحبتهای تجمع مقابل سالن هم خیلی تحریک کننده است و بارها میکوشند به تشنج بکشند، یکی میآید درون جمعیت و فریاد میزنند این بسیجیها عکس شما را گرفتهاند. احساس خطر میکنم. میدوم به سمت سالن و میگویم بچهها آماده باشید. بیش از اندازه نگران شدهام یکی میگوید فلانی را از اینجا ببرید. ناگهان میگویند شما باید در تریبون آزاد شرکت کنی!
٭بیرون هستم که از داخل سالن من را صدا میکنند. به داخل میروم. دست خودم نیست اگر بچهها کار میکردند(نه از نوع همایش) که کار چهره به چهره و رفتن میان بچهها هیچ وقت کار به اینجا نمیکشید. جملهی اما به یادم میآید، اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنینانداز شود، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور میماند والا باید هر روز منتظر حادثه بود. تفکر بسیجی هم تنها ریش و چادر و نماز نیست، اینها مبانی ماست، عدالت و جهان اسلام و…..
٭بیرون که میآیم کلید دفتر را میگیرم و میرویم شروع میکنیم دستنوشته نوشتن برای راهپیمایی و نمایش نیرو در دانشگاه. بحث شدیدی سر اجرا و عدم اجرای این کار در میگیرد. من فارغ از قضایا شعار آماده میکنم.
٭بچه ها چون همگی دانشجو بودند و کارت هم داشتند در ۱۶ آذر را در عین مدنیت می شکنند.بیرون سالن که هم لیبرالها هستند هم چپ ها بینخودشان دعوا میشود. لیبرالها و انجمنیهای مدرن قهر میکنند و فقط چپها میمانند. بچهها میگویند نیروی انتظامی هم از عمد جلوگیری نکرده ،تا آنها بتوانند به داخل دانشگاه بیایند. بسیاری از شعارها در مورد تعویض وزارت علوم است. خبرها حاکیاست. حزب مشارکت و اقلیت مجلس هم برای استیضاح وزیر چراغ سبزهای مالی و سیاسی دادهاند. خداییش پول تبلیغات رنگی گلاسه از کجا میآید؟ تجمع کنندگان میگویند احمدینژاد یکشنبه از ساعت ۳ امیرکبیر است وعدهی ما ۱۲ دانشگاه
٭رحیمپور تا اذان صحبت میکند. جو دانشگاه آرام شده . به قول منطقیون قضیه راهپیمایی بچه های درون سالن، سالبه به انتفای موضوع است.(همان مالیدهِ خودمان!)
٭یکی از بچههاSMS میزند: «تا حالا یه بچه مارمولک دمبریدهی تحصیل کرده پرس شده دیدی؟؟ اگه ندیدی یه نگاهی به کارت دانشجوییت بکن! ٭روز دانشجو مبارک٭»
٭برنامهی احمدینژاد یکشنبه کنسل شده وقرار شده دوشنبه ساعت ۸:۳۰ برگزار شود. عصر یکشنبه در امیرکبیر هم مثل دانشگاه تهران، تنها با حضور دانشجویان امیرکبیر!(از جمله وحید عابدینی دانشجوی دانشگاه تهران و عضو سابق انجمن تهران) تجمع کرده اند و او گفته : ما تهرانیها در آخرین سال ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، ۱۶ آذرماه آن برخورد را با کسی که ۲۲ میلیون رای از مردم داشت داشتیم. حالا میخواهیم ببینیم شما دانشجویان امیرکبیر چه برخوردی خواهید کرد.
٭ SMS های بعدی میرسد:« سخنرانی دکتر احمدینژاد فردا ساعت ۸:۳۰ دانشگاه امیر کبیر !
