امام تلاش میکرد آنها را اصلاح کند، نشد مردم را آگاه میکرد، بعد رأس را میزد و بدنه را جذب میکرد. اگر کسانی به چارچوبها وفادار هم نمیماندند و معارضه میکردند برخورد نرم و سپس برخورد سخت میکرد. مثلاً امام رأس انجمن حجتیه را زد و مردم را علیه آنها آگاه کرد و کشور را به زندان بزرگ برای رئوس انجمن تبدیل کرد که دستگیر نشدند، اما مردم به معارضهٔ با آنها پرداختند. یا در جریان لایحهٔ قصاص شهید بهشتی که جبههٔ ملی آن را غیرانسانی خواند، امام اعلام ارتداد کردند ولی چنانکه در خاطرات اعضای دفتر ایشان هست، دستور به عدم برخورد دادند تا مردم علیه آنها بسیج شدند و جبههٔ ملی برای همیشه از تاریخ ایران حذف شد و تلاشهای دههٔ ۷۰ به بعد آنان نیز نتوانست شوری بیافریند. یا در ماجرای بنیصدر، باوجود آگاهی از جاسوسی او طبق اسناد لانه اقدام نکردند، اما گروههای مختلف را آگاه کردند و اجازه دادند فعالیت کنند. تلاش هم کردند بنیصدر را تا آخر درون نظام نگهدارند و حتی بعد از مخفی شدن او به او پیغام دادند بازگردد تا جایی که خود او از نظام جدا شد. مردم و جوانان مؤمن علیه او آگاهسازی کردند تا فتنهٔ رئیسجمهوری که بالای ۹۰ % رأی آورده بود با پیروزی حزب جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس چند ماه بعد و بعد یک سال و نیم بارأی عدمکفایت به پایان رسید و با تمام تلاش ۴ دههای هیچگاه در میان مردم پایگاهی به دست نیاورد.
بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره: این یادداشت حاصل سخنرانی در اردوی راهیان نور تشکل مردمی فتیه از مشهد مقدس است که در ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ در حرم امام خمینی (سلاماللهعلیه) ایرادشده است.
یرِیدُونَ لِیطْفئُواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهْدَی وَ دِینِ الحَقِ لِیظْهِرَهُ عَلی الدِّینِ کلِّهِ وَ لَوْ کرِهَ الْمُشْرِکون[۱].
ضرورت شناخت برداشتهای انحرافی
یکوقت امام را از طرف بحثهای ایجابیاش میشناسیم، یکوقت از جهت بحثهای سلبی و مرزبندیها. اتفاقاً دومی بسیاری اوقات مهمتر است چراکه تفاوت اسلام ناب را با برداشتهای انحرافی، رقیب و معارض نشان میدهد. روایتی هم هست[۲] که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ کُلَّهُ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ الثَّانِی أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَ الثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ.. شنیدم که امام صادق (ع) فرمودند دانش مردم را در ۴ چیز یافتم. اینکه پروردگارت را بشناسی، بشناسی که تو را چگونه ساخته (به تو چه تواناییهایی داده) و از تو چه خواسته است و آنچه تو را از دینت برمیگرداند بشناسی».
اسلام ناب، جبههبندی ایجاد میکند.
امام اسلام ناب را که طرح میکرد، این مسئله خودبهخود با جریانهای مختلفی جبههگیری میکرد. آیهای داریم که میگوید پیامبران آمدند اختلاف و صفبندی ایجاد کردند. یکسری چیزها را حق اعلام کردند و یکسری چیزها را باطل: «کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکتابَ بِالْحَقِّ لِیحْکمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یهْدی مَنْ یشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ. مردم ابتدا امت واحده (جامعهٔ بدون اختلاف) بودند. پس خدا پیامبران را بشارتدهنده و ترساننده برانگیخت و با آنان کتاب فرو فرستاد تا بین مردم در آنچه از حق اختلاف کردهاند، بر اساس حق داوری شود و خدا هرکه را بخواهد به راه مستقیم هدایت میکند»[۳]. رهبر انقلاب در «طرح کلی اندیشهٔ اسلامی در قرآن» همین را باز میکنند: «اسلام یک فکر نویی میآورد، بر اساس این فکر نو، یک جبههبندی نو به وجود میآید، یک صفبندی جدید به وجود میآید؛ و ما مکرراً به این نتیجه رسیدیم، با مطالعه در آیات قرآن که اساساً دین، به معنای ایجاد یک جبههبندی و صفبندی جدید است. وقتیکه انسانها دارند زندگی میکنند در یک جامعهٔ جاهلی، پیغمبر که میآید در این جامعه، انسانهای همه مطیع و رام را، انسانهای همه به یکسو و یکجهت را دودسته میکند؛ یک دسته را از این غوایت، گمراهی، سرگشتگی نجات میدهد، راهشان را عوض میکند، میشوند دودسته. … بهاینمعنا پیغمبر عامل اختلاف است، کدام معنا؟ بهاینجور که همه دارند مثل واگن قطاری میروند طرف سراشیب سقوط پیغمبر میآید از عقب این واگنها را میگیرد، بعضی از واگنها خودشان را از دست پیغمبر جدا میکنند، میروند طرف سراشیب سقوط، یک عده از این نگهداری پیغمبر استقبال میکنند، بین واگنها اختلاف میافتد». لذا اسلام آمریکایی از اثبات خدا و دین شروع میکند و به طواغیت کاری ندارد، ولی اسلام ناب از نفی طاغوت شروع میکند. اول میگوید: «لا اله»، بعد میگوید: «الا الله».
امام منهای جبههبندیهای اسلام ناب تحریفشده است!
این مسئله بر نهضت امام هم صدق میکند. از همان اولین سند تاریخی امام[۴] (معروف به قیام لله-سال ۱۳۲۳) و چه وقتیکه امام مدرسی در حوزهٔ علمیهٔ قم بودند و چه وقتیکه عملاً وارد میدان رهبری شدند و چه دوران تبعید در نجف و ترکیه و چه دورانی که هجرت به ایران کردند و در قم ساکن بودند و چه آن زمانیکه مجبور شدند به تهران بروند، چه در ایام قبل از اتمام جنگ که مسئلهٔ اصلی کشور مسئله جنگ بود و چه بعد از جنگ تا پایان عمر مبارکشان، با تبیین هر بخش از اسلام ناب و تحقق آن در خارج، جبههبندی صورت میگرفت و در موارد زیادی نیز امام از همین جبههبندیها سخن میگفتند. لذا این تصویر تحریفشده که امام تنها یک پدر برای همه بودند، واقعیت ندارد. اگر این نبود، اینهمه معارضه با امام صورت نمیگرفت، معارضههایی که بعضاً حتی از درون حوزه شکلگرفته و هدایت میشد.
امام از دل حوزهٔ علمیه برآمده بود. البته امام از محیطهای روشنفکری و محیطهای ادبی- هنری آگاه بودند ولی ارتباطگیری و حضور مستقیم مثل آقا نداشتند، مثلاً در کتاب «کشف اسرار»[۵] مشخص است امام رمان «بوسهٔ عذرا» را دیدهاند. یا در خاطرات نزدیکان امام هست که رمان «شوهر آهو خانوم» را خواندهاند در خاطرات نقلشده از جلال و عمدتاً از جانب گلابدرهای هست که جلال پیش امام رفته بود و کتبی مثل «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را برده بود که هدیه بدهد ولی دیده بود امام خود آن کتابها را دارند و خواندهاند. ولی محیط اصلی امام، محیط سنتی حوزوی است، یعنی امام از درون همین سنت فکری و دینی و بر اساس پایبندی به آن، تبیین و تأویل (تطبیق آن با مصادیق بیرونی) به جبههبندیهایی میرسید. همین امام، قبل از همهچیز و در مقام یک روحانی عالیرتبه با جریانی در درون خود همین حوزه درگیر شدند. پیام دعوت مردم به قیام برای خدا که به قیام لله[۶] معروف است، در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳ درگیری با یک جریان حوزوی بود. آخرین پیام فراگیر و جامع امام که منشور روحانیت[۷] در ۳ آذر ۱۳۶۷ بود نیز امام باز با طیفهایی از روحانیت درگیر شد. یا در قضیه آن دو پیام معروف به آقای منتظری دربارهٔ عزل ایشان از قائممقامی در ۶ و ۸ فروردین ۱۳۶۸ با طیفی دیگر از روحانیت درگیر شدند.
اجتهاد در نبرد با التقاط و تحجر!
لذا یکی از مهمترین دیگریهای و گروههایی که امام با آن مرزبندی میکند. جریانی است که مهمترین ویژگی که امام برایش برمیشمارد تحجر است. تحجر یعنی ایستادن بر ثابتات و نپذیرفتن متغیرات زمان و مکان. در سوی مقابل آن نیز مقابله با التقاط است؛ یعنی پذیرفتن متغیرات و بیتوجهی به ثابتات که در طول زمان و مکان تغییر نمیکند. اجتهاد یک تفاوت جدی دارد با تحجر و التقاط. اجتهاد میگوید در عین اینکه هم متغیرات و هم ثابتات را به رسمیت میشناسیم ولی برای متغیرات، بر اساس ثابتات حکم میکنیم. هستهٔ اصلی دین ثابت است، مبانی دین ثابت است، موارد متغیر زمان و مکان، دستاوردهای علمی، فکری و عملی بشری و… را بر این اساس تعیین تکلیف میکند.
البته متحجرین زمان امام، نمودهای مختلفی داشتند. عدهایشان میگفتند حکومت اسلامی در زمان غیبت، یا ممکن نیست و یا اصلاً مطلوب نیست؛ یعنی با حکومت اسلامی مسئله داشتند. یک طیف دیگری بودند که دستاوردهای فکری، علمی و عملی بشری را به رسمیت نمیشناختند، این دستاوردها اعم از فلسفه و عرفان تا علم و فناوری را در برمیگیرد. یک جریان دیگری بودند که تغییر شرایط را متوجه نبودند، مثلاً زمانی علمای شیعه بهعلت درگیری با حکومتهایی که از نام تسنن برای سلطهٔ خود سوءاستفاده میکردند بیشتر بهدنبال هویتسازی برای شیعه در برابر عامه بودند، اینها کماکان و در شرایط فعلی که صورتمسئله عوضشده و مسئلهای به نام استعمار مسئلهٔ اصلی بود مواردی نظیر دعوای بین شیعه و سنی را عمده میکردند، لذا عدهای از آنها اولویت را مقابله با تسنن میدانستند و عدهای میگفتند که شاه شیعه است و در اختلاف شیعه و سنی باید از شاه دفاع کنیم، یعنی به سؤالهای جدید پاسخ قدیمی میدهند. عدهٔ دیگری بودند که تنها به ظواهر شریعت توجه داشتند و ابعاد دیگر شریعت، مبانی و اصول دین برایشان موردتوجه نبود لذا از سرمایهداری تا ظلم و… را با دین جمع کرده و بین آنها تباینی نمیدیدند[۸]. امام دوشادوش مقابله با التقاط چپ و راست و غربزدگی و شرقزدگی در موارد متعدد به این تفکرات حمله مستقیم میکند.
امام در مکانهای بسیاری بر این جریان حمله میکند، مثلاً در گفتار سیزدهم کتاب «ولایتفقیه» بعد از ۱۲ گفتار بحث تئوریک در مقام یک رهبر اجرایی میگوید که برای ادامه مبارزه چه کنید. همانجا امام اشاره میکند و میگوید: «روزی مرحوم آقای بروجردی، مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای صدر، مرحوم آقای خوانساری (رضوان اللَّه علیهم) برای مذاکره در یک امر سیاسی در منزل ما جمع شده بودند. به آنان عرض کردم که شما قبل از هر کار تکلیف این مقدسنماها را روشن کنید. باوجود آنها مثل این است که دشمن به شما حمله کرده و یک نفر هم محکم دستهای شما را گرفته باشد. اینهایی که اسمشان «مقدسین» است- نه مقدسین واقعی- و متوجه مفاسد و مصالح نیستند دستهای شما را بستهاند؛ و اگر بخواهید کاری انجام بدهید، حکومتی را بگیرید، مجلسی را قبضه کنید که نگذارید این مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضایع میکنند. شما باید قبل از هر چیز فکری برای آنها بکنید. امروز جامعهٔ مسلمین طوری شده که مقدسین ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمین را میگیرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه میزنند. ریشهٔ این جماعت که در جامعه وجود دارد، در حوزههای روحانیت است. در حوزههای نجف و قم و مشهد و دیگر حوزهها افرادی هستند که روحیه مقدسنمایی دارند؛ و ازاینجا روحیه و افکار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرایت میدهند. اینها هستند که اگر یک نفر پیدا شود بگوید بیایید زنده باشید، بیایید نگذارید ما زیر پرچم دیگران زندگی کنیم، نگذارید انگلیس و آمریکا اینقدر به ما تحمیل کنند، نگذارید اسرائیل اینطور مسلمانان را فلج کند، با او مخالفت میکنند. این جماعت را ابتدا باید نصیحت و بیدار کرد. به آنها گفت مگر خطر را نمیبینید؟»[۹]. امام در منشور روحانیت نیز همین مسئله را مورد تأکید قرار میدهند: « البته بدان معنا نیست که ما از همه روحانیون دفاع کنیم، چرا که روحانیون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم کم نبودند و نیستند. در حوزههاى علمیه هستند افرادى که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدى فعالیت دارند. امروز عدهاى با ژست مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام مىزنند که گویى وظیفهاى غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزههاى علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظهاى از فکر این مارهاى خوش خط و خال کوتاهى نکنند، اینها مروّج اسلام امریکایىاند و دشمن رسول اللَّه. آیا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟ خون دلى که پدر پیرتان از این دستهٔ متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است»[۱۰].
از سوی دیگر عنصر استعمار و ظلم که در ادبیات امام در قالب استکبار بازتولید میشود[۱۱] دربرگیرندهٔ موضع امام به استعمار و التقاط است. امام چنانکه بعد میبینیم مقابله با نظام سلطه و مشخصاً رئوس آن را موردتوجه داشت، اساساً برخورد جدی امام با رژیم شاه هم از همینجا شروع شد که پهلوی وابسته است و دارد کشور را به سمت وابستگی به استعمار و مشخصاً آمریکا و ولیدهٔ فاسدهٔ آن اسرائیل میبرد. وگرنه از منظر امام همهٔ شاهان و شاهنشاهی باطل و طاغوت است، اما تا قبل از پهلوی ماجرا دستنشاندگی مستقیم نبود. این التقاطستیزی هم خودش را در مقابله با ابعاد مختلف التقاط، غربزدگی و وابستگی نشان میدهد: از مقابله با دخالت دادن آرای بشری در فهم دین تا پیروی مکاتبی نظیر ناسیونالیسم، کسانی که قائل به قانون اساسی مشروطه و اصلاح شاه بودند، مارکسیستها، لیبرالها، منکرین قوانین اسلامی و… را در برمیگرفت.
پس در تفکر امام مقابله با التقاط و تحجر هر دو مطرح میشود. امام این دو عرصهٔ نبرد را باهم جلو میبردند. امام همانطور که در «کشف اسرار» با التقاط مقابله کردند، درعینحال با تحجر نیز مبارزه میکردند. این امام را با بسیاری جریانهای معارض و رقیب جدا میکند.
ظالمان، اشرافیت و عافیتطلبان/مستکبرین و اسلام آمریکایی
یکی دیگر از دیگریهای امام اشرافیت و عافیتطلبان است که با عدم پایبندی به مبانی دینی، زندگی رفاهزده و اشرافی برای خود شکل داده یا قدری به دین پایبندند که رفاه و عافیت شخصیشان را درخطر قرار ندهد و ظلم و تعدی به بندگان خدا ایجاد میکنند. اهمیت این عنصر بهحدی است که مهمترین چارچوب دیگری و غیری که امام برای مقابله و صفبندی میگزیند یعنی مقابلهٔ اسلام ناب با اسلام آمریکایی حول آن محوریت مییابد: اسلام پابرهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنجدیدگان تاریخ، اسلام فقرای دردمند، اسلام تازیانهخوردگان تاریخ تلخ و شرمآور محرومیتها و… در تقابل با اسلام آمریکایی، اسلام سرمایهداری، اسلام مستکبرین، اسلام منافقین، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان، اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدسنماهای بیشعور حوزههای علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایهداران بر مظلومین و پابرهنهها، اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مقدسنماهای متحجر و سرمایهداران خدانشناس و مرفهین بیدرد. حتی وقتی امام فراتر از اسلام ناب و تقابل آن با اسلام آمریکایی در مورد بشریت سخن گفت، بر همین مبنا از مقابلهٔ مستضعفین با مستکبرین سخن راند. این صفبندی موجب شد با بسیاری از شیعیان و مسلمین در یک صف قرار نگیرد، اما با بسیاری از اهل تسنن مخالف سلطه مثل حماس و جهاد و بسیاری از کسانی که صدای اسلام را نشنیدهاند اما مستضعفاند و با مستکبرین مقابله میکنند با آن در یک جبهه قرار میگیرند. کمااینکه در ابتدای انقلاب چندین بار نهضتهای آزادیبخشی که همه هم مسلمان و شیعه نبودند در تهران جمع شدند و امام حتی به سخنرانی برای آنها پرداخت. البته اگر این جریانها خود به قطب استکباری دیگری تبدیل یا وصل شوند، امام حاضر به قرار گرفتن با آنها در یک جبهه میشد، کمااینکه هیچگاه وحدت با مارکسیستها و بلوک شرق را نه در دوران مبارزه نه در دوران پیروزی نپذیرفت.
همین است که امام با هرجومرج طلبها، گروهکها، افرادی که اعتقاد به حضور مردم نداشتند، غر زنندگان، منتقدین غیرمُصلح و انقلابیون خشن و بیمهار هم مرزبندی داشتند.
در حقیقت امام دوگانههای اسلام ناب/اسلام آمریکایی و مستضعفین/مستکبرین را برای تبیین خودی و غیرخودی (یا به عبارتی خود و دیگری) خاص خود طرح کرد.
اولویت فکری و عملی متفاوت به اولویتهای متفاوت مبارزه میانجامد
نتیجه و خروجی این جریانهای انحرافی، اولویتهای دیگری برای مبارزه بود، مثلاً وقتی اولویت فکری تو شیعه و سنی است در عرصهٔ عمل هم به آن مشغول میشوی؛ و ولویت مبارزاتیات هم همین میشود. یا وقتی تو زندگی اشرافی داری خروجیاش این میشود که تا آخر خط کنار مستضعفین و مردم نمیایستی همین بود که امام مثلاً میفرمودند: «ملت عزیز ما که مبارزان حقیقی و راستین ارزشهای اسلامی هستند، بهخوبی دریافتهاند که مبارزه با رفاهطلبی سازگار نیست؛ و آنها که تصور میکنند مبارزه درراه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایهداری و رفاهطلبی منافات ندارد با الفبای مبارزه بیگانهاند؛ و آنهایی هم که تصور میکنند سرمایهداران و مرفهان بیدرد با نصیحت و پند و اندرز متنبه میشوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک میکنند آب در هاون میکوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقولهای است که هر گز باهم جمع نمیشوند؛ و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بیبضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلابها هستند. ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم»[۱۲]. یا میفرمودند: «خاصیت اعیانیت و اشرافیت بهاصطلاح و رفاه این است که چون همیشه خوف این مطلب که نبادا از این مقام، پایین بیایم و نبادا یک لطمهای به اشرافیت من بخورد، این خوف، اسباب این میشد که نسبت به زیردستها ظالم و نسبت به بالادستها توسریخور باشد. یک نفر که نخستوزیر بود، وزیر بود و در تاریخ، در طول تاریخ از کسانی بود که متکفل امور کشور بود، نسبت به زیردستان با تمام معنا ظلم میکرد- بهحسب نوع البته- ولی وقتی مواجه میشد با یک سفارتخانهٔ خارجی، کمال ذلّت را داشت. این خاصیت اشرافیت، بهاصطلاح اشرافیت آن معناست که آنها داشتند و خاصیت حکومت رفاهطلبان است که در مقابل سفارتخانههای خارجی ذلیل بودند و در مقابل رعیت خودشان و قشر محرومین باکمال قلدری رفتار میکردند»[۱۳].
نظام اولویتسنجی امام
لذا در اندیشهٔ امام یک نظام اولویتسنجی داریم. اولویتی که میگوید، باید دفاع از حقهای اصلیتر را اولویت قرار داد و باید سراغ باطلهای اصلکاری رفت. مثال برای روشن شدن اینکه اولویتها تا چقدر ممکن است متفاوت باشد و این نظام اولویتسنجی چقدر مهم است و نحوهٔ مبارزه را سازمان میدهد، اختلافات درباره حسینیهٔ ارشاد است. پیش از انقلاب اختلافات دراینباره بالاگرفته بود، حسینیهٔ ارشاد و مشخصاً بحثهای مرحوم شریعتی واقعاً هم دچار یکسری آسیبهایی بود. روحانیون سنتی تهران مثل شیخ اسلامی میگفتند که حسینیهٔ ارشاد عامل انحراف است. شاخصه و دلیلشان چه بود؟ میگفتند در آرم حسینیه ارشاد دو عمر و یک ابوبکر و یک عثمان نوشتهشده! (ظاهراً هم درست بوده، چون این آرم را مرحوم شریعتی از قبر مولوی گرفته بود)؛ اما یک سطح دیگر اعتراض، سطح اعتراض شهید مطهری و آقای مصباح بود. ایشان میگفتند آقای شریعتی! بحثهای شما التقاطی است. شهید مطهری و آقای مصباح کلاً با حسینیهٔ ارشاد درگیر شدند. یک سطح اعتراض هم اعتراض شهید بهشتی و حضرت آقا بود. اینها میگفتند درست است که مطالب غیر اسلامی هم در حرفها شریعتی وجود دارد ولی بالاخره ایشان خیلی به نهضت کمک میکند و سبب جذب جوانان به اسلام و جریان مبارزه میشود. این ۳ سطح و ۳ مدل برخورد با یک پدیدهای که در ظاهر گرفتار یکسری آسیبهایی شده بود، وجود داشت. امام رویکردش به همین جریان سوم نزدیک بود، تمام ایام مذهبی که مذهبیها به دودستهٔ مخالفان و موافقان شریعتی تبدیل میشدند ایشان درون این دعوا نمیرفت، از یکسو انگیزههای جوانان دانشگاهی را ستایش کرده و از سوی دیگر اشکالات آنان را نظیر کمتوجهی دربارهٔ روحانیت متذکر میشد. از یکسو به حوزویان میگفت این جوانان انگیزههای دینی دارند و باید در آغوش گرفته شوند و از سویی دیگر به این جوانان میگفت اگر از آغوش روحانیت جدا شوند در دام اسلام آمریکایی میافتند.
منطق امام در مورد اولویتهای مبارزه این بود که من میبینم یک استکبار جهانیای وجود دارد که دارد یک سری کارهایی در جهان میکند. کشورها را ویران میکند و… . امام حرفش این بود که آن استکبار ریشه و اساس مشکلات است و آنچه زمینهٔ اعمال سلطهٔ او به ما را فراهم میکند، بازوی داخلیاش یعنی رژیم پهلوی است. لذا اولویت مبارزاتی امام، مبارزه با رژیم بود و در گام بعد مقابلهٔ مستقیم با نظام سلطه.
اما گروه دیگری میگفتند دعوای ما دعوای شیعه و سنی است عدهای دیگری میگفتند دعوای ما دعوای سنت و مدرنیته است (طیف روشنفکرانی که عمدتاً در دفتر فرح پهلوی جمع بودند. مثل سید حسین نصر، احسان نراقی و احمد فردید). یا عدهٔ دیگری میگفتند اولویت ما، دعوا با مارکسیستهاست. ایام اوج مبارزه با رژیم بود، اینها میگفتند اولویت اول مبارزه با مارکسیسم است؛ و استکبار هم از همین استفاده کرد. حزب توده قدرت تشکیلاتی داشت و بین مردم جا انداختند که آمریکا هر چه باشد دین دارد، ولی اینها که کلاً بیدیناند! حزب توده در دورهٔ کودتا کلاً دوتا راهپیمایی کردند در تهران و کار مهم دیگری نکردند. ولی بالاخره بخشی از انرژی مبارزان را برای مبارزه به سمتشان متوجه کرد؛ اما برخورد امام و شاگردانش با حزب توده و مارکسیستها چنین بود که مرزبندی با مارکسیسم میکردند ولی خط اصلی را گم نمیکردند. دشمن اصلی را فراموش نمیکردند. امام در پاریس هم گفتند مارکسیستها بهشرط عدم توطئه و ارتباط با شوروی در ابراز عقیده آزادند که اینها این موارد را نقض کردند برای کودتا تلاش کردند، نافرمانی مدنی و حتی نظامی کردند و درنهایت بعد از سال ۱۳۶۰ موضع نظام تغییر کرد. نهتنها در مورد این موارد امام ضمن تأکید گسترده بر آزادی حدود آزادی را مواردی نظیر شرع، قانون اساسی، عدم فساد، فحشا، اغتشاش، توطئه و مخاصمه، عدم اضرار و خیانت به حال ملت و اقدام خلاف نظر مستضعفین به وجود آورندهٔ نهضت، عدم وابستگی خارجی و پیگیری منویات اجانب میدید و لذا دامنهٔ گستردهای برای آزادی گروهها قائل بود، حتی در ماههای اولیهٔ انقلاب، آزادی مطلق حکمفرما بود که با هرجومرج و سوءاستفادهٔ گروهها و قدرتهای خارجی همراه بود و بههمین علت محدودیتها بیشتر شد[۱۴]. امام اینقدر برای این مسئله اهمیت قائل بود که حتی در اوج برخوردها با گروهکها در ابتدای دههٔ ۶۰ فرمان معروف ۸ مادهای را برای حفظ حقوق و آزادیهای مردم ضمن شرایط خاص برخورد با گروههای تروریستی اعلام کرد که به بهانهٔ مقابله با تروریسم، حقوق و آزادیهای مردم نقض نشود[۱۵].
یا مثلاً دغدغهٔ انجمن حجتیه، وهابیت و بهاییت بود. بهاییت را یک مسئلهٔ اولویتدار نشان دادند. اتفاقاً انجمن حجتیهایها اهل مبارزه هم بودند. منتها با بهاییت یا واردات گوشت یخی مبارزه میکردند و اولویتشان را برای مبارزه با رژیم نگذاشتند.
در مقابل همهٔ این طیفها امام میگفت: باید رأس را از بین برد و اولویتگذاری میکرد.
الگوی مبارزاتی امام با غیرخودیها
حالا سؤال این است که شیوهٔ درگیری و مبارزهٔ امام چگونه بود؟
امام اولاً در مقام اثبات، اندیشهٔ خود را مطرح میکرد.
در گام بعد خط و مرز خود را با این جریانها مشخص میکرد. روش امام این بود خط و مرز باطل را با شاخصگذاری عمومی برای مردم تبیین میکرد و در صورت آماده شدن شرایط رأس این جریانها را میزدند ولی بدنهٔ اینها را جذب میکردند. استراتژی امام کلاً این بود: زدن رأس و جذب بدنه. یکچیز جالب به شما بگویم که تا حالا نشنیدهاید: بهجز گودرزی، اکثر ترورکنندههای شهید مطهری و باند آرمان مستضعفین و گروه فرقان، اکثریت قریب به اتفاقشان رفتند جبهه و شهید شدند. جمهوری اسلامی راه را برای آنها باز گذاشت.
امام تلاش میکرد آنها را اصلاح کند، نشد مردم را آگاه میکرد، بعد رأس را میزد و بدنه را جذب میکرد. اگر کسانی به چارچوبها وفادار هم نمیماندند و معارضه میکردند برخورد نرم و سپس برخورد سخت میکرد. مثلاً امام رأس انجمن حجتیه را زد و مردم را علیه آنها آگاه کرد و کشور را به زندان بزرگ برای رئوس انجمن تبدیل کرد که دستگیر نشدند، اما مردم به معارضهٔ با آنها پرداختند. یا در جریان لایحهٔ قصاص شهید بهشتی که جبههٔ ملی آن را غیرانسانی خواند، امام اعلام ارتداد کردند ولی چنانکه در خاطرات اعضای دفتر ایشان هست، دستور به عدم برخورد دادند تا مردم علیه آنها بسیج شدند و جبههٔ ملی برای همیشه از تاریخ ایران حذف شد و تلاشهای دههٔ ۷۰ به بعد آنان نیز نتوانست شوری بیافریند. یا در ماجرای بنیصدر، باوجود آگاهی از جاسوسی او طبق اسناد لانه اقدام نکردند، اما گروههای مختلف را آگاه کردند و اجازه دادند فعالیت کنند. تلاش هم کردند بنیصدر را تا آخر درون نظام نگهدارند و حتی بعد از مخفی شدن او به او پیغام دادند بازگردد تا جایی که خود او از نظام جدا شد. مردم و جوانان مؤمن علیه او آگاهسازی کردند تا فتنهٔ رئیسجمهوری که بالای ۹۰ % رأی آورده بود با پیروزی حزب جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس چند ماه بعد و بعد یک سال و نیم بارأی عدمکفایت به پایان رسید و با تمام تلاش ۴ دههای هیچگاه در میان مردم پایگاهی به دست نیاورد.
امام در برابر این جریانها ضمن اقدامات سلبی و بیش از آن به اقدامات ایجابی همت میگماشت. الگوی ایشان بالا بردن عَلَم حق و زیاد کردن خالصها بود. نه مثل عدهای تنها میخواست خالصسازی کند، نه مانند عدهای به دنبال وحدت بیتوجه به اصول بود، نه مانند عدهای میگفت تکثر باشد و هر کس کار خود را بکند. الگوی امام وحدت در عین کثرت بود. هم میگذاشت جریانهای مختلف وجود داشته باشند، اما الگو این بود که عَلَمِ جریان خالص را میآوریم بالا، تلاش میکنیم دیگران را به این مسیر هدایت کنیم و باید تلاش میکنیم که آنکسی که حتی یک مقداری از جریان حق را دارد، او هم جذب بشود؛ اما علم اصلی حق پابرجا باشد. اینگونه است که در نهضت امام، از طیب حاج رضایی لوطی تا شهید باهنر معلم مدرسه، از شهید بهشتی محاسبهگر و تشکیلاتی تا جوان پرشور ساختارشکن شهید محمد منتظری از مرحوم خلخالی تا آقای جوادی آملی و از آیتالله خامنهای تا آقای هاشمی رفسنجانی یافت میشوند و همه ذیل امام هستند، امام ذیل آنها نیست. حتی در جبههٔ باطل چنین است. اینگونه نیست که افراد دور باطل محض جمع بشوند، به قول شهید آوینی در دل هر باطلی، یک حقی وجود دارد. حول باطل محض نمیتوان افراد را جمع کرد. در مدل امام آن حرف حق طرف را باید عَلَم کنی و تلاش کنی بدون کاستن از حق، حق را طوری بیان کنی که کسانی که با نیت درست یا فطرت سالم اما اشتباهات بینشی یا منشی گرفتار باطلشدهاند یا به سراغ حق محض نیامدهاند، بهحق بپیوندند. مثلاً مارکسیستها و جریان چپ میگفتند تعدیل ثروت -بدون هیچ چارچوبی- یعنی از اغنیاء بگیریم بدهیم به فقرا. در برابر اینها لیبرالها و جریان روحانیت سنتی دغدغهٔ این را داشت که مالکیت خصوصی افراد درخطر قرار نگیرد. خب در دل هر دو حرف، حرف حقی هست، هم اسلام مالکیت خصوصی را به رسمیت میشناسد، اما اجازهٔ تکاثر ولو از مسیر حلال را نمیدهد. امام در برابر اینها چهکار کرد؟ امام دغدغهٔ تعدیل ثروت و کاستن از نابرابری آنها را که دغدغه درستی هم بود، در چارچوب مفاهیم اسلامی مطرح کردند، منتها با ضابطه با نظارت اسلامی و شرعی. این حرف را هم امام از حرف چپها نگرفت، از دل شریعت گرفت. در قالبهای مختلفی مثل تقسیم زمین، اجبار بعضی اقشار به در اختیار قرار دادن امکاناتشان برای حکومت اسلامی نظیر فرستادن کامیونداران به جنگ و … این مسئله را پیاده کردند. یا در دههٔ ۶۰ یک جناح یعنی چپ ارزشی آن روزها که حاکم بود، دغدغهٔ در نظر گرفتن مصالح دولت و باز گذاشتن دست دولت برای محدود کردن روابط نابرابر اقتصادی را داشت، جناح دیگر یعنی راست سنتی معتقد به دولت حداقلی و رعایت احکام رسالهای بود، امام ضمن طرح نظر خود که بسط دست دولت در چارچوب شریعت و اولویت مصالح کشور و دولت اسلامی بر احکام فرعی فقهی این دغدغه را با چارچوب اسلامی هدایت کردند و از سوی دیگر دغدغهٔ درست جناح مقابل برای عدم عدول از شریعت را با قرار دادن چهرههایی منتسب به آنها در شورای نگهبان هدایت کردند؛ یعنی آن قسمت از حرفها که حق بود را میگرفتند و با نگاه اسلامی ناظر به این دغدغههای حق مدل خود را ارائه میکردند. بسیاری اوقات نیز با رفتن به سراغ ریشهها تلاش میکردند اختلافات خودیها را رفع کنند، مثلاً در منشور برادری[۱۶] به چارچوبهای همکاری جناحها ضمن اختلافسلیقه اشارهکرده و بسیاری اوقات اختلافات را به عدم تهذیب ارجاع میدادند. در این چارچوب امام به حای درگیری درونی بر سر وحدت و خلوص تلاش میکرد تا با ارتباط گسترده با مردم، اختلافات را حل کنند. خب همه میدانیم، عامل نشستن آقای بروجردی بر جایگاه رهبری بلامنازع شخص امام بود و با به راه انداختن پویش و درخواست از علما و مردم به دعوت آقای بروجردی ایشان را به قم آورد. پس از آقای بروجردی میخواست مرجعیت واحد قدرتمند را در قالب وحدت مراجع محقق کند، اما مراجع با او همراه نبودند، امام چندبار تلاش کرد بیانیهٔ مشترک با آقایان بدهد و بعد از مشاهدهٔ عدم همراهی، تلاش کرد با مردم مستقیماً ارتباطگیری کند بدینسان گفتمان امام به گفتمان غالب تبدیل شد و علما و مراجعی که با امام همراهی نکرده بودند، طوعاً و کرهاً از نهضت حمایت کردند. درصورتیکه اگر امام سرگرم بحث با آنان برای وحدت میشد، کار به نهایت نمیرسید.
در مورد خودیها و اعوجاجاتشان که از روی انکار نبود، امام تلاش در حفظ میکردند. تلاش میکردند آنها را اصلاح کنند، اما حق از بین نرود. مثلاً بسیار در پیامهای امام بهویژه در دههٔ ۶۰ میبینیم که شخصیتی را مورد ذم قرار میدهند و بعد برای اینکه این شخصیت از انقلاب طرد نشود، به او پیام داده و از خوبیهای او سخن میگویند، مثلاً در برابر نگاه رهبر انقلاب به محدود بودن حدود ولایتفقیه به احکام فرعی فقهی که تفاوتهایی با نگاه گستردهٔ امام به دایرهٔ اختیارات حکومت اسلامی داشت، در پاسخ به استفتاء ایشان[۱۷] بهنقد این دیدگاه پرداختند و پسازآن به فاصلهٔ کوتاهی بلیغترین دفاعها را از ایشان در پیام دیگری ارائه کردند و جملهٔ معروفشان را گفتند: «در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانی اسلامی ازجمله افراد نادری هستید که چون خورشید، روشنی میدهید»[۱۸]. نهفقط در مورد خودیهایی که اختلافنظر داشتند که در مورد خودیهایی که در حال نزدیک شدن به غیرخودی بودند این رویکرد را حفظ میکردند، مثلاً در پیام عزل آقای منتظری در ۶/۱/۶۸ فرمودند: «ازآنجاکه روشنشده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را ازدستدادهاید»[۱۹]. بعد در ۸/۱/۶۸ در پاسخ به نامهٔ آقای منتظری، ضمن تأکید بر اشتباهات و رفتارهای غلط ایشان، ایشان را به درس و بحث فراخواندند و رویکرد نامه بهتندی نامهٔ اول نیست، گرچه همان جهتگیری را دارد. البته باکسانی که ناآرامی ایجاد کرده یا نظام را دچار بحران میکردند، برخورد شدید مینمودند. مثلاً در ماجرای استعفای نخستوزیر در سال ۶۷ با تندی تمام با ایشان برخورد کردند. در هنگامیکه منافقین برنامه برای شورش در زندان و خارج از زندان بودند، امام در سال ۶۷ حکم به اعدام زندانیان آنان کردند، البته حکم را به خاطر اعتراضات قائممقام وقت ولایتفقیه که مورد تأثیر منافقین بود مقید کردند و بعد لغو شد. در مورد سید مهدی هاشمی برادر داماد آقای منتظری که سخت مورد حمایت ایشان هم بود، دستور به برخورد جدی دادند و حتی حمایتهای ایشان موجب جلوگیری از اجرای عدالت نشد.
چنانکه قبلاً در مورد مرحوم شریعتی گفته شد، قبل از انقلاب ۳ چیز محل اختلاف مذهبیها بود: کتاب شهید جاوید، قضیهٔ مرحوم شریعتی و حسینیه ارشاد و قضیه سوم قضیه مرحوم شمسآبادی بود که گروه سید مهدی هاشمی این بنده خدا را که مخالف کتاب شهید جاوید بود کشته بودند. مرحوم شمسآبادی آخوند سنتی بود. همین مسئله مورد اختلاف گروههای مختلف شد. برخورد امام با این ۳ موضوع یک روش داشت: امام سر این ۳ موضوع تا میرسد بلافاصله عبور میکند، نمیایستد. اولویت نمیدهند[۲۰].
والسلام علیکم و رحمهالله.
[۱] الصف: ۸ و ۹.
[۲] الکافی (طبع الإسلامیه)، ج۱: ۵۰، ح ۱۱٫
[۳] البقره: ۲۱۳.
[۴] صحیفهٔ امام، ج۱: ۲۱.
[۵] امام این کتاب را در سال ۱۳۲۲ در پاسخ به کتاب «اسرار هزارساله»ٔ حکمیزاده یک طلبهٔ تجدیدنظرطلب با امضای مستعار نوشتند. این کتاب مبانی اندیشهٔ اسلام شیعی و روحانیت را به باد انتقاد گرفته بود.
[۶] همان.
[۷] همان، ج ۲۱: ۲۷۳.
[۸] نگارنده در مقالهٔ «تحجر از دیدگاه امام خمینی» در فضای مجازی و کتاب زیر چاپ «اسلام ناب امام» به تبیین این مسئله از کلام ایشان پرداخته است.
[۹] ولایتفقیه: ۱۴۴ و ۱۴۵.
[۱۰] صحیفهٔ امام، ج۲۱: ۲۷۸.
[۱۱] نگارنده این مسئله را بهصورت تفصیلی در یادداشت «نظام سلطه از دیدگاه امام خمینی» در فضای مجازی و کتاب زیر چاپ «جای ما در مقابله با نظام سلطه کجاست»؟ بررسی کرده است.
[۱۲] صحیفهٔ امام، ج ۲۱: ۸۷ و ۸۶.
[۱۳] همان، ج ۱۸: ۳۰.
[۱۴] نگارنده در مقالهٔ «آزادی از دیدگاه امام خمینی (سلاماللهعلیه)» در فضای مجازی و همچنین کتاب زیر چاپ آزادیخواهی و کرسی آزاداندیشی بهتفصیل دیدگاه امام را در این مورد بیان کرده است.
[۱۵] این پیام در ۲۴ آذر ۱۳۶۱ صادر شد و تحت عنوان «فرمان هشت مادهای» درباره حقوق مردم، قانون، قوه قضاییه و لزوم اسلامی شدن روابط و قوانین صحیفه درجشده است (صحیفهٔ امام، ج ۱۷: ۱۳۹). امام بعدها هیئتی را هم برای رسیدگی به این مورد منسوب کردند (همان: ۱۷۲) و حتی برای ادامهٔ کار این ستاد هم در ۱۰ خرداد ۱۳۶۲ حکم دوباره صادر فرمودند (همان: ۴۶۶).
[۱۶] همان، ج ۲۱: ۱۷۶.
[۱۷] همان، ج ۲۰: ۴۵۱.
[۱۸] همان: ۴۵۵.
[۱۹] همان، ج ۲۱: ۳۳۰.
[۲۰] نگارنده در مقالهٔ «شریعتی مسئله این نیست» در فضای مجازی و کتاب زیر چاپ «کدام اصلی؟ کدام فرعی»؟ بهطور مفصل دیدگاه امام را در این زمینه تبیین کرده است.
همین مطلب در فتیه
One Response to خودی و غیرخودی از منظر امام خمینی (ره)