لبخند صبح-گزیده شعر احد ده بزرگی

downloadبا آن‌که رفت گوهر عزت ز دست ما

باور مکن که هست در عالم شکست ما…

باقی است تا قیام قیامت نظام ما

«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»

بسم الله الرحمن الرحیم

احد ده بزرگی از شاعران نسل اول انقلاب است که گزیده شعر این شاعر آینیی-انقلابی با نام لبخند صبح به وسیله تکا راهی بازار نشر شده است.

شک و یقین

پشت ابر شک گرفتار است خورشید یقین

  • استخوان در گلو

استخوانی در گلو دارم چو خشم صاعقه

بارش چشمم اگر آ غاز می شد خوب بود

  • دعوت به قیام

آییئنه خانه حرم قدس عشق را

پاک از غبار فتنه، به عشق ولا کنید

ققنوس‌های فاتح آتش‌فشان خشم

شد وقت آن که در شط آتش خطا کنید

  • از بین رفتن حکومت باطل

بیا به دیده عبرت بخوان ز لوح زمان

حکایت اِرَمِ آن چنانی شداد

ندیده‌ای مگر ای چشم روشن تاریخ

چگونه ریخت فرو پایه حکومت عاد

مباش غره به خود در محیط توفانی

و گرنه همچو حبابت کله رود بر باد

  • خودمحوری

همچو گرداب فنا در دل خود محو شود

آن‌که پنداشته خود محوری‌اش راه‌گشاست

  • ولایتمداری

گرم سرخطّ سربازی، امام عشق بخشاید

دل جان برکفم در جبهه با سر می‌کند بازی

  • خواب بودن

داغ از خون دل ما شده خورشید و هنوز

مردم دیده تاریک تو خواب آلود است….

  • شکوفا شدن در سکوت

چه جای شکوه که در خلوت بهشتی خویش

دوباره کرده شکوفا مرا بهار سکوت

  • نقد ادعاها و چهره‌های پوشالی

دلم گرفته از این غول‌های پوشالی

دهل‌زنان خیالاتی پر از خالی

  • گرسنه شعر نمی‌شناسد

به هوش باش که خلق گرسنه را هرگز

مفاعلن فعلاتن نمی‌شود حالی

  • شور بدون محتوا

ای آفتاب رفتی و در شام هجر تو

ما را به غیر شور و فغانی نمانده است

  • سختی

زلزله فتنه فروریخته

بام و در کلبه دهقانی‌ام

خورده ز بس سنگ ستم بر سرم

چون شچر خشک، زمستانی‌ام

عاطفه‌ام زخمی نامردمی‌است

خون چکد از دیده بارانی‌ام…

گرچه هلالی است ز غم قامتم

صدر نشین شب ظلمانی‌‌ام

فقر زده بر سر من تاح فخر

فجر دمیده‌است ز پیشانی‌ام

  • برهم زدن بساط حق‌طلبی

بنای دولت آن کس خراب باد که باز

بساط حق‌طلبی را ز کینه بر هم ریخت

  • ظلم، سکوت و سحر

زمستان سیه را دوش خواندم

درون قاب چشم بی‌پدرها

شود خاموش از کولاک توفان

چراغ آه جان‌سوز جگرها

مصون ماند ز آفت آن که آرام

نهد پا جای پای کور و کرها

برادر می‌گریزد از برادر

فرو در جیب وحشت رفته سرها

شده بر لب سوال از بی‌جوابی

چنان خشکیده گل‌ها بر شجرها…

ولی دارم امید آن‌که گردد

فنا کاخ همه بیدادگرها

سروش عقل می‌خواند به گوشم

که هست آبستن این شب از سحرها

  • سحر داشتن شب

آفتاب از شب خبر دارد، نمی‌دانی مگر؟

شب نمی‌پاید سحر دارد، نمی‌دانی مگر؟…

پیش تیر جان‌شکار دشمنان آفتاب

مرد باور، جان سپر دارد، نمی‌دانی مگر؟

پا به روی حقّ حق‌گویان حق‌باور منه

دشمنی با حق خطر دارد، نمی‌دانی مگر؟…

چون شهاب شب‌شکن در قلب شیطان ستم

آه مظلومان اثر دارد، نمی‌دانی مگر؟

  • بقای نظام

با آن‌که رفت گوهر عزت ز دست ما

باور مکن که هست در عالم شکست ما…

باقی است تا قیام قیامت نظام ما

«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»

  • استقلال پیروزی‌های بیجا

هر کسی هر کجا به تنگ آید

پای اندیشه‌اش به سنگ آید

می‌کشد جیغ قرمز و آبی

می‌زند سکه‌های قلابی

  • نفی هنر بی‌درد

شعر بی‌درد شعر نامرد است

سخن هرزه‌های ولگرد است

این نوشته در خلاصه ها ارسال و , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *