مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان(چکیده و متن کامل)

در نظر بود مقدمه اى بر این کتاب نوشته شود آنچنانکه در خور موضوع آن است و شامل آنچه در این باب مى باید گفت از قبیل : وضع کلى نهضت هندوستان که ازجهاتى در میان همه نهضتهاى قرن , یکتا و بى نظیر است , تعیین تاریخ نسبتا دقیق شروع نهضت که خود گویاى حقائقى فراوان است , شرح حال برخى از نخستین بانیان این نهضت , انگیزه اینجانب در تهیه این ترجمه که شاید به نظر برخى فقط تجدید خاطره اى است از یک مسئله صرفا تاریخى , علت اصلى اینکه مسلمانان هند مورد تهمت سازش با دشمن قرار گرفته اند و علت اصلى اینکه حتى بعضى از کتاب نویسان مسلمان نیز تحت تأثیر این فکر غلط به همکیشان بیگناه خود تاخته اند , نقش استعمار غربى در این زمینه . . . و پاره اى مطالب دیگر.

بسم الله الرحمن الرحیم

«مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان» اثری است ترجمه و تألیف  آیت اله العظمی سید على خامنه ئى که به سرمایه انتشارات آسیا در تیر ماه ۱۳۴۷ برابر با ربیع الثانى ۱۳۸۸ در چاپخانه مشعل آزادى بچاپ رسید ه است.

کتاب هم ترجمه است و هم همان گونه که مترجم می گوید با وجه به افزوده شدن یادداشت های او به متن ، حالت تالیفی هم پدا کرده است. این کتاب دارنده ی اطلاعات وسیع و نو و مخالف روایت مشهور در ازادی هندوستان و پاکستان است.

مولف و مترجم کوشیه اند تا پرده از این واقعیت که مبارزات ضد استعماری هند وابسته و شروع شده با حرکت مسلمانان است و مهم ترین رکن مبارزات آن مسلمانان بوده اند پرده بردارند.

در گام اول داستان ورود کمپانی هند شرقی و سایر کمپانی های استعماری و برامهی خزنده ی انان برای از بین بردن امپراطوری اسلامی و بعد اشغال هند به وسیله ی کمپانی هند شرقی و بعد دولت برتیانیا مطرح گردیده است. و روند مبارزات علما و سر سید احمدخان با دولت بریتانیا و بعد نقش هندوها بررسی شده است و مبارزات مقاومت منفی گاندی متاثر از مبارزه ی نافرمانی مدنی مسلمانان از نیمه ی قرن هیجدهم ذکر گردیده است. و اسنادی از نحوه ی پیشرفت مبارزه و تشکیل حزب کنگره به عنوان حزب متحد علیه استعمار به دست انگلیس ها و بعد مقابله ی حزب دست ساخته با انگلیس و از این سو مقابله ی علما در مور انگلیس با محوریت نافرمانی مدنی و ایجادمدارس جدید و در نهایت ایجاد مسلم لیگ حاصل اتحاد علما و روشنفکران برشمرده شده است. برنامه ی انگلیسی ها برای امتیاز دادن به هندوها و تضعیف مسلمین، تشدید اختلافات هندو و مسلمان و بین مسلمین مطرح گردیده است. و روند طی شده ی اختلافات مسلمین و هندوها در کنگره دو بار مبارزه ی مقاومت منفی و شکسته شدن قیام و وحدت عمومی به وسیله ی گاندی و تلاش های گاندی برای راضی نگه داشتن انگلیس و تغییر رویه ی او و اعلام گشتن مقاومت منفی به علت پیش افتادن مسلمین بررسی گردیده است و در نهایت حضور اقبال و بعدها تغییر رویه ی مسلمین در مورد همکاری با هندوها و کنگره به خاطر نگاه متعصبانه ی هندوها و گاندی و طرح نهضت هند متحد به رهبری نهرو  و گاندی و دو کشور جدا به رهبری محمد علی جناح تا انتها بررسی گردیده است. و حتی ریشههای بحران کشمیر توضیح داده شده است.

نو بودن این اطلاعات برای مخاطب ایرانی باعث می شود تا خلاصه کردن این کتاب سخت گردد. به ویژه که من نشان می ده مترجم، به شیوه ی خویش نیز بر متن و غنا و تحلیل های آن افزوذده و لذا حجم خلاصه شاید تنها یک سوم کل کتاب ۲۵۰صفحه ای باشد و از گذاشتن میان تیتر نیز خودداری شد.

با توجه به مشکلات بعضی نسخ الکترونیکی کتاب، ممکن است شماره ی صفحه ها یک صفحه عقب تر از آن ها باشد یعنی برای تطبیق با کتاب باید به همه ی صفجه هارقم  یک را اضافه کرد. لذا بی هچ ویرایش جدی متن کتاب را بازنشر می دهیم.

  • اى بسا هندو و ترک همزبان پس زبان همدلى خود دیگر است
  • وى بسا دو ترک چون بیگانگان همدلى از همزبانى بهتر است

مولوى

بسم الله الرحمن الرحیم

بجاى مقدمه

در نظر بود مقدمه اى بر این کتاب نوشته شود آنچنانکه در خور موضوع آن است و شامل آنچه در این باب مى باید گفت از قبیل : وضع کلى نهضت هندوستان که ازجهاتى در میان همه نهضتهاى قرن , یکتا و بى نظیر است , تعیین تاریخ نسبتا دقیق شروع نهضت که خود گویاى حقائقى فراوان است , شرح حال برخى از نخستین بانیان این نهضت , انگیزه اینجانب در تهیه این ترجمه که شاید به نظر برخى فقط تجدید خاطره اى است از یک مسئله صرفا تاریخى , علت اصلى اینکه مسلمانان هند مورد تهمت سازش با دشمن قرار گرفته اند و علت اصلى اینکه حتى بعضى از کتاب نویسان مسلمان نیز تحت تأثیر این فکر غلط به همکیشان بیگناه خود تاخته اند , نقش استعمار غربى در این زمینه . . . و پاره اى مطالب دیگر .
دیگر اینکه اینجانب هر چند ابتدا فقط عزم ترجمه این کتاب را داشتم ولى پس از شروع , چون در برخى موارد , مطالب و یادداشتهائى متناسب با موضوع متن کتاب در اختیار بود و آوردن همه آنها در پاورقى گذشته از اینکه رشته مطلب را در ذهن خواننده مى گسیخت , وضع  صفحه بندى کتاب را از لحاظ توازن متن و حاشیه , بى قواره و ناخوشایند مى ساخت , ترجیح دادم که آن یادداشتها را نیز در متن بگنجانم و فقط آنچه را که براستى حاشیه است در پاورقى جاى دهم . بدین قرار , کتاب از صورت ترجمه محض خارج گشته و عنوان« ترجمه و تألیف» گرفت .
دیگر آنکه روش من در این ترجمه نیز برگردانیدن مطلب متن کتاب است به فارسى با حفظ روح بیان و ملاحظه پاره اى از خصوصیات تعبیر . نه ترجمه کلمه به کلمه و یا حتى جمله به جمله بخاطر عنوان «امانت». چه اگر مراعات این امانت , موجب نارسائى سخن و احیانا دگرگون کردن مراد مؤلف شود , ترک آن به امانت نزدیکتر است .
امید است این کار ناچیز در راه روشن بینى مسلمانان ایران , گام مؤثرى باشد . .

سید على خامنه اى – تیر ماه ۱۳۴۷

شکوه و قدرت این مسلمانان سرافراز و سربلند , آنچنان شد که سفیر([ جیمس اول]) پادشاه انگلستان , بیش از دو سال در هند ماند شاید بتواند با([ جهانگیر]) امپراطور مغولى هندوستان ملاقات کند و موفق نگشت و آنگاه که پس از نومیدى از بر آمدن این خواسته , با فروتنى خواهش کرد که از او نامه اى براى پادشاه انگلستان بستاند , نخست وزیر هند در جواب گفت :  ([ مناسب شأن و مقام پادشاه مغولى مسلمان نیست که به حاکم جزیره کوچکى که مسکن جمعى صیاد تیره بخت است , نامه بنویسد]) . (ص ۷)

در این میان , دولت پرتغال و کمپانى انگلیسى هند شرقى و کمپانیهاى هلندى و فرانسوى بر سر این میراث هنگفت اسلامى با یکدیگر منازعه مى کردند و هر یک در گستردن نفوذ خویش در آن سرزمین , بر رقیبان سبقت مى جستند .

این کمپانیها در دوران قدرت و شکوه بى سابقه حکومتهاى مسلمان ( که نمونه آن در داستان سفیر جیمس اول با نخست وزیر هند گذشت ) تجارت خود را در هند آغاز کرده بودند و هر یک تمام کوشش خود را به کار انداخته بود تا در میان رقبا , مقام اول را احراز کند و یک مرکز بازرگانى در هند ایجاد نماید و بدان وسیله محصولات هند را به اروپا صادر کند . و پادشاهان هند که در اوج قدرت بودند , به این خارجیان , به دیده تاجرى ساده و معمولى که فقط به فکر تأمین مال و ثروتاست , مى نگریستند و هرگز تصور نمى کردند که ممکن است در صدد تجاوز به آب و خاک یا بسط نفوذ سیاسى باشند , بدین جهت آنان را در امور بازرگانى , آزادگذارده بودند و حتى گاه , تسهیلاتى هم براى ایشان فراهم مى آوردند .

ولى این خارجیان در حکم رباخوارى بودند که به سود ربوى خویش چندان نمى اندیشد , بلکه بیشتر همت خود را بر آینده یى دور و به تصرف و استیلاى روى زمین مى گمارد . . . این کمپانیها به ظاهر تجارت مى کردند ولى در باطن , حکومتهاىمتبوع آنان در فکر استعمار و گستردن نفوذ سیاسى خود بودند .

هنگامیکه دولت مسلمان رو به ضعف و انحطاط نهاد و بر اثر طغیان امراى محلى , وحدت کشور از بین رفت , براى این عناصر خائن , مجال بسط نفوذ در این کشوراسلامى پیدا شد , لذا هر یک با شتابزدگى , نقش  جدید خود را آغاز کرده و براى بلعیدن این لقمه چرب و گوارا به تهیه مقدماتپرداختند .  (ص ۹-۱۰)

از یکسو , ایشان را در محاصره اقتصادى قرار داده و بلاى فقر را به جانشان افکندند : رباخواران هندو را تشویق و کمک کردند تا به مسلمین وامهاى سنگینپرداخته و سپس در برابر آن وامها , املاکشان را از دستشان خارج سازند , همهمشاغل بزرگ و کوچک دولتى را که قبلا در اختیار آنها بود , از ایشان باز ستاندند , در راه داد و ستد بازرگانان و پیشه وران , موانعى از هر قبیل ایجاد کردند و با این مقدمات , از جنبه مادى کاملا عرصه را بر آنان تنگ گرفتند .

از سوى دیگر , عفریت جهل و نادانى را بر آنان مسلط ساختند و آن ملت را که به اعتراف« مستر هنتر»مورخ انگلیسى , در هنگام ورود انگلیسیها , مترقى ترین اهالى هند از لحاظ دانش و خرد بودند , بدین وسیله به کلى بى رمق کردند : با مدارس آنان که منبع سرشار فرهنگ و دانش هند بود مبارزه نمودند , اوقاف اسلامى را که بودجه این مدارس را تأمین مى کرد در تصرف خود در آوردند , ثروتمندانى را که به موجب احساسات مذهبى , به این مدارس کمک هاى مالى مى کردند با تطمیع و تهدید , از این کار منصرف و پشیمان ساختند . در نتیجه , بسیارى از مدارس اسلامى بسته شد و این مراکز دانش و فرهنگ به حال تعطیل درآمد .

در همین اوان , عامل دیگرى نیز به مقاصد شوم انگلیس ها کمک مى کرد و آن عبارت بود از بدبینى شدید مسلمانان به مدارس جدید انگلیسى . . . بر اثر این بدبینى, مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به این مدارس که بر طبق برنامه هاى غربىاداره مى شد , خوددارى کردند . در حالیکه سایر فرقه هاى هندوستان , بخاطر اشغال پست هاى کوچک و کم اهمیتى که انگلیسیها فقط در صورت تحصیل در این مدارس , به آنان واگذار مى کردند , به این مدارس هجوم آوردند .

مجموع این علل , موجب شد که مسلمانان از لحاظ اطلاعات جدید و آموزش و پرورش اروپائى , از هموطنان خود به طرز فاحشى عقب ماندند و تا هم اکنون نیز آثار این عقب ماندگى را مى توان مشاهده کرد , همچنین در سایر جنبه هاى زندگى , به ویژه در جنبه ادارى و اقتصادى وضع اسفناکى پیدا کردند .

احساس شکست و روح نومیدى و یأسى که بر آنان تسلط یافته بود و همچنین احساس عدم امنیتى که موجب مى شد خود را پیوسته مورد تعقیب و پیگرد دولت غاصب بدانند , نیز از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان بود . (ص۱۹-۲۰)

مهمترین مسئله اى که این فکر را در ذهن انگلیسیان تقویت کرده و موجب بیم و هراس آنان مى شد , مسئله جهاد و مجاهدین بود و لذا در صدد بودند که فکر جهاد را از میان مسلمانان به کلى برافکنده و آن را عملى بیهوده و بى اثر و احیانا مضر جلوه دهند , بدین منظور با مراجعه به بعضى از علماى دست نشانده خود , سؤال و« استفتائى» بدین مضمون تنظیم کردند : «آیا جهاد در هندوستان جائز است یا نه ؟» و از آنان پاسخ گرفتند که:« جهاد , در صورت عدم توازن میان نیروى مسلمانها و نیروى استعمارگر , کارى بیهوده و مایه اتلاف جان و مال است و تا وقتى که دشمنان از اقامه نماز و اداى فرائض جلوگیرى نکرده اند , مملکت نباید محیط جنگ و آشوب گردد»….ضمنا مى خواستند به وسیله این فتوى , اثر فتواى دیگرى را که بیش از نیم قرن قبل از این تاریخ نخستین بار از طرف شاه عبدالعزیز دهلوى به سال ۱۸۰۳ منتشر شده و در سالهاى بعد , از طرف قاطبه علماى اسلام – بجز همین چند تن علماى دست نشانده – مورد تأیید قرار گرفته بود و مردم را به مبارزه و جهاد با انگلیس ها تحریک و تحریص مى کرد , خنثى سازند و در نتیجه , اندیشه جهاد را که مورد گرایش و اعتقاد اکثریت و مورد عمل اقلیتى سلحشور و فداکار بود , متروک و ریشه کن گردانند . (ص ۲۲-۲۳)

غائله«میرزا غلام احمد قادیانى»که ادعاى نبوت کرده و مى گفت« به من وحى رسیده است که باید اندیشه جهادرا از سر بیرون کنیم و نسبت به حکومت انگلیسى با نهایت اخلاص و صمیمیت رفتار نمائیم»و این موضوع را یکى از فرائض مذهب ساختگى خود به شمار مى آورد (متن گفتار غلام احمد در این باره چنین است : و ان الحرب حرمت على و سبق لى ان اضع الحرب و لا اتوجه الى القتال . . فلا جهاد الا جهاد اللسان والایات و الاستدلال ( خطبه الهامیه ص ۷ ) از کجا سرچشمه مى گیرد . ( در مسلک بهائیت نیز که از حیث ریشه استعمارى و احکام جاهلانه و زمان پیدایش با مسلک مسخره قادیانى داراى شباهت فراوان است , احکامى از این قبیل دیده مى شود . از جمله موضوع حرمت دخول در سیاست است که رهبران بهائیت نسبت به آن پافشارى زیادى دارند . عباس افندى در لوحى که خطاب به على اکبر ایادى درباره قضایاى مشروطه و محمد علیشاه صادر کرده چنین دستور مى دهد: «زنهاراگر در امور سیاسى نفسى از احیاء مداخله نماید و یا آنکه کلمه اى بر زبان براند». و این خود گواهى است روشن بر ریشه پلید و استعمارى این مسلک . شگفت آنکه در کتاب مقدس مسیحیان نیز آنجا که پیروان مسیح را از مقابله با قدرتها پرهیز مى دهد و «مقاومت در برابر ابرقدرتهاى برتر» را «مقاومت با ترتیب خدا» مى شناسد ( رساله پولس به رومیان اول باب۱۳) به روشنى مى توان نشانى از این اثر انگشت استعمار و استبداد مشاهده کرد و به آسانى گفته آنانى را که به دخالت دستگاههاى استبدادى قدیم در پیدایش مسیحیت کنونى , معتقدند باور داشت . )

با توجه به اثر این فتواهاى استعمارى در افکار عامه مردم مسلمان , طبیعى است که براى نگهبانان استعمار چندان دشوار نبود که مجاهدین را درسى تلخ آموخته و هم مایه عبرت دیگران سازند , لذا پس از آنکه به وسیله این فتواها , زمینه راآماده ساختند , از وارد آوردن هر گونه جنایت نسبت به این جمعیت فداکار دریغ نکردند و به وسیله اعدام و زندانهاى طولانى و تبعید به جزیره« اندمان» ( معروف به جزیره مرگ)  انواع شکنجه و فشار را بر آنان وارد آوردند . (ص ۲۳-۲۴)

یکى از حربه هاى کوبنده اى که دستگاه استعمار بر ضد این جمعیت به کار مى برد , متهم ساختن آنان به وهابیگرى بود . (ص ۲۵)

کانون رهبرى و مقاومت پس از نافرجامى انقلاب , مدارس مذهبى اى که در همان اوان به وسیله علماءتأسیس شده بود , یگانه کانون احیاء و انتشار فکر جهاد به شمار مى آمد , بدین جهت انگلیسیها به این مدارس , همچون شبحى مخوف نگریسته و تا مرز امکان ,براى نابود کردن آن مى کوشیدند . (ص۳۰)و در وضع کنونى که انگلیسیها براى کوبیدن مدارس دینى , دست تعدى به موقوفاتى که تنها راه تأمین هزینه این مدارس است دراز مى کنند , مى توان مدارس دیگرى تأسیس کرد که متکى به موقوفات نبوده و نیازمندیهاى خود را به وسیله عامه ملت – که همچون اوقاف یا همچون امیران و ثروتمندان زیر نفوذ و سیطره حکومت نیستند – تأمین نماید .  پس مى باید مبارزه را از این سو ادامه داد و بدین وسیله , جان ملت مسلمان و دین آنان را از تعرض دشمن , مصون نگاهداشت . نقشه آنها این بود که نسل جوان را با برنامه اى مستقل و دور از موج استعمار نوین , تربیت کنند و با این تدبیر , روح دیانت و حس نفرت از استعمارگران را در آنها بدمند و آنان را از انحلال و استهلاک در شخصیت غرب محفوظ بدارند .  یگانه وسیله تأمین این منظور , آن بود که مدارسى تأسیس شود مستقل و جدا از دستگاه حکومت و از کسانی که اندک ارتباطى با حکومت دارند مانند امراء و ثروتمندان . . برخى از علماء که طرفدار مبارزه با انگلیسیها بودند , چون مشاهده مى کردند که در میدان جنگ با اسلحه شکست خورده اند , در این میدان علمى به مبارزه برخاستند و مدارسى از این قبیل , تأسیس کردند . مدرسه دارالعلوم (ص ۳۲-۳۳)

از مهمترین مواد آئین نامه مدرسه این بود که : باید کوچکترین کمک و اعانه اى از دستگاه حکومت یا کسانى که با این دستگاه ارتباط دارند پذیرفته نشود و براى تأمین هزینه مدرسه , فقط کمکهاى مالى و انفاقات عامه مردم مورد استفاده قرار گیرد , تا دولت نتواند بطور مستقیم یا غیر مستقیم در امر مدرسه مداخله و اعمال نفوذ نماید . (ص ۳۴)

به هر حال , مدرسه پا به پاى زمان پیش رفت و در کنار همان مسجد کوچک بر حجم خویش افزود و رفته رفته داراى عمارات متعدد و مساحت وسیع و دانشجویان و اساتید و کارمندان بى شمار شد . به مرور , خط مشى دینى و ملى این مؤسسه مذهبى , آنچنان مشهور شد که در ردیف بزرگترین مدارس مذهبى عربى در آسیا جاى گرفت و دانشجویان از همه ممالک اسلامى بدانجا عزیمت مى کردند , و در شرائط آماده ومساعد آن که شامل درس , غذا , لباس , مسکن و وسائل بهداشتى بود به تحصیل اشتغال مى یافتند و حتى بعضى به واسطه اشتهارش , آن را از هر آسیا  نام نهادند.

این مدرسه در حقیقت , زمینه تازه اى براى ایجاد یک نهضت آزادى طلب بود و فعالیتهاى آموزشى در درجه دوم هدف آنان قرار داشت . در اینجا لازم است طرز تفکرى را که این مدرسه و مدارس مشابه , بر اساس آن بنیانگذارى شدند بررسىکرده و اثر این طرز تفکر را در زندگى این طرز فکر , بطور خلاصه عبارت بود از :

حفاظت و نگاهدارى از فرهنگ اسلامى با لغت خاص آن ( عربى ) , مبارزه بافرهنگ انگلیسى و جلوگیرى از نفوذ آن در افکار و اخلاقیات مردم هند . (  علماى مذهبى هند , از حیث تقوى و دانش و نفوذ ملى و غیرت دینى و مجاهدت در راه دین , در شمار مبرزترین علماى اسلام بودند , ولى محیط زندگى و فرهنگ قدیمى آنان , مانع از این بود که بتوانند بر تمدن غربى غلبه کنند . علاوه , وحشیگریهاى حکومت انگلیسى و رفتار بى رحمانه کم نظیرى که پس از انقلاب نافرجام ۱۸۵۷ با مسلمانان در پیش گرفت و هم سرعت و قدرتى که فرمانروایانانگلیسى در نشر آئین مسیحیت و ترویج تمدن غربى بکار مى بردند , تماما موجب شده بود که علماء , حالت دفاعی بگیرند. اثر دیگر این شرائط ناهنجار آن بود که علماء به فکر افتادند مراکزى براى شناساندن تمدن و فرهنگ اسلامى به وجود آورند و در این مراکز , دانشمندان و مبلغینى مجهز تربیت کنند . این مؤسسه ها را بعدها« مدارس عربى» نام نهادند )  (ص ۳۵-۳۷)

علمائى که مردم را به این طرز تفکر فرا مى خواندند , با نفوذ معنوى ئى که در ملت داشتند و هم به کمک سابقه درخشانشان در مبارزه با انگلیسیها توانستند در اکثریت مسلمانان نفوذ کرده و آنان را به صفوف خویش ملحق سازند و همه را براى پیکار همه جانبه با فرهنگ و سایر پدیده هاى انگلیسى از قبیل لباس و رسوم زندگى در خانه و مدرسه . . . بسیج نمایند . الهام بخش این طرز تفکر , آموزشهاى مذهبى اى بود که مسلمانان را از تشبه به کفار و تقلید آنان منع مى کند:«هر که خود را همرنگ جماعتى کند , از آنان به شمار آید»کینه دیرین مسلمانان نسبت به انگلیس ها نیز به رواج این طرز فکر کمک مى کرد و آنان را به فرهنگ انگلیسى و مدارسى که بر روش این فرهنگ اداره مى شدند بدبین مى ساخت و خلاصه در نظر مسلمانان با ایمان , قطعى بود که این مدارس , مراکزى هستند که افکار مسمومى بر ضد اسلام , به دانشجویان تزریق مى کنند . (ص ۳۷)
در مدارس مذهبى , زبان انگلیسى که زبان رسمى و یگانه وسیله ارتباط ملت با دولت بود , تدریس نمى شد , علماء به دانشجویان اجازه نمى دادند که لباس«بالیاقه» بپوشند فقط به این دلیل که به لباسهاى انگلیسى شباهت مى داشت و پوشیدن آن , مخالف ظاهر یک روایت مذهبى محسوب مى شد , حتى کفش بنددار را هم به جرم آنکه مورد استفاده انگلیسیهاست , ممنوع ساخته و خلاصه , به خاطر حفظ سنت ها و آداب مذهبى خود , تعصب ضد انگلیسى را به آخرین درجه رسانیده بودند .  نتیجه این طرز فکر آن شد که مسلمانان پیرو علماء که جمعیتى فراوان بودند , با مدارس انگلیسى بکلى قطع رابطه کردند , در حالیکه دیگر فرقه هاى مذهبى هندوستان , به منظور اشغال پست کوچک و بى اهمیت دولتى , به این مدارس روى آورده و مواد آنرا تعلیم گرفتند . این پست ها هر چند فوق العاده کوچک و ناچیز بود , ولى در هر صورت موجب شد که سطح معلومات و مادیات و در نتیجه میزان نفوذ این افراد نسبت به همکاران مسلمانشان , بطور محسوسى ترقى کند . (ص۳۸)

این طرز فکر – بى آنکه صاحبان آن قصد سوئى داشته باشند – در طریق خواسته هاى انگلیسیها بکار افتاد و به اجراى نقشه خطرناک آنان یعنى کشتار علمى و مالى مسلمانان و دور نگاهداشتن آنها از زندگى عمومى مردم , کمک شایانى کرد . سر سید احمدخان و مدرسه« علیگره» این طرز فکر , جمعى از مسلمانان را دچار وحشت ساخت . اینها کسانى بودند که بر خلاف عقیده علماى مجاهد و پیروانشان , به دولت انگلستان و فرهنگ انگلیسى با دیده دشمنى نمى نگریستند و معتقد بودند که نتیجه قهرى و طبیعى این بدبینى جزاین نیست که مسلمانان از قافله فرهنگ جدید که به وسیله استعمارگران تازه نفس وارد کشور شده است , عقب بمانند و دیگران به دلیل استقبالى که از این فرهنگ کرده اند , مدارج ترقى را پیموده و رفته رفته زمام امور مملکت را به دست گیرند . به علاوه , روابط غیر دوستانه مسلمانان با زمامداران جدید مملکت موجب مى شود که مسلمانان از شرکت در امور عام المنفعه و در دست گرفتن مشاغل عمومى محروم بمانند و این هر دو , یعنى انحطاط فرهنگى و عقب ماندگى اجتماعى , برآینده مسلمانان هندوستان سایه شوم بدبختى را خواهند گسترد .  طرفداران این عقیده تحت رهبرى سر سید احمدخان با طرز فکر علماء , به مخالفت برخاسته و پر کردن شکاف میان مسلمانان و دولت را وجهه همت ساختند , مردم را به تفاهم و ایجاد اطمینان متقابل با انگلیسیها دعوت کردند و ضرورت آشتى طرفین را براى بهره بردارى مشترک , همه جا بازگو کردند و لزوم پذیرش تعلیمات مدنى انگلیسیها را به مردم گوشزد نمودند . (ص ۳۹-۴۰)

وى در این موقع به شهر«علیگره( این اسم , مرکب از دو کلمه« على»و« گره»(به فتح گاف و سکون را به معنى شهر ) است . )» که شهرى کوچک نظیر «دیوبند» و واقع در ۶۰ میلى جنوب شرقى دهلى است , انتقال یافته بود . از ثروتمندانى که با اوهمفکر بودند درخواست کرد که وسائل بنیاد مدرسه اى را فراهم آورند . و بدین ترتیب , مدرسه ئى که بمرور زمان , توسعه یافته و دانشگاه علیگره نامیده شد , بوجود آمد و در سال ۱۹۱۲ دولت آنرا به رسمیت شناخت . بدبختانه , این اقدام فرهنگى در محیط و موقعیتى بوجود آمد که از همه سو , موج سوء ظن و عداوت شدید عامه مسلمین , مؤسس آنرا احاطه کرده بود . … از نخستین لحظه میان دو مکتب فکرى مسلمانان هند , روح  عداوت پدید آمد : در یکسو مکتب سید احمد خان بود که در مؤسسه فرهنگى علیگره خلاصه مى شد و در سوى دیگر , مکتب علماء قرار داشت که نماینده و مظهر آن مدرسه دیوبند و مدارس مشابه آن بود.. وى در پیرامون مسائل مذهبى , نظریاتى اظهار کرد که مخالف با اجماع همه مسلمانان بود .  (ص ۴۱-۴۲)

در سال ۱۸۶۹ سید احمد خان سفرى به انگلستان کرد و پسر او نیز در آنجا تحصیل مى کرد , در این سفر رجال رسمى و بزرگ انگلیس از او به گرمى پذیرائى و استقبال کردند…. و این پذیرائى هاى گوناگون , او را در راه دعوت به « انگلیسى ماب شدن و از فرهنگ آنان استفاده کردن»پرشورتر و انعطاف ناپذیرتر ساخت . …. مسلمانان چنین دریافته بودند که سید احمد و همکاران انگلیسى او , این گونه افکار سخیف و باطل را به دانشجویان نیز تلقین و تزریق مى کنند و در نتیجه , محصول این مدرسه جز یک مشت مردم بى دین و مخالف مذهب همچون خود او , چیز دیگرى نخواهد بود . (ص ۴۴)

عده زیادى دانشجویان هندو و تعدادى دانشجویان مسلمان که در مدارس دولتى هندوستان درس خوانده بودند , تحصیلات خود را در انگلستان به پایان رسانیدند , اینها که با فرهنگ انگلیسى تربیت یافته و سیستم مشروطه آن کشور و سایر کشورهائى را که در آنها روش دموکراسى نوین حکمفرماست , از نزدیک مشاهده کرده بودند , بالطبع آرام ننشسته و به جبهه بندى و صف آرائى مشغول شدند , زیرا روش دولت انگلیس را در کشور انگلستان با روش ظالمانه و مستبدانه اى که در هندوستان داشت مقایسه کرده و براى دیگران نیز بازگو مى کردند .بدین ترتیب , جنبش هاى اجتماعى به منظور بهتر ساختن اوضاع هند از جنبه هاى سیاسى و اقتصادى پدید آمد , جمعیت هاى اصلاح طلب در شهرهاى بمبئى و کلکته ومدرس تشکیل شد و خلاصه , متینگ ها و تظاهرات پر سر و صدا , براى اعتراض به عدم آزادى مطبوعات , به راه افتاد .  اشغالگران انگلیسى , که اینک با گذشت سالیانى از انقلاب , آن هیجان اولیه را نداشتند و از طرفى , آهنگ نارضایتى از حکومت جائرانه خود را , در هر گوشه و کنار هند مى شنیدند , لازم دیدند که ملت را زیر نظر خود به بازیچه اى سرگرم سازند . . این بازیچه عبارت از آن بود که جمعیتى از مردم هند تأسیس شود واعضاى آن , شکایات ملت را تنظیم کرده به نظر حکمران کل برسانند تا در اطراف آنها بحث و مذاکره بعمل آید . . و این جمعیت نخستین سنگ بناى کنگره ملى هند بود که بدست انگلیسیها به کار گذاشته شد .  شاید مایه شگفتى شود اگر بگوئیم که این حزب به کوشش یک نفر انگلیسى بنام مستر الن هیوم که کارمند بازنشسته دولت هندوستان بود , به وجود آمد و اساسا مبتکر و پدید آورنده فکر ایجاد این حزب «لرد دوفرین» نایب السلطنه آنروز هند بود . . ولى با توجه به این نکته که کنگره در آن موقعیت مى توانست همچون دریچه احتیاط , جلوگیر هرگونه انفجارى باشد , علاوه جلساتى که از اعضاى آن تشکیل مى شد , مخالفین دولت را مشخص مى کرد . . هر گونه شگفتى پایان مى پذیرد .  در این صورت , کنگره ملى هند , در اثر یک نیروى ملى یا به انگیزه تحصیلاستقلال به وجود نیامده بود بلکه از آغاز , ساخته و پرداخته دست فرمانروایان انگلیسى بود که مى خواستند ضمن اینکه مقاصد  خود را به وسیله آن اجرا مى کنند , احساسات میهن پرستى افراد را نیز به امور جزئى و بى اهمیت , معطوف سازند و بالاتر آنکه , وسائلى براى اختلاف بر انگیزند و از این راه نیروى ملت را به هدر دهند . (ص ۵۱-۵۲)

با گذشت زمان , کم کم کنگره رنگ دیگرى به خود گرفت و با آنکه به اشارت انگلیس ها و زمینه سازى آنان به وجود آمده بود . احساس کرد که مى باید در برابر ملت هندوستان , موجودیت خود را ثابت کند . علیهذا پاره اى اصلاحات فرعى را وجهه نظر قرار داد و از دولت انگلیسى هندوستان , انجام آنرا خواستار شد و بدین ترتیب براى خود پایگاه و پشتوانه اى از افکار ملت ایجاد کرد .(ص۵۴)
اشغالگران انگلیسى به وسیله کتابهاى تاریخ که براى مدارس و عموم مردم مى نوشتند , کینه و عداوت هندوها را نسبت به مسلمانان بر مى انگیختند , در این کتابها , زمامداران مسلمان هند را , به صورت حکامى متعصب , جلاد و دیکتاتور مجسم مى کردند و به آنها چهره اى زشت و مهیب مى دادند و از این راه , بذر نفرت از مسلمانان را در دل هندوان , مى پاشیدند(ص ۵۴)

« لردالفنستون»در سال ۱۸۵۸ و پیش از او یک نویسنده انگلیسى در سال ۱۸۲۱ نوشتند: «تفرقه بینداز , آقائى کن . . این شعارى است که ما باید در اداره هندوستان , بدان متکى باشیم» «سرجان ملکم» انگلیسى مى گوید: «ادامه حکومت ما در این کشورپهناور  (هندوستان) وابسته به آن است که میان جمعیت هاى بزرگ و نیرومند آن , جدائى افکنیم و سپس باز هر جمعیتى را به گروههاى متعددى تقسیم کنیم( نقل از کتاب« آموزش دوران کمپانى» نوشته«میچر پاسو»، ص ۲۴۷ , و کتاب «روشن مستقبل»، ص ۱۳۲) (ص ۵۵)

این رفتار بى رحمانه , به هندوهاى بى خبر نیز فرصت داد که به پیروى از حکام ستمگر , بر طبق دلخواه خود همه گونه آزار و شکنجه بر مسلمانان بى دفاع واردآورند و با رفتار خود بذر کینه و نفرت در دل آنان بپاشند . . و از اینجا بود که آتش اختلاف و نفاق شعله ور شد و برادرکشى در هندوستان رواج یافت . . (ص۵۶)

مسلمانان را نیز دچار تفرقه و دو دستگى ساختند : سید احمدخان را که دنباله رو افکار و تمایلات انگلیسى بود با جماعت پیروانش , تحت حمایت خویش گرفتند و در این صورت طبیعى بود که گروه دیگرى از مسلمانان به رهبرى جامعه علماى دیوبند با دسته اول به مخالفت برخیزند . و بدین ترتیب ملت مسلمان , به گروههاى مختلف تقسیم شده و در برابر یکدیگر به جبهه بندى سرگرم شدند , پیکار فکرى سختى میان آنان در گرفت , نفاق و تفرقه فزونى یافت و در نتیجه , قواى آنان به تحلیل رفت .(ص ۵۷)
زبان «اردو» به وسیله مسلمانان به وجود آمده و همچون زبان فارسى زبان رسمى و فرهنگى آنان شمرده مى شد . هندوان مجدانه , خواستار تبدیل آن به زبان هندى وپیراستن آن از لغات عربى و فارسى بودند فقط به این دلیل , که فارسى و عربى , یادگارهاى منفور دوران حکومت مسلمانان مى باشند…این گونه اقدامات تعصب آمیز , مسلمانان را سخت به وحشت افکنده و سوء ظن بیشترى در آنان بر مى انگیخت و وادارشان مى ساخت که براى مقابله با خطر بزرگى که علائم آن در این اقدامات , آشکار بود , صفوف خویش را متراکم و فشرده سازند و کاملا آماده دفاع از فرهنگ و کیان خود باشند . بنابراین طبیعى بود که مسلمانان از هر گامى که به انگلیسیها نزدیک مى شدند خوشوقت بوده و تمایلى را که استعمارگران , به حمایت از آنان ابراز مى کردند , مغتنم شمارند .  (ص ۵۷-۵۸)

هیچ یک از پیشتازاننهضت ایجاد پاکستان , به اندازه تیلاک , مسلمانان را به ضرورت جدائى از هندوها معتقد نساختند . (ص ۵۹)

باید دانست که احمدخان هرگز سخن از تأسیس دولت اسلامى مستقلى نگفته بود , همین اندازه در اواخر , مسلمانان را از کنگره بر حذر مى داشت و به آنها توصیه مى کرد که در انتخابات , براى خود کرسیهاى معینى که با جمعیت آنان متناسبباشد به دست آورند تا اکثریت هندو نتواند بر آنان تسلط یافته و آنان را از نمایندگى در انجمنهاى ایالتى – یعنى همان انجمنهائى که دولت انگلستان براى سرگرم کردن ملت هند تأسیس کرده بود – محروم سازد .  ولى همین توصیه و راهنمائى احمدخان خود مقدمه اى بود براى پیدایش فکر جدائى و استقلال مسلمانان , و زمینه اى بود براى تأسیس دولت پاکستان .

در آن روزها , مسلمانان از لحاظ موافقت و مخالفت با کنگره به دو گروه تقسیم مى شدند , دسته اول کسانى بودند که به کنگره با نظر شک آمیزى نگریسته و به خاطر اکثریت هندوئى و خط سیر آن که رنگ هندوئیزم داشت . این مؤسسه را نشانى از تجاوز هندوها بر اقلیت مسلمان مى دانستند و معتقد بودند که کنگره , ممکن است در صورت بدست آوردن فرصت مناسب , در صدد ایجاد یک دولت صد در صد هندو بر آید و موجودیت مسلمانان را بکلى نادیده گرفته و حداقل , حقوق آنان را پایمال کند . از این رو کمر به دشمنى کنگره بسته و مسلمانان را به جدائى از آن دعوت مى کردند . در رأس این گروه سر سید احمدخان قرار داشت .

دسته دیگر , کسانى بودند که در همکارى با کنگره مصلحت ملى بزرگترى گمان برده و معتقد بودند که از این راه , بهتر مى توان حقوق مسلمانان را حفظ کرد , این دسته مى گفتند که عاقبت , اعتدالیون کنگره یعنى هندوانى که عقاید مذهبى معتدل ترىدارند – بر افراطیون غالب آمده رشته کار را به دست خواهند گرفت .

با این حال , شماره کسانى که نسبت به کنگره خوشبین بودند , زیاد نبود . شاید بدین جهت که بسیارى از متفکرین مسلمان , به کنگره و هدفهاى هندوئى آن و درنتیجه به همکارى مسلمین با آن , شدیدا حمله مى کردند . و هم بدین جهت که جمعیت دیگرى بنام «جمعیت دوستداران وطن» که رنگ اسلامى داشت , در دانشگاه علیگره به تشویق و کمک مدیر انگلیسى آن «مستر بیگ» تأسیس شده و بیانیه اى بر ضد کنگره منتشر ساخته بود و جمعى از اعضاى آن در اطراف هندوستان به راه افتاده مردم را به عضویت این حزب و جدائى از کنگره فرا مى خواندند .

عده زیادى مسلمان و تعدادى هندو به خاطر غرضهاى شخصى به این حزب پیوسته بودند . از مبرزترین افراد این حزب سید احمدخان بود . وى صریحا اعلام کرد: «براى مسلمانان همکارى با کنگره جایز نیست زیرا اکثریت هندوى این حزب , خواه و ناخواه آن را در جهت منافع هندوها به فعالیت وامیدارد، « برخى از علماء نیز عضویت این حزب را پذیرفته و فتواهائى دائر بر «حرمت ورود مسلمانان به کنگره»صادر نمودند ( سال ۱۸۸۸م)

ولى جبهه نیرومند علماء که در انقلاب ضد انگلیسى شرکت داشته و با هر پدیده انگلیسى یا هر جمعیتى که دنباله رو انگلیسیها بود , به شدت مخالفت مى ورزیدند , در این مورد نیز راه جداگانه اى انتخاب کردند… , در رأس این جبهه« شیخ عبدالقادر دهیانوى»و «مولانا رشید احمد گنگوئى» (فرمانده سپاه علماءدر انقلاب) و شاگرد وى روحانى جوان «مولانا محمود حسن» قرار داشتند و اینان فتواهائى مخالف فتاوى گروه قبلى صادر کرده و علنا عضویت کنگره را تجویز نموده و حتى مسلمانان را به همکارى با کنگره دعوت کردند , همچنین اعلام داشتند که: «همکارى با حزب «دوستداران وطن» که به ابتکار «مستر بیگ» انگلیسى تشکیل یافته حرام است زیرا این کار , کمک به دشمن خونخوار ما محسوب مى شود.(ص ۵۹-۶۱)
روگردانى و مخالفت علماء موجب شد که حزب«دوستداران وطن»رفته رفته ضعیف گشته و اعضاء آن پراکنده شوند و بالاخره هم کار آن به انحلال انجامد . ولى بیگ و همکارانش ناامید نشدند و در سال ۱۸۹۳ جمعیت اسلامى دیگرى با اشتراک و همکارى مسلمانان و انگلیسیها بنام«جمعیت محمدى انگلیسى» (Mohammadan Anglo Oriental Defence Association of Mppe Lndia) تأسیس و یکى از هدفهاى آن را «حفظ حقوق سیاسى مسلمین از تجاوزات هندوها» وانمود کردند و با این تدبیر , به آرامش و سکون سیاسى مسلمانان و جلوگیرى از روح عصیانى که در آنها وجود داشت و ممانعت از شرکت آنان در جنبشهاى ضد انگلیسى و ضمنا ایجاد هماهنگى میان خواسته هاى آنان و انگلیسیها (یعنى همان چیزى که مطلوب احمدخان بود ) کمک شایانى کردند . (ص ۶۲)

هندوها نهضتى را شروع کردند تا بدان وسیله زبان اردو را که زبان عمومى مسلمین بود به زبان هندى مبدل سازند . این واقعه بیش از پیش سوء ظن مسلمانان را نسبت به هندوها و هم نسبت به کنگره , برانگیخت .  حزب اسلامى دیگرى نیز بنام« حزب تشکیلات سیاسى محمدى» با هدف و مرام دو حزب پیشین , در همان اوقات به وجود آمد .  تردیدى نیست که این جمعیت ها و احزاب همگى در دامان انگلیس و با همکارى و مساعدت مدیران انگلیسى دانشگاه «علیگره»بوجود آمده و طرز فکر سیاسى «سید احمدخان» را ترویج و تعقیب مى کردند ( همچنانکه کنگره ملى هند نیز در آغاز به پیشنهاد و مساعدت انگلیسیها بوجود آمده بود) و به همین دلیل بود که همگى به سرنوشت شخص سید احمدخان گرفتار شده و مورد عداوت و مخالفت شدید قاطبه مسلمانان بویژه علماى ضد انگلیس , قرار گرفتند . ولى با اینحال نمى توان انکار کرد که این جمعیتها – علیرغم معارضه سختى که با آنها مى شد – در توجه دادن مسلمانها به حفظ کیان خود و فرستادن نماینده به انجمن هاى محلى و دفاع از حقوق خود در برابر اکثریت قاطع هندو , سهمى بزرگ و مؤثر داشتند .

سید احمدخان نیز همین مطلب را گوشزد مى کرد . او میگفت: «سیستم انتخابات پارلمانى , در معنا مراعات مصالح اکثریت است , بیشک این سیستم در کشورى که مردمش داراى وحدت نژاد و مذهب باشند , بهترین سیستمها است ولى در کشورىمانند هندوستان , که فاصله مذهبى در نهایت درجه است و از طرفى معلومات مردم در سطحهاى متفاوتى قرار دارد , این سیستم داراى زیانهائى است که فقط منحصر به مسائل اقتصادى نمى باشد» ولى کسانیکه با کنگره همکارى مى کردند , نسبت به آن و به اکثریت هندو حسن ظن داشتند , آنها معتقد بودند که مبناى انتخابات در این انجمن هاى کوچک , مسئله وطن پرستى خواهد بود نه مذهب و بنابراین هیچ مانعى ندارد که اکثریت هندو , مسلمانى را که مورد اطمینانشان باشد به نمایندگى انتخاب کنند و یا مسلمانان , نماینده ئى هندو به انجمن بفرستند و بدین ترتیب , انتخابات فرقه ئى ضرورتى نداشته و فقط موجب برانگیختن هر چه بیشتر احساسات مذهبى طرفین است . این دسته بهمین دلیل میکوشیدند اختلافات فرقه ئى را که بنظر آنان اگر دنبال مى شد یقینا بصرفه مسلمانها تمام نمى گشت , از بین ببرند .

. . و خلاصه هر دسته ئى به راهى مى رفتند . .

بنظر ما , گناه این اختلافات همگى بر دوش انگلیسیها بود , آنها براى حفظمصالح و تحکیم موقعیت خود در هندوستان , ناگزیر بودند میان واحدهاى ملى تفرقه افکنده و این افکار نفاق آمیز را به آنان القاء کنند و نگذارند که مسلم و هندو در کنار یکدیگر قرار گرفته و بفکر درمان درد مشترک خود باشند . . آرى تنها بدینوسیله بود که بریتانیا مى توانست تا آخرین مرحله , استعمار شوم خود را در شبه قاره هند نگاه دارد .

بر مبناى همین سیاست پلید بود که دولت انگلیس در آغاز قرن بیستم , در راه تقویت جبهه اسلامى و براى جلب خشنودى مسلمانان , دو گام مؤثر برداشت . نخستین گام : تقسیم بنگال(ص ۶۳-۶۴)
«لرد گرزن» در سال ۱۹۰۵ استان «بنگال» را به دو بخش : مسلمان نشین ( یعنى منطقه ئى با اکثریت مسلمان ) و هندو نشین ( یعنى منطقه ئى با اکثریت هندو ) تقسیم کرد .

این تقسیم , براى مسلمانان از اینجهت فایده داشت که مى توانستند موجودیت و کیان خود را بمعرض بروز در آورده در انجمنهاى شهرى و هم در شوراى ایالتى داراى کرسى باشند , علاوه موجب مى شد که در مسلمانان سایر ایالات نیز این امید بیدار شود که روزى بتوانند مناطقى خاص خود بوجود آورند , و یا بقول« سلیم الله خان» نواب( کلمه «نواب» لقب تشریفاتى فرد متشخص و احیانا حاکم مسلمان است, در برابر «مهاراجه»که عنوان چنین فردى در هندوهاست) مسلمان« داکا»( : «تقسیم بنگال , براى مسلمانان , فرصت بزرگى براى تحرک و جنبش پیش آورد و تپش هاى ملى و آزادیخواهانه را که با گذشت روزگار , به سکون و سردى گرائیده بود , در دل آنان بیدار ساخت».

این عمل براستى بازیچه عجیبى بود . .

از یکطرف , مسلمانان را بى اندازه شادمان و مسرور ساخت زیرا آنها این پیش آمد را مقدمه ئى براى بوجود آمدن ایالاتى تحت حکومت مسلمین , و زمینه ئى براى باز یافتن شکوه و مجد از دست رفته مى پنداشتند و از طرف دیگر هندوان را که همت بر احیاء هندوئیزم و اعاده وضعیت پیش از اسلام گماشته و گروهى از افراد متعصب هندو , این طرز فکر را که «مسلمانان نیز همچون انگلیسیها , خارجى هستند» ترویج مى کردند , سخت نگران و خشمگین ساخت ,(ص ۶۵)

«محمدعلى جناح در آغاز کار از طرفداران جدى و خستگى ناپذیر وحدت مسلم وهندو بود تا آنجا که به وى « سفیر وحدت» لقب دادند و بنام او تالارى دربمبئى بنا نهادند تا نشان اعتراف هندوها به کوششهاى او در این راه باشد .(ص ۶۶)

هندوها برهبرى کنگره دست به عصیان و شورش زده و بعنوان اعتراض به این تقسیم , بر شدت حملات ضد انگلیسى خود افزودند , در نتیجه دولت انگلستان ناگزیر عقب نشینى کرده و در سال ۱۹۱۱ قرار تقسیم را لغو کرد . (ص ۶۷)

 دومین گامى که انگلیسیها بمنظور جلب دوستى و اطمینان مسلمانان و ایجاد تفرقه و اختلاف میان مسلمان و هندو , برداشتند آن بود که درخواست آنانرا دائر برتعیین کرسیهاى معینى براى مسلمانان در انتخابات محلى , پذیرفتند . این درخواست اساسا بدینمنظور مطرح شده بود که مسلمانان بتوانند با تصاحب این کرسیها , در انتخابات عمومى کشور از هندوها عقب نمانده بوسیله فرستادن نمایندگان خود به شوراهاى ایالتى . جامعه مسلمان را از زیر نفوذ و حاکمیت هندوها خارج سازند . (۶۸)

 از سال ۱۸۵۷ که حکومت انگلیسى بجاى کمپانى هند شرقى زمام امور شبه قاره هند را بدست گرفت , مسلمانان که با فرمانروایان پیشین هند از لحاظ مذهب و زبان , پیوندى ناگسستنى داشتند , طبعا مورد بى مهرى و بى اعتنائى انگلیسیهایعنى فرمانروایان جدید این سرزمین قرار گرفتند و از مشاغل ادارى و میدان سیاست دور ماندند , کمتر کسى از آنان بود که به زبان انگلیسى یا معلومات جدید آشنائى داشته باشد , آثار مغلوبیت امپراطوران مغولى تا دو نسل در آنان باقى مانده بود و آنانرا که بنا به خاصیت ذاتى آن سرزمین , مردمى خمود و انزوا طلب بودند , خمودتر و گوشه گیرتر کرده بود , در حالیکه اکثریت مذهبى هندو به برکت قیافه ملایم و مساعدى که در برابر اشغالگران بخود گرفته بودند , توانستند حداکثر بهره را ببرند . (ص ۷۴)

تجربه به ما نشان داده بود که نباید امیدوار باشیم از راه همکارى با کنگره یا انضمام به آن , حقوق مساوى بدست آوریم . بدینجهت در سال ۱۹۰۶ با شهامت از نایب السلطنه خواستیم که کاملا واقع بین باشد . . ….بر طبق این طرح بر تعداد شوراهاى دولتى در ایالت افزوده شده و در انتخاب اعضاى این شوراها و همچنین اعضاى شوراى امپراطورى , آزادى و اختیار نسبى – که در عین حال فوق العاده ناچیز و کوچک بود – به ملت واگذار شده بود . که به مسلمانان هند , فقط به دیده یک اقلیت ننگرد , بلکه آنانرا بعنوان ملتى مستقل بشناسد که در میان ملتى بزرگ زندگى مى کنند و مى باید حقوق آنان تضمین شده و نیازمندیهایشان بوسیله قانون , تأمین گردد .  از او خواستیم که به مسلمانان این حق داده شود که در انجمنهاى محلى و همچنین در شوراهاى قانونگذارى , بنحو کامل و مستقل , حق انتخاب و نمایندگى داشته باشند و این انتخابات بر اساس انتخابات فرقه ئى انجام شود .(ص ۷۵-۷۶)
مهمترین و سرسخت ترین مخالف ما , یک وکیل دادگسترى مسلمان بود در بمبئى بنام محمدعلى جناح که با تمام قدرت , با کارها و نقشه هاى ما مخالفت مى کرد , او یگانه مسلمان معروفى بود که این وضع را بوجود آورده بود , ولى مخالفتهاى او مطلقا تأثیرى نداشت . . وى معتقد بود که کمیته هاى انتخابى مستقل , در معنا تجزیه و تقسیم , ملت و ایجاد تفرقه و کینه متقابل است . . . این شخص , مدت یک ربع قرن , همچنان بزرگترین دشمن و مخالف ما بود تا اینکه عاقبت , حماقت و عناد اکثریت هندوى کنگره , او را که بزرگترین و نیرومندترین مروج وحدت و همبستگى هندو و مسلمان بود , به سرسخت ترین دشمنان وحدت و همبستگى ایندو فرقه , مبدل ساخت

سپس در مورد تأسیس اتحادیه مسلمانان (مسلم لیگ) مى نویسد :  « معلوم شد که این اقدام ما در سال ۱۹۰۶ تا حدود زیادى داراى اهمیت بوده است . … کاملا روشن بود که مى باید پس از موفقیت در این مرحله و رسمیت دادن به انتخابات مستقل , دست بکار ایجاد یک تشکیلات سیاسى منظم شویم تا بتوانیم از این امتیاز , بهره بردارى کامل نمائیم .(۷۶ و ۷۷)

 فقط تعصب هندوها و تمایل آنان به تجدید ودا و بازگشت به عهد باستان بوده است که مسلمانان را نگران آینده ساخته و به مطالبه حقوق خود و تأسیس اتحادیه ئى بمنظور حفظ ای حقوق وادارشان کرده است . و مى دانیم که همین اتحادیه بود که سرانجام به ایجاد دولتى مستقل , منجر شد .  (ص۸۰)

مهمترین مواد مرامنامه این حزب عبارت بود از :

– حمایت از حقوق مسلمانان و ارائه خواسته هاى آنان به دولت .

– ایجاد همفکرى میان مسلمانان و انگلیسیها و هموار ساختن فاصله ئى که فیما بین این دو گروه موجود است بمنظور امکان دریافت حقوق از دست رفته .

– توجه به اینکه این کار بهانه ئى براى دخالت در امور سایر فرقه هاى هندوستان نیست , بلکه باید همه فرقه ها در سایه مهر و مودت زیسته و با یکدیگر تفاهم کامل داشته باشند .

با تأسیس این حزب , مسلمانان بصورت جمعیت بهم پیوسته ئى در آمدند که مى توانستند بنام یک واحد مستقل در میان ملت هند زندگى کرده و از مزایا و حقوق مساوى برخوردار گردند .

مسئله شایان توجه آن است که آنروز تقریبا بیست سال از تأسیس کنگره مى گذشتو کنگره در طى این مدت در موارد فراوانى از حقوق ملت هند در برابر انگلستان دفاع کرده و در راه بهبود اوضاع داخلى کشور , کوششهائى بعمل آورده بود و از این رهگذر توانسته بود موقعیت ملى عمیقى کسب کرده و سالها پیش از پیدایش« مسلم لیگ» براى خود پایگاهى در دل توده ملت بدست آورد . بعلاوه , کنگره در تعیین خط مشى کلى خود اعلام کرده بود که هدفش «مراعات حقوق همه هم میهنان از هر نژاد و مذهب» است .  در حالیکه «مسلم لیگ» در دامان یکعده اشراف و ثروتمندها بوجود آمده و هدف خود را دفاع از حقوق مسلمانان فقط قرار داده بود و بعلاوه در هنگامى پا بعرصه وجود نهاده بود که کنگره با سوابق خود , زمینه موقعیت ملى را قبلا در اختیار داشت .

بدینجهت , تأسیس مسلم لیگ نتوانست کاملا هدف مورد نظر مسلمانان را تأمین کند . زیرا چنانکه گفتیم , این حزب در یک سطح مترقى و سرمایه دار مسلمان بوجود آمده بود و مؤسسین آن با انگلیسیها پیمان همکارى و همبستگى منعقد ساخته بودند . و دفاع از حقوق مسلمانان – که هدف این حزب بود – نمى توانست آن دسته از مسلمانانرا که هواخواه کنگره و دنباله رو خط مشى آن بودند , به سوى این حزب جلب کند . بویژه که کنگره به برکت مخالفت با تمایلات دولت انگلستان و دخالت در پاره ئى از مسائل داخلى کشور , موقعیت ملى مطلوبى بدست آورده بود . گذشته از اینکه در میان مسلمانان , کسانى یافت مى شدند که اساسا هر نوع رابطه با انگلیسى ها را به هر منظور بود , زشت و مردود مى شمردند و بنابرین , تأسیس مسلم لیگ , چون متضمن ارتباط و پناهندگى به دولت انگلستان بود , نمى توانست مورد قبول و توجه آنان قرار گیرد . از اینرو , تأسیس یک حزب اسلامى که با چنین شرائطى بوجود آمده بود , درمحافل مسلمانان , با نشاط و هیجان مورد انتظار مواجه نگشت . ولى در همان اوان , یک جریان دیگر موجب شد که تا حدودى نظر مسلمانان به مسلم لیگ جلب شود . این جریان عبارت بود از تشکیل یک حزب هندوئى بنام «هندومهاسبها» که همچون حزب «آریا ساماج» سرلوحه مرام آن , دعوت به هندوئیزم بود و بوسیله جمعى از هندوان متعصب , در برابر «مسلم لیگ» و بمنظور رقابت با آن تأسیس گردیده بود . مبناى آن , دعوت هندوها به احیاء هندوئیزم و بازگشت به ودا ( کتاب مقدس هندوان ) و بیرون کردن خارجى هاى مسلمان یا غیر مسلمان از کشور بود . تشکیل این حزب که سازمانى تعصب آلود وارتجاعى بود , روح حماسى دینى را در هندوان برانگیخت , نویسندگان و گویندگان هندو به مسلمانان و پیامبر اسلام و مقدسات مذهبى اسلامى , تجاوزها و اهانتهاکردند , از دو سو کینه ورزى شروع شد و هیجان و جنگ اعصاب , همه جا را فرا گرفت . (ص ۸۱-۸۳)
این دو حزب , هر یک به نوعى , مى کوشیدند که با حکام و فرمانروایان انگلیسى تفاهم بیشترى کنند . . در همین هنگام , جبهه دیگرى نیز بود که در طرز فکر اجتماعى , تفاوت فاحشى با این دو حزب داشت , افراد این جبهه معتقد بودند که براى باز گردانیدن حق از دست رفته , نمى باید بر در غاصب به گدائى ایستاد و دست نیاز بسوى او دراز کرد , بلکه مى باید درد را بگونه ئى اصیل و از راهى مؤثر , به درمان رسانید , مى باید دستى را که به سوى حق مشروع ملت دراز شده است , قطع کرد و از وطن بیرون افکند . . …نماینده یا برانگیزاننده این جبهه در آنروز , یکى از فارغ التحصیلان مدرسهدارالعلوم دیوبند و نخستین فردى بود که در آن مدرسه شروع به تحصیل کرده و از آنجا فارغ التحصیل شده بود . این شخص , مولانا محمود حسن بود(ص۸۴-۸۵)

این مجاهد بزرگ , همان کسى است که ملت هندوستان , او را پدر هند (شیخ الهند) نامیدند و آنگاه که در سال ۱۹۲۰ از تبعیدگاه خود مراجعت مى کرد , تمامى ملت به استقبال او شتافتند و گاندى نیز که در آن هنگام تازه در صحنه سیاست هندوستان ظاهر شده بود , در این استقبال پر شکوه , شرکت کرد .

همان کسى که وقتى از تبعیدگاه بازگشت , نهضت عدم همکارى را بصورت عمومى پیشنهاد کرده و مردم را به ترک گفتن مدارس انگلیسى و هم دانشگاه علیگره (که بصورت لانه فساد درآمده بود ) دعوت کرد و ایجاد دانشگاه اسلامى جدیدى را (که هم اکنون بصورت دانشگاه ملى با عظمتى در دهلى نو موجود است) وجهه همت ساخت…از مسلمانان خواست که القاب و عناوین انگلیسى را دور افکنده و دیگر با انگلیسیها معامله نکنند . و در یکى از خطابه هایش گفت: «مایه خوشبختى است که برادران هندو نیز پیشنهاد «عدم همکارى با دولت انگلیسى» این شعار دیرین ما را پذیرفته اند». (ص۸۶-۸۷)

اگر ما نیز همچون دیگران , نام این مردان نام آور را در زاویه فراموشى افکنیم . با آنکه دیگرانى را که بدانپایه از مجاهدت رسیده یا

نهضت عدم همکارى و نافرمانى مدنى , زائیده طرز تفکر اسلامى و الهام گرفته از دستورات عالى قرآن است که بر مسلمانان هر گونه همکارى و معاونت با دشمنان را تحریم مى کند …. در آخر کار , پس از گذشت روزگارى ممتد نیز که گاندى به نیروهاى ملى هند پیوست , باز مسلمانان بودند که همواره در پیشاپیش صفوف ضد انگلیسى مى جنگیدند . (ص ۸۸)

…حتى همانها بودند که براى اولین مرتبه , نغمهحکومت جمهورى هند را ساز کرده و در برابر مقررات دولت , عصیان و انقلاب نموده اند . (ص ۸۹)

گاندى… خود تا سال ۱۹۱۹ علیرغم حملات و ملامت هاى مخالفانش , خود را یکى از آحاد رعیت دولت انگلستان مى دانست و با ایمان و اعتقادى صمیمانه , دم از همکارى مى زد  تا آنکه عاقبت , کوته فکرى و سوء نیت انگلیسیها موجب شد که وى سند مودتى را که بدست خود و از روى کمال اخلاص نسبت به دولت امپراطورى نوشته بود , با خوشوقتى و رضایت خاطر پاره کند . (ص ۸۹)

….توانست نظریه« عدم همکارى» و سپس تز « نافرمانى» را به مردم بقبولاند و از آن پس در نقش یک رهبر سیاسى که با روح مذهبى و آموزشهاى اخلاقى , ملت را بسوى هدف رهبرى میکند , ظاهر گردد . (ص ۹۰)

از نظر گاندى , روح این طرز فکر و نشان بارز آن , عبارت از این بود که مردم در نافرمانى و عدم همکارى با دولت , از روشهاى مسالمت آمیز استفاده کنند , مثلا : فرزندان خود را به مدارس دولتى نفرستند , به دادگاهها مراجعه نکنند , در ارتش دولتى داخل نشوند و هرگاه دولت دستورى صادر کرد با آن مخالفت ورزند , و ضمنا عکس العملهاى ناگوار دولت , از قبیل بازداشت ها و ضربات وحشیانه را با بردبارى و ملایمت , تحمل کنند .البته میان این دو روش ( عدم همکارى و نافرمانى مدنى) تفاوت ساده ئى موجود است ، «عدم همکارى» صرفا یک عمل منفى و در حقیقت , خوددارى از هر گونه کمکى به دولت  (مانند پرداخت مالیات و عوارض و شرکت در انتخابات و و . . . )است در صورتیکه« نافرمانى مدنى»چیزى فوق عدم همکارى , و متضمن کوشش و فعالیت در جهت مقابل , و خلاصه بمعنى نقض قوانین و مقررات دولتى است(ص ۹۳)
نخستین آزمایش دسته جمعى گاندى بر روى تز « خویشتن دارى و عدم زور» در دوران اقامت وى در افریقاى جنوبى عملى شد . در آن هنگام قانونى وضع شده بود که مطابق آن , هندیها حق نداشتند بدون اجازه دولت و در دست داشتن کارت هاى مخصوص , مسافرت و نقل مکان کنند . گاندى از همین نقطه جنبش خود را آغاز کرد : به هندیها پیشنهاد نمود که زیر بار این قانون ظالمانه نروند و هر گونه مجازات و عکس العملى را که دولت در برابر این نافرمانى نشان مى دهد بدون توسل به زور و قدرت , تحمل نمایند . . و این جنبش را «ساتیاگراها» («سات» در زبان سانسکریت بمعنى حقیقت و« گراها» بمعنى پایدارى است . ) نامید یعنى نیروئى که از حقیقت و محبت سرچشمه مى گیرد و آلوده به زور و قدرت نیست . و بعدها اروپائیان نام «مقاومت منفى» را بر آن نهادند .  هندیها از پیشنهاد گاندى استقبال کردند , با قوانین دولتى مخالفت آغاز نهادند و با بردبارى و استقامت و بدون ابزار کوچکترین عکس العمل , صدمات وارده را تحمل نمودند و عاقبت بدینوسیله توانستند به پاره ئى از حقوق خود نائل آیند . (ص۹۴-۹۵)

قسمت اول , یعنى سرپیچى از مقررات ظالمانه , بدون تردید , عملى پسندیده و مورد قبول همگان است , شاید بتوان این روش را از بهترین روشهاى اصلاح حکومتها و جلوگیرى از ادامه ظلم , بشمار آورد . . اسلام هم بطور عموم این روش را ستوده و مردم را بدان توجه داده است , بدون آنکه میان حکام مسلمان و غیر مسلمان , اندک تفاوتى قائل شده باشد . نهایت در مورد زمامدار غیر مسلمان , این نافرمانى با قانون دیگر و عنوان دیگرى نیز منطبق مى شود که عبارت است از : وجوب قطع روابط دوستانه با دشمنان متجاوز به دین , و مبارزه براى از بین بردن نفوذ آنان …و اما قسمت دوم – یعنى بکار نبردن زور و قدرت براى دفاع , و تحمل صدماتى که بر اثر مخالفت قوانین ظالمانه وارد مى آید . هر چند مبتنى بر طرز تفکرى نمونه و عالى و انسانى است ولى باید در نظر داشت که همیشه و در همه شرائط , مقدور و عملى نمى باشد . …ولى با این همه , آیا اخلاقیات و سجایاى برجسته انسانى – بویژه آنهائیکه مربوط به راه و رسم زندگیست – مى تواند در برابر همه کس , حتى ستمگران و جباران مورد استفاده قرار گیرد ؟ و آیا منطقى است که آدمى در مقابل استعمارگر خون آشام که مسالمت و نرمش , موجب طغیان حس خودپرستى و نخوت او مى شود , آرام بنشیند و تسلیم گردد ؟ آیا این روش جز فساد و هرج و مرج , نتیجه دیگرى ببار مى آورد ؟ اسلام , که آئین فطرت است , در این مورد نیز حکمى معتدل و متناسب با سرشت انسانها مقرر مى دارد یعنى از یکسو پیروان خود را به این روش نمونه و اعجاب انگیز – که براستى براى جبران لغزشهاى مردم با وجدان و پاک طینت , درمانى قطعى است – توصیه مى کند و از سوى دیگر , این حقیقت را , که : سکوت و عدم دفاع به اسلوبى مناسب , موجب طغیان افراد شریر و مغرور است , نادیده نمى گیرد و براى مقابله با اینگونه افراد نیز روشى خاص و عکس العملى سودمند و مؤثر مى آموزد و چنانکه میدانیم مبارزه در راه حق و در هم کوبیدن قدرت شیطانى ظالم را جزئى از برنامه مذهب مى شمرد .

انتخاب این دو روش , محصول آزمایش دقیق روان انسانیست که به اقتضاى حالات مختلف , نیازمند درمانهاى گوناگون و متناسب است و این همان چیزى است که عقل سالم و سرشت مستقیم انسانى بدان حکم مى کند .

آرى , اسلام از یکسو مردم را به آن روش عالى فرا مى خواند و از سوى دیگر ,واقعیت را از نظر دور نداشته , دفاع از نفس و تنبیه و گوشمالى ظالم را جزء فرائض مذهبى میداند و ایمان راستین را موکول به انجام این فریضه , مى سازد…موقعیت اسلام , از لحاظ ارائه روشهاى اخلاقى و نمونه , و هم روشهاى واقع بینانه و اجتناب ناپذیر , عینا منطبق بر وضع طبیعى و فطرى بشر است , ما خود باید در هر موردى علاج متناسب با آن مورد را درک کنیم و بکار بندیم .

بدیهى است که تسلیم شدن در برابر تجاوز و زورگوئى ظلم , و بکار نبردن هیچگونه وسیله براى مقاومت و ممانعت , و آزاد گذاردن او تا هر چه مى خواهد با قربانى خود انجام دهد , انحراف از سرشت طبیعى انسان و مخالف با منطق صحیح و معقول است , جامعه ئى که بر این اساس مشى کند , بیگمان هرگز روى صلاح و نیکبختى نخواهد دید . ..این سنت الهى است که مى باید همواره گروهى از مردمان , به مقابله ظلم برخیزند و دفاع از حق و حقیقت را وجهه همت سازند و با در هم شکستن نیروى باطل , صولت و هیبت حق را حفظ کنند و پرچم راستى را در جهان بپا دارند ,(ص۹۷-۱۰۰)
تز «عدم خشونت»در داخله اجتماع با شکست مواجه شد و نتوانست بر طبق دلخواه گاندى , مبناى مبارزات استقلال طلبانه ملت هند واقع شود(ص ۱۰۱)
گاندى نهضت« مقاومت منفى» یا« عدم همکارى توأم با سکوت و نرمش» را در محافل ملى هند مطرح ساخت . مسلمانان , نخستین کسانى بودند که برنامه گاندى را درک کرده و به نداى او پاسخ گفتند . . . نهرو مى گوید: «کمیته خلافت ( نهضت خلافت نام نهضتى است که بوسیله جمعى از مسلمانان روشنفکر و مبارز هندوستان به پشتیبانى از خلافت عثمانى آغاز شده بود ).  نخستین سازمانى بود که این برنامه را پذیرفت و در جنب آن قرار گرفت . روز اول ماه اوت براى روز آغاز تبلیغات و فعالیت تعیین گردید . . کنگره هنوز این پیشنهاد را نپذیرفته و حتى آنرا مورد مطالعه قرار نداده بود»….در حقیقت , حمایت از خلافت عثمانى یک شعار ضد انگلیسى و همچون حربه ئى بوده است که مسلمانان روشنفکر و فعال هند در مبارزات ناسیونالیستى و ضد استعمارى از آنان استفاده میکرده اند , عامل دیگرى که موجب پدید آمدن این نهضت مى شده , آگاهى از نقش شیطانى استعمار , در انقراض خلافت و تجزیه قلمرو پهناور آن حکومت مقتدر مسلمان به دولتهاى دستنشانده و بى نفوذ بوده است …. در ۲۸ ژوئیه سال ۱۹۲۱ کنگره ملى هند , تصمیم حادى اتخاذ کرد : قرار بود در نوامبر همان سال شاهزاده گال ولیعهد بریتانیا به هندوستان بیاید , کنگره تصمیم گرفت در پذیرائى از او شرکت نکند و بعموم مردم دستور داد که او را مورد بى اعتنائى قرار دهند , همچنین تصویب کرد که تحریم کالاهاى انگلیسى , از ماه سپتامبر به مرحله اجراء گذارده شود .  در ژوئیه همان سال , کنفرانس خلافت که در کراچى تشکیل شده بود اعلام کرد که «خدمت مسلمان در ارتش انگلیسى و یا کمک او به سربازگیرى حرام است» دولت از این دستور بى نهایت خشمگین شد و مولانا حسین احمد مدنى شیخ الاسلام و مولانا محمدعلى و مولانا شوکت على را که از رهبران مسلمان بودند با بسیارى ازمسلمانان متشخص , به بهانه پیشنهاد نافرمانى مدنى , بازداشت و محاکمه کرد .

بدنبال بازداشت برادران على , کمیته مرکزى خلافت در دهلى , تصمیم انجمن خلافت را امضاء کرد و صدها میتینگ براى تأیید این تصمیم تشکیل شد .

در ۱۷ نوامبر ولیعهد انگلستان در بمبئى از کشتى پیاده شد . ملت بر طبق قرار , او را مورد بى اعتنائى شدید قرار داد و اتفاقا در همان اوقات بود که طرح آتش زدن کالاهاى انگلیسى , در اجتماعى عظیم به مرحله عمل نهاده شد .  هر چند قسمت اول این برنامه که بى اعتنائى به ولیعهد بود با موفقیت برگزار شد , ولى قسمت دوم یعنى کنترل احساسات و عدم خشونت , آنچنانکه مورد نظر گاندى بود انجام نیافت , ملت نتوانست بر احساسات خویش پیروز شود و به روش معمول توده هاى عاصى , زمام اختیار را بدست احساس سپرد و همچون شعله ئى سرکش هر چه در برابر خود یافت سوزانید . گاندى بر اثر این وضعیت , بشدت اندوهگین شد و تصمیم گرفت براى کفاره گناهان ملت روزه بگیرد و معتقد شد که ملت هنوز آماده شروع نهضت نیست و لذا دستور داد که اجراى آنرا معلق سازند . و از آن پس تا مدتى به آموزشهاى فکرى و آماده ساختن مردم براى شروع نهضتى آنچنانکه خود میخواست , همت گماشت .

ولى ملت , علیرغم اراده گاندى , به خشونت و تعرض ادامه داد و دولت نیز متقابلا با خشونتى بیشتر , هزاران تن را دستگیر کرده بزندانها روانه ساخت .

پس از چندى , حس اطمینان به ملت , بار دیگر گاندى را فریب داد و در نتیجه بفکر افتاد که جنبش نافرمانى را آغاز کند . وى براى شروع نهضت , منطقه برادولى ( واقع در ایالت گجرات) را انتخاب کرد , زیرا دورانى از عمر خویش را در آن منطقه گذرانیده بود و آنجا را محیط مساعدى براى پذیرش افکار خود میدانست .

پیش از اعلام شروع نهضت , گاندى بعنوان اتمام حجت , مراتب را طى نامه سر گشاده ئى بتاریخ ۹ فوریه ۱۹۲۲ به نایب السلطنه اطلاع داد و با لحنى مؤدبانه او را به جنگ مسالمت آمیز با انگلیس تهدید کرد و براى الغاء مقررات ظالمانه دولت و زمینه سازى براى اعطاء استقلال , هفت روز به او مهلت داد . تا اگردر این مدت پاسخ مثبتى به خواسته هاى او داده نشود , نهضت را آغاز کند و بدون کوچکترین تردید و تزلزل تا آخرین مرحله پیش رود .

هنوز این نامه در هند منتشر نشده بود که نهضت در همان مجرائیکه گاندى ترسیم کرده بود براه افتاد . ولى بر خلاف انتظار وى , در چورى چورا( از توابع ایالت گراخپور) حادثه اى بسیار خونین تر و ناگوارتر از صحنه هاى قبل , به وقوع پیوست : دهقانان خشمگین که مورد حمله دژخیمانه پلیس قرار گرفته بودند , نتوانستند بردبارى کنند و متقابلا به پاسبانها و اداره پلیس یورش بردند و ساختمان شهربانى را آتش زدند و در آن ماجرا پنج شش نفر پلیس نیز طعمه آتش شده و زنده زنده سوختند .

…با اینحال گاندى بر اثر این حادثه بشدت متأثر و ناامید گشته براى بار دوم جنبشى را که خود فرمان داده بود , متوقف ساخت(ص۱۳-۱۰۵)

گاندى , در روزگار اقامت در افریقاى جنوبى , یکبار در جنگ بوئرها بسال ۱۸۹۹ و بار دیگر در سال ۱۹۰۴ که بومیان ناتال شورش کرده بودند , به نفع انگلیسیان جنگیده بود و اینکار را براى خود وظیفه ئى اجتناب ناپذیر میدانست , خود اومى نویسد: «اطاعت و فرمانبردارى ام نسبت به انگلیسیها سبب شد علیه بوئرها یعنى به نفع انگلیسها وارد کارزار شوم . بر این عقیده بودم که اگر خواهان تمامى حقوقى هستم که انگلیسها دارند باید در موقع جنگ و خطر نیز به دفاع از امپراطورى انگلیس پردازم (تجربیات من با راستى، صفحه ۱۸۶ . )در اثناى جنگ جهانى اول نیز , در سر تا سر هندوستان به راه افتاده و مردم را به فرستادن سرباز به جبهه جنگ تشویق میکرد و امیدوار بود بتواند کارى کند که هندتمام مردان لایق و قادر خود را براى فداکارى در راه امپراطورى , آنهم در چنین لحظه بحرانى , آماده سازد («تجربیات من با راستى» ص ۳۸۶ ببعد)و عاقبت هم گروهى بیشمار از فرزندان وطن خود را به میدان کارزار کشانید تا به نفع دولت انگلیس بکشند و کشته شوند ( رومن رولان آمار سربازان هندى را که در جنگ اول جهانى شرکت کرده بودند ۹۸۵۰۰۰ نوشته است . )

. . و اکنون همان گاندى – معلوم نیست روى چه اصل – از گلاویز شدن همین فرزندان وطن , با جلاد خونخوارشان , بر مى آشفت و کشته شدن چند تن انگلیسى یا هندى , خون او را به جوش مى آورد و دفاع و حمله متقابل مردمى ستمدیده و مظلوم , او را از ادامه نهضت نومید مى ساخت هنوز بیش از سه سال از پایان جنگ جهانى – جنگى که به تشویق گاندى , بسیارى از جوانان هند را در کام خود فرو برده بود – نمیگذشت چه شد که ناگهان گاندى تغییر وضع داد بطوریکه کشته شدن تنى چند از دشمنان ملت هند , او را تا این حد آزرده و متأثر ساخت ؟ اینموضوعى است نامفهوم و غیر قابل هضم . . آیا راستى افکار صوفیانه گاندى , توانسته بود در این مدت کوتاه , اثرى چنین شگرف در او باقى گذارد ؟ .

به فرض که وقوع چنین تحولى را در روحیه او بپذیریم , آیا جائز بود که وىمصالح میهن خویش را فراموش کند و این روحیه عارفانه را حتى بر آزادى هند ترجیح دهد ؟ آیا صحیح بود که این روحیه , وضع طبیعى و قهرى ملت عظیم و گسترده هند را از یاد او ببرد ؟ . . او بدون توجه باین حقیقت روشن که نهضت جامعه اى با این شرائط , بدون خشونت و تعرض عملى نیست , نهضت خود را شروع کند ؟ آیا او گمان مى برد که افراد ملت , پس از زمانى کوتاه , همه نسخه کامل خود او خواهند شد و یا به فرشتگانى معصوم و بى هوس تبدیل خواهند یافت ؟

حقیقت آنستکه گاندى با روحیه یک کاهن به صحنه سیاست قدم نهاده بود (این سخن هر چند از زبان مسلمان غیر هندى ممکن است قابل باور نباشد ولى از زبان نهرو – پیرو و شاگرد فریفته گاندى – بدون شک پذیرفته و باور کردنى است . )و مى خواست که از این روحیه براى انگیزش نوین هند بهره بردارى کند و براستى این تصمیمى بود بزرگ و شایسته سپاس . . ولى پس از گذشت مدتى , داستان به عکس شد , یعنى او هند و مصالح هند را در راه حفظ این روحیه استخدام میکرد تا بدان پایه که حاضر بود همه چیز , حتى آزادى هند را – که براى او عزیزتر و ارزشمندتر از هر چیز دیگر بود – در صورت معارضه و اصطکاک با این روحیه , قربانى سازد . بنابرین گاندى پیش از آنکه خدمتگزار هند و استقلال هند باشد , خدمتگزار روحیه عارفانه و کاهنانه خود بود .

چنین وضعى هر چند از یک کاهن صومعه نشین , آنهم در مسائلى که فقط مربوط به شخص خود اوست , قابل تحمل است . . ولى از انسانى که سر رشته دار سیاست میهن خویش است , آنهم در مسئله ئى که به آینده کشورى و سرانجام کار ملتى وابستهاست , به هیچ وجه مورد قبول قرار نمى گیرد . (۱۰۸-۱۱۰)

لذا کمیته اجرائى اعلام کرد:« هندوستان نمى تواند در جنگى که بنام دفاع از آزادى و دموکراسى بر پا شده خود را سهیم بداند در حالیکه خود از آزادى و دموکراسى بکلى بى نصیب است . . نمى توان انتظار داشت که ملت هند , در همان حال که ضربات تازیانه استبداد و استعمار دولت انگلیس را بر روى بدن خود احساس مى کند , با وى در سرکوبى دشمنانش همکارى نماید . . بنابراین دخالت و شرکت هندوستان در جنگ , در گرو آنست که دولت بریتانیا , اعطاى حق آزادى را از هم اکنون متقبل و متعهد گردد.»(۱۱۲)

در کنگره فرهنگى که به منظور«مطالعه در روشهاى گاندى»تشکیل شده بود , ابوالکلام آزاد وضع آنروز گاندى و مسئله«عدم خشونت» را بدینگونه تجزیه و تحلیل کرد: « گاندى معتقد بود که اگر دولت بریتانیا حاضر باشد آزادى هند را مشروط به شرکت در جنگ بدو تفویض کند , مى بایست به آن تن در نداد . وى: «عدم خشونت» را هدف نهائى مى پنداشت و در نظریات خود براى این معامله که به قیمت آزادى هند تمام مى شد – مجوزى نمى دید .»(ص ۱۱۵)
نکته مهمى که با بررسى کامل جریانات هندوستان در و دوران مبارزات و پیش از بدست آوردن استقلال آشکار میگردد آنست که دولت بریتانیا فقط آنگاه به آزادى هند تن در داد که در سراسر آن کشور پهناور , شدت عمل و عملیات تخریبى و تظاهرات خونین علیه انگلستان به راه افتاده بود , و در حقیقت وقتى حاضر شد از چشم و چراغ مستعمرات خود چشم بپوشد که در برابر خشم و خروش خانمان برانداز ملت هند قرار گرفته و چاره اى جز تسلیم به خواسته هاى آنان نداشت . (۱۲۸-۱۲۹)
در کشورهاى استعمارزده , هدف جنبش هاى ملى را باید خلاصى کامل از چنگ استعمار قرار داد و آنرا بعنوان یگانه هدف نهائى به ملت معرفى کرد . این موضوع ازلحاظ نتیجه ئى که بر مبارزات مترتب خواهد شدشایان اهمیت فراوان است , حتى در مواردى که دست یافتن باین هدف , از نظر عقل و تجربه , دشوار و بعید مى نماید باز نباید به کمتر از آن قناعت ورزید زیرا منطق استعمار همیشه مبتنى بر چانه زدن است , اگر ملت هدفى بزرگ را وجهه همت قرار دهد مى توان اطمینان داشتکه عاقبت پس از همه چانه زدنها , لااقل به نیمه راه هدف خود خواهد رسید ,ولى در صورتیکه از آغاز , راه حل میانه اى را انتخاب کرد و هدف را موضوعى کوچک و بى اهمیت قرار داد , بیشک کمتر از آنچه مورد نظر او بوده است عایدش خواهد گشت . گاندى از این اصل مسلم تخلف ورزیده و بجاى آنکه هدف مبارزه را استقلال کامل بداند , از آغاز به پاره ئى اصلاحات داخلى قانع بود و این ۱۵۰جنبش عظیم ملى را فقط بخاطر همین اصلاحات براه انداخته بود… تا سال ۱۹۳۰ نه او و نه کنگره فکر استقلال را انگیزه مبارزات قرار نداده بودند و در این سال هم که گروه جوانان کنگره , استقلال را هدف مبارزهاعلام کردند , گاندى از روى اجبار و با تأمل و تردید , این هدف را پذیرفت .  هندوستان ده سال تمام مبارزه کرد فقط بخاطر پاره اى اصلاحات داخلى و بس . البته این حقیقت , غیر قابل انکار است که گاندى شعور خفته هند را بیدارساخت و تراژدى استعمار را در پیش چشم او مجسم ساخت , اکثریت قاطع ملت را در پیرامون خویش و هم در پیرامون حزب کنگره گرد آورد و بدین ترتیب موجب شد که سرانجام , آنگاه که جوانان , رهبرى حزب را بدست گرفتند , کنگره و بدنبال آن همه ملت بتوانند نداى استقلال کامل در دهند و به هدف نهائى راه یابند . . و بیشک این بزرگترین بهره اى بود که از نهضت آزادى هند بدست آمد . (ص ۱۳۰-۱۳۱)

« راجند راپراساد» که از فریفتگان و دلباختگان گاندى است , پس از آنکه راجع به جلسه سالیانه ء کنگره که در احمدآباد بسال ۱۹۲۲ تشکیل شده بود بحث مى کند , مى نویسد: « از جمله لوایحى که در این دوره تقدیم کنگره شد , لایحه ء«مولانا حسرت مهانى»بود , وى در این لایحه صریحا پیشنهاد کرده بود که هدف کنگرهباید استقلال و جدائى کامل از امپراطورى بریتانیا باشد , این لایحه غوغائى درکنگره به راه انداخت و مباحثات حادى پیرامون آن در گرفت و عاقبت به موجب مخالفت شدید گاندى رد شد.» پیشنهاد دهنده یکى از رهبران مسلمان هند و از جمله کسانى است که در جنبش آزادیخواهانه , نقشى حساس و مهم داشته اند(۱۳۳)

بطور دقیق مى توان مبدأ این فکر را از سال ۱۸۰۳میلادى دانست , در آنسال « مولانا شاه عبدالعزیز دهلوى» رئیس محدثان هند و فرزند«شاه ولى الله دهلوى» معروف , فتواى تاریخى خود را بدین مضمون صادر کرد: «کشور اسلامى هندوستان , با تسلط و سیطره ء انگلیس ها به «دار الحرب» تبدیل یافته لهذا بر همه ء مردان و زنان مسلمان واجب است که آنقدر با آنهابجنگند و آنچنان روابط دوستانه ء خود را با آنها قطع کنند که ناگزیر از هندوستان خارج شوند , زیرا انگلیس ها دشمن محارب مسلمانند… این طرز فکر در مسلمانان آثارى عملى از خود بروز میداد , مثلا انگیزه«حیدر على»و فرزند دلیرش« تیپو سلطان»در پیکار پرشور و نزدیک به پیروزى آنان با انگلیسیها , این طرز فکر بود .  و باز همین طرز فکر بود که در دوران انقلاب , علما را بر فراهم آوردن سپاهى منظم تحت فرماندهى خودشان براى مبارزه با انگلیسیها برانگیخت , و هم پس از سرکوب شدن انقلاب , آنانرا وادار ساخت که با مدارس جدید انگلیسى قطع رابطه کنند و براى پر کردن جاى خالى آن مدارس , مدارسى اسلامى و عربى بشیوه ء مدارس دوران حکومت اسلامى , از محل اوقاف و کمکهاى مالى امراى مسلمان , تأسیس نمایند و شرائطى فراهم آورند که حکومت انگلیسى و امراى وابسته بدولت , بهیچ صورت مجال دخالت در آن را نداشته باشند . و هم بر اثر این طرز فکر بود که ورود به مدارس انگلیسى را دلیل تمایل بهانگلیس و بیزارى از اسلام مى دانستند و حتى مدرسه ء علیگره را نیز – علیرغم عنوان اسلامى آن – همچون مدرسه اى انگلیسى مطرود میداشتند , فقط بایندلیل که فرهنگ انگلیسى در آن تدریس مى شود . .  قطع رابطه علما با دولت انگلستان بدانپایه رسید که هر پدیده اى را که در آن نشانى از انگلیس ها بود دشمن مى داشتند و حتى در کیفیت لباس و خوراک نیز از رسم و عادت آنان بشدت پرهیز میکردند . …در حدود مرزهاى غربى هند , یک عده فدائیان از جان گذشته به جهاد و پیکار با قواى انگلیس مشغول بودند و از داخل کشور , کمکهاى مالى و انسانى دریافت مى کردند , و ما در گذشته باختصار از این مجاهدان یاد کردیم (ص۱۳۶-۱۳۷)

اعلان جنگ انگلستان به دولت عثمانى در جنگ جهانى اول , آتش دشمنى انگلیس را بیش از پیش در دل مسلمانان بر افروخت و آنانرا در عقیده ء عدم همکارى و قطع رابطه با انگلیس ها مصمم تر و راسخ تر ساخت , مولانا محمد على و شوکت على کهاز رهبران معروف مسلمان بودند دست به اقدامات حادى علیه دولت انگلستان زدند و بازداشت و زندانى شدند , و باز پس از رهائى از زندان و پایان یافتن جنگ که بد عهدی دولت انگلیس کاملا ثابت شد و بوعده هائیکه بمسلمین – در مورد حفظ مرکزیت و خلافت اسلامى در کشور عثمانى – داده بود عمل نکرد , نهضت خلافت را بوجود آوردند و فرمان قطع رابطه ء عمومى را صادر کردند .

همچنین در اثناى جنگ جهانى اول – یعنى در همان هنگامیکه گاندى مردم را به شرکت در جنگ به نفع دولت انگلستان , دعوت میکرد و براى اینمنظور به سر تا سر هند مسافرت مى نمود – «مولانا ابو الکلام آزاد» رهبر معروف مسلمان , همکیشان خود را به قطع رابطه با انگلیسیها تشویق میکرد و براى ترویج این نظریه و آماده ساختن افکار عمومى , دو روزنامه بنامهاى« الهلال» و« البلاغ» تأسیس کرد , و بهمین جرم دستگیر شد . (ص ۱۳۷-۱۳۸)

موضوعى که باید مورد توجه باشد آنست که میان نهضت عدم همکارى بدان صورتى که : گاندى مى خواست – و نهضتى که مسلمانان داعیه داشتند , تفاوت محسوسى موجود است , بدینقرار که : گاندى , این نهضت را بصورت منفى محض مى پسندید و مایل بود که بهیچ وجه اثرى از زور و تعرض در آن دیده نشود , بعقیده ء او هندیان مى باید ضربات وحشیانه ء استعمارگر را با سکوت و تسلیم محض , تحمل کنند و کوچکترین مقاومتى از خود نشان ندهند . چه آنکه مقاومت , انحراف از اصول نهضت و نشان عدم درک کامل آنست…ولى مسلمانان اینگونه نمى اندیشیدند . . طرز فکر مذهبى مسلمین , مستلزم آن بود که اولا از هر گونه کمک و همکارى با استعمارگر بیگانه بپرهیزند یعنى : فرزندان خود را به مدارس انگلیسى نفرستند , بدادگاههاى انگلیسى مراجعه نکنند , در ارتش آنان داخل نشوند – و اگر کسى قبلا داخل شده است فورا کناره گیرى کند – و خلاصه با اوامرى که از طرف آنان صادر مى شود مخالفت ورزند . و این همان«نافرمانى مدنى» است که وقتى مسلمانان خواستند آنرا بطور عمومى اعلام کنند , حزب کنگره موافقت نکردند و در نتیجه , تا چندى انجام آن بتأخیر افتاد . و ثانیا هر گاه در نتیجه ء این نافرمانى – یا بهر علت دیگر – مورد تعدى وتجاوز قرار گرفتند , باید متقابلا از خود دفاع کنند و به حملات دشمن پاسخ گویند , زیرا اسلام – همچنانکه پیشتر گفته شد – با آنکه اخلاقیات نمونه و برجسته را در سرلوحه آموزشهاى خود گنجانیده است و در عین حال از درمان مناسب براى مواردى که در خور اینگونه اخلاقیات و صفات نیست , نیز غافل نمانده و بر مسلمان , دفاع از جان و گوشمالى ظالم را لازم شمرده است . و این روش , تنها روشى است که با توجه به طبایع گوناگون انسانها , متناسب و منطقى و قابل کلیت