٭فرصت خوبی برای توزیع مستضعفین است. راه میافتیم میرویم. هم برای توزیع نشریه هم برای شنیدن حرفهای رئیسجمهور هم برای دفاع از جلسه! آن طرفیها هم طبق معمول غیر دانشجوها و دانشجوهای دانشگاههای دیگرشان هستند. ما هم هم! بچهها دارند پوستر و دستنوشته آماده میکنند. قضیهی به هم ریختن جلسه قطعی است. آنها از ۷ امده اند ما هم …به داخل سالن میرویم. آنها هم.
٭بهترین فرصت برای مطالبه و دیالوگ با احمدینژاد است. آخر تا امروز اکثرا احمدینژاد گزارشهایش منولوگی و یکطرفه بوده(این یعنی نویسنده قبلا بازیگر تئاتر بوده و خیلی هم اطلاعاتش زیاد است!) سوتی هم که الی ما شاء الله بوده، هم بحث عدالت، هم سیاست خارجی، سرگلش هم تلاش برای عادی سازی روابط با مصر و لیبی. اما فضا از اول جور دیگری میشود. بزنبهادرهای معروفشان را آوردهاند. آنقدر تابلو که معلوم است، میخواهند به هم بریزند. از همان ابتدا شروع میکنند صلوات بیجا و هو کردن و تلاش برای درگیری. من و محمد هم دقیق در جای تمرکز اصلیشان هستیم. ما بین امت حزبالله و بزنبهادرها!
٭باید روحیهی بچهها را حفظ کنیم. یار دبستانی را ما هم میخوانیم آنها هم. هر وقت هو میکنند کف میزنیم. پشت سر هم صلوات. چند بار تلاش میکنند. درگیر شوند. با کنترل بچهها ارام میشوند. بیشتر از ۳/۴ سالن دست ما و کمتر از ۱/۴ دست آنهاست. ما که برای سوال کردن آمده بودیم حالا موضعمان کاملا تغییر کرده. بحث جدی است. چندتایشان که جلو وپشتمان هستند شروع میکنند به توهین کردن. به عقبیام میگویم حیف.! با آمدن احمدینژاد باز به سمت جلو یورش میبرند بچههازنجیر میزنند. من هم ناخواسته در حلقهی اول قرار میگیرم. مرگ بر دیکتاتور، دورغگو برو گم شو، و…زمان شعارهای آنها شعارهایشان را عوض میکنیم. نمایندگان تشکلها صحبت میکنند. و یورش همچنان ادامه دارد. چندین بار دو طرف دست به گریبان میشوند. هر تکهای که مطرح میشد بدون استثنا هو میکردند. از مبارزه با فساد، رانتخواریهای موجود، برای اولین بار اعلام رسمی مخالفت با پذیرش دانشجوی پولی، مبارزه با آمریکا، هلوکاست، گزارش اقتصادی، حتی حق مسلم ماست!! احمدینژاد در جمع یک مثل از مدرس گفته بود که رضاخان به او گفته بود پایت را از روی دمم وردار و او هم جواب داده بود محدودهِ دمت را مشخص کن. ما اخرش نفهمیدیم حرف حساب و اعتراض این جماعت به چی بود.
٭با توجه به موقعیتم در زنجیر با بچههای آنطرفی کلی صحبت میکردم. تعدادی که اصلا نمیدانستند و برای صفا، سوتی، حال آمده بودند. بعضیها هم که فقط فحش میدادند حالا ما و احمدینژاد و رفقای خودشان و… که فرق نداشت. اما عدهای به میدان بحث میآمدند. و عدهای کم میآوردند. به یکی گفتم چهار سال دیگر نه من دانشجوام نه تو میخواهم آنروز به جلسهی امروز و بازیچهی دست دیگران شدن فکر کنی ببینی چه میشود سرش را میاندازد پایین و عقب می رود. چند تا از همکلاسیهای خودم را هم دیدم که تا من را دیدند مخفی شدند. نمایندهِ شورای صنفی که در تریبون گفت من به جمعیت میروم که کتک بخورم را میبینم بهش میگویم الآن داری کتک میخوری یا کتک میزنی؟ میگذارد میرود…
٭پشت هم بچهها میگویند که بشین اما آنها نمیگذارند.
٭از همه جالبتر مردهی آشوبگرمراسم بود که سر و مر و گنده ناگهان خود را به مردن زد و در فراز دستهای تشییع کنندگان به خارج سالن هدایت شد و بعد هم بلند شد راه رفت. اینقدر مسخره و جوک بود که آشوبگران هم توجهی نکردند. حالا این وسط که کفش و کلاه و لباس بچهها زیر دست و پا گم شده و از دو طرف به ما فشار وارد میشود یکی یک خودکار از روی زمین برداشته و میگوید این مال کیه!
٭عکسهای احمدینژاد را که آتش زدند احمدینژاد گفت که برای عدالتخواهی رجاییها سوختند من هم افتخار میکنم(یا یک چیزی تو همین مایه ها) ناگهان مهاجمین چندین نارنجک دستی (یا کپسول یا گاز چون من فرق اینها را نمیدانم) منفجر کردند بچهها و احمدینژاد میگویند توپ تانک مسلسل دیگر اثرندارد. بچه ها میگویند یکی از بچههای قدیمی انجمن اینرا زد.
٭دیگر جلسه جوک شده! من هم کاری نمیکنم فقط نگاه میکنم و دست میزنیم مهدکودک شده بالا پایین میپرند یکی که بغلم ایستاده میگوید آ…آ…آ(لحن قر را خودتان اضافه کنید.) فقط نگاه میکنم و لبخند میزنم. یکی از آشوبگران میگوید آمدی فیلم سینمایی نگاه میکنی. میگویم نه مهدکودک جالبیه!
آنهایی که ما را میشناسند. میدانند (گر چه در انتخابات خود به احمدینژاد رای دادیم اما مهمترین انتقادات به دولت مثل بعضی سیاستهای اقتصادی، مهلت دادن به مفسدین اقتصادی، مذاکره با آمریکا، را در حلقههای اصلی سازماندهیاش بودیم.(کما این که اسناد و عکسهایش در خبرگزاریها موجود است) یعنی از منتقدین جدی دولت بوده و هستیم و خواهیم بود(تشویق شدید خوانندگان!) جلسهای که میتوانست به پرسش های جدی از رئیس جمهور بیانجامد به مهدکودک وجلسهی دعوا تبدیل شد. انرژیای که باید بغض فروخفتهای بشود که بر سر مستکبرین و جهانخواران و ایادی آنها پیاده شود اینجا تخلیه میشود. بین دعوای تبعی دو گروه دانشجو.
٭بعد جلسه یکی از مشاورین جوان برایم sms زده:از حضور فعال و با نشاط شما، در دفاع از اصولگرایی، در دانشگاه امیرکبیر متشکرم»
٭خیلی دلم میخواست از وسط جمعیت بلند شوم سوال کنم یا نامه بدهم و رئیس جمهور به سوالهایم جواب بدهد. سوال از سیاستخارجی، سوال از عدالت، و اصولگرایی که کلی مدعی پیدا کرده! اما برنامه تمام میشود و من میمانم و سوالهای نپرسیده و کفش و ژاکت و کاپشن گم شده. یکی از بچهها لباسهایم را پیدا میکند. اما دو لنگ کفش پاره حق مسلم ماست. با خودم تکرار میکنم بچهها می گفتند:«انرژی هستهای حق مسلم ماست»، آشوبگران«عدالت، آزادی، حق مسلم ماست»من هم بعد سه شانزده آذر با خودم زمزمه میکنم«پرسیدن سوالات حق مسلم ماست…»
شب یلدا و خوش قلب ترین آدم دنیا (مینیمال شماره پنج)
smsها شروع شد:
-بیا ای دل کمی وارونه گردیم، برای هم بیا دیوونه گردیم، شب یلدا شده نزدیک عید است، برای هم بیا دیونه گردیم! پیشاپیش یلدات مبارک!
-عمرتون ١٠٠ شب یلدا، دلتون قد یه دنیا ، توی این شب های سرما، یادتون همیشه با ما. یلدات مبارک!
-۵شنبه شب جایی برنامه نریز مراسم داریم…دارم جوجه ها رو می شمارم می ترسم از قلم بیفتی!
شب یلدا آمد و البته رفت. در حالیکه آن شب مجری تلویزیون توضیح می داد که امشب یک دقیقه از شب های دیگر سال طولانیتر میباشد. بههمین دلیل صبح خورشید یک دقیقه دیرتر طلوع میکند، پس قدیمیها دور هم جمع میشدند و فال حافظ میگرفتند و انار و آجیل و هندوانه میخوردند. تا این که یک دقیقه تاریکی را نفهمند…. ولی در همین حال پدر خانواده کانال تلویزیون را عوض کرد، هر کانالی می زد آجیل های رنگارنگ و انارهای قرمز را نشان می داد. سریع تلویزیون را خاموش کرد، نکند بچه ی خانه اش هوس کند. آخر این شب لعنتی شب آخر ماه است. پدر خانواده حقوق نگرفته، بعد هم اگر بگیرد باید نصفش را به صاحب خانه بدهد. پدر خانه در فکر بود که کودکش گفت:« بابا شب یلدای ما کیه؟» بابا به پت پت افتاد «عزیزم امشب!» و بعد با خجالت و عصبانیت رفت که بخوابد. صدای بچه هنوز هم می آمد این بار به سراغ مادر رفته بود: «پس چرا ما آجیل نمی خوریم؟»مادر گفت:«برو مشقاتو بنویس می خوایم بخوابیم!» بچه گفت:«فردا که تعطیله من آجیل و انار می خوام» پدر در همان حال در اتاق خواب دراز کشیده بود با خود فکر می کرد. امشب برای همه یک دقیقه بیش تر خوش گذشت ولی برای من بیش تر از یک عمر بد گذشت. شب طولانی بود…با بغض و ناراحتی خوابید ولی مسئولان صداوسیما و متولیان امور فرهنگی خیلی با ذوق و راحت از بیلان کار سنگین آن شب خوابیدند. چون نقش خودشان را در تبدیل فرهنگ ما از فرهنگ انقلابی و اسلامی به فرهنگ بی خیالی(همان هپروتی خودمان!) خوب بازی کردند…
هنوز این متن را تمام نکرده بودم که sms های بعدی رسید:
-شما خوش قلب ترین با کلاس ترین آدم روی زمین هستی…(اینم هندونه ی شب یلدا، خودت بذار زیر بغلت)
– همه ی شب ها بلندترین شب، برای کسی که سرپناهی ندارد! برای یه آواره ی فلسطینی یا یک کودک عراقی و حتی یک کارتن خواب در دولت اسلامی…
شوکه می شوم. می رسم خانه و ….بعداز ظهر جمعه می شود و یک دور به متنی که برای نشریه در مورد شب یلدا داده ام فکر می کنم. راستش را بخواهید دیشب ماهم خوب خوابیدیم (البته احتمالا بعد از خوردن سنت لایتغیر و جزو اوجب واجبات پلو و ماهی!) و اصلا فکر نکردیم که می شود کاری کرد می شود دغدغه داشت. می شود.
در این فکرها هستم ناگهان Sms دیگری می آید.
و اما مستضعفان را ضایع کردید و با سکوت تان آن ها را به بندگی کشندگان تسلیم کردید. خطبه منی امام حسین… اول ذیحجه آغاز چله ی حسینی گرامی باد…
-به یلدایی ترین مسافر تاریخ، یلداتون خوش باد!
۴ سال دیگر نه من دانشجو هستم نه تو! (مینیمال شماره ۷)
امیر کبیر، ۴ نشریه ، توهین به پیامبر، به ائمه، تکذیب مهدویت، توهین به رهبری، توهین به حجاب تو بچه ها می پیچد.
تیز خودم را می رسانم ساختمان فارابی، محل بیرمنگامی های دانشگاه، طبقه اول لمپن ها جمع هستند.- لمپن در تعاریف سیاسی به مجموعه جریان های سطحی، مبتذل و غوغاسالار اطلاق می شود. می خواهند به زور بالا بروند. طبقه هفت اتاق ریاست. بچه های دانشجو هم بالا هستند.
لمپن ها دارند برای زدن دانشجوها میله های آهنی دست به دست می کنند، ابوالفضل می پرد و از دست آن ها میله را می گیرد و از پنجره در خرابه پشت دانشگاه می اندازد. آشوب طلب ها به او حمله ور می شوند. بچه ها او را از دست آن ها نجات می دهند.
لمپن ها چند بار حمله ور می شوند و با بچه ها درگیر می شوند. نمی دانم بالا چه شده. قیافه بعضی های شان به دانشجو نمی خورد.
یهو یکی می آید پایین می گوید ۴۰۰ نفر داشتند مرا می زدند. فضا ملتهب تر می شود.
به هر زحمتی خودم را می رسانم طبقه بالا. بچه ها برانکارد می آورند. وحشتناک جا می خورم. محمد روی برانکارد است. مامور اورژانس می دود. بچه ها کنار محمد روی زمین نشسته اند. معلوم نیست چه بلایی بر سرش آمده. نمی گذاریم آسانسور بسته شود، لمپن ها می خواهند به هر نحوی خود را به اتاق ریاست برسانند.
یوسف هم به حالت بیهوشی رفته بیمارستان.
نمی دانم چه کار کنم دور می زنم. نشریه دست بچه هاست. بعضی سرشان را گداشته اند و آرام گریه می کنند.
تیتر نشریات آشوب طلبان و لمپن ها که در دانشگاه می گفتند یادم نمی رود: آزادی، دموکراسی، گفتمان، حقوق بشر… بچه ها کنار برانکارد روی زمین نشسته اند… یک نگاه به محمد می اندازم و نگاهی به باقی بچه ها. و از ته دل به تمام این کلمه ها می خندم.
یکی از بچه ها نشریه ها را به دستم می دهد…. روی زمین می نشینم. اشک در چشمانم حلقه می زند.
لمپن ها در دانشگاه تجمع کرده اند و طبق استراتژی کی بود کی بود من نبودم در رد قضیه بیانیه صادر کرده و تریبون آزاد گذاشته اند. بچه ها قرار می گذارند دانشگاه را تعطیل کنند. آن ها هم بلافاصله این را می گویند…
بین ساختمان و دانشگاه چرخ می زنم… لمپن ها فضای دانشگاه را اشغال کرده اند. تریبون آزاد گذاشته اند.
ناگهان یکی قلقلکم می دهد بدون این که بدانم کیست هل می دهم. برمی گردم. از گردانندگان یکی از نشریه هاست جیغش به هوا می رود، داد زد هو چرا می زنی… استراتژی پیراهن عثمان هم اضافه شد. طلبکار شده اند…
ناگهان بقیه نشریه ها هم به دستم می رسد. گیج شده ام. مطالب عینا یکی است. فقط عکس ها فرق می کند…. کاسه ای زیر نیم کاسه است.
بابک زمانیان در کلانتری اعتراف کرده است که این پروژه ای برای عملیات انتحاری در دانشگاه است. قرار است کشور را روی هوا ببرند.
یادداشت های خودم را مروری می کنم. هر سال بعد از عید پروژه به هم زدن دانشگاه ادامه داشته.
مدیرمسئول ۴ نشریه در بیانیه مشترکی هتک حرمت ائمه معصومین را محکوم کردند. ولی کاش مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین را درست می خواندند. نه و مکرو و مکر الله ان الله خیر الماکرین. معلوم است خیلی قرآن می خوانند؟؟؟!! بچه ها می گویند مدیر مسئول یکی از نشریه ها قسم جلاله خورده ما نبودیم. من که نمی توانم به قسم چنین افرادی اعتماد کنم. اما….
فضا هنوز ملتهب است. بچه ها در دفتر تشکل ها جمع شده اند و لمپن ها هم در فضای دانشگاه. شورای صنفی امیرکبیر با دادن بیانیه ای قضیه را محکوم کرده ست. بچه ها می گویند اعضای شورای صنفی شیمی امیرکبیر در حال توزیع نشریه دیده شده اند. از این همه تنافض سرگیچه می گیرم.
لمپن ها در دانشگاه با بی شرمی تمام پخش کرده اند که این برنامه ها کار بسیج است. برای این که با آن ها برخورد شود. با خودم فکر می کنم. مگر یک انسان چه قدر می تواند احمق باشد که آرمان خود را به خاطر گرفتن حال دشمنش زیر پا بگذارد. بدبخت ها عوضی گرفته اند. تمام تلاش ما به خاطر دین است، آن وقت مفدس ترین مقدسات مان را به خاطر حمله به آن ها زیر پا بگذاریم.
با خودم به فکر فرو می روم. از ۲ بعداز ظهر تا ۸ شب، ۶ ساعت درگیری و بحران… و به راستی چه کسی از شلوغ کردن دانشگاه سود می برد؟
حتی با فرض این که آن ها بی خبر بودند و استراتژی کی بود کی بود من نبودم در کار نبوده است. باز این که کی این کار را کرده محل سوال است…
محشر این که حکیمی زاده صبح ساعت ۱۰ در مصاحبه با روزنا گفته این کار را بسیج کرده. ولی واقعه ۴ ساعت بعد ساعت ۲ بعد از ظهر کلیدخورده است!!
هر جای قضیه را که می زنم. مشکوک است. تا ساعت ۲ صبح در دانشگاهه می مانیم که نشریه تمام شود و ساعت ها بحث می کنیم که شرایط چگونه است؟ هر جا را که فکر می کنی می لنگد.
یادم می افتد روزی که احمدی نژاد به دانشگاه آمد و ناخواسته مابین موافقین و مخالفین قرار گرفتم. با یکی از دانشجویان که مخالف احمدی نژاد بود بحث کردیم. جمله ای گفتم که بعدها که فکر کردم دیدم عجب حکمت مطلقه ای از خود خارج کرده ام. ۴ سال دیگر نه من دانشجو هستم نه تو! فکر کن این جا بازیچه چه کسانی بوده ایم. فقط هو کرد و خندید. چند ماه بعد همدیگر را در خیابان دیدم. سر شکسته و سر به زیر از کنارم گذشت.
حالا یا جمع می شود این قضیه یا نه! یا باز بیانیه ها در داده می شود و محکوم ها کرده می شود، ولی به جاهایی دیگر از دین که می رسیم همه سکوت می کنند. همین دیروز سالگرد پیام ۸ ماده ای رهبری به سه قوه بود و امروز که این نشریه منتشر می شود، روز جهانی کارگر و فردا هم روز جهانی معلم.
آخرین پیام آقا را به تشکل ها ورق می زنم… لب انتظار ما از دانشجویان عدالتخواهی است. به فکر فرو می روم. اگر این انرژی ها که صرف بازی در زمین دیگران شد. صرف مبارزه با فساد و مطالبه حقوق حقه کارگران و معلمان و نه مطالبات تاریک، ببخشید روشن فکری و جناحی چپ گرایانه و راست گرایانه حتی نسبت به این امور! می شد.
ساعت حدود ۲ است و چشم هایم روی هم می آید، تفعلی به قرآن می زنم…. هر یک از شما که از راه حق بازگردد، خداوند به زودی قومی می آورد که او و راه حق را دوست دارند و او نیز انان را دوست دارد… نمی توانم تا ته بروم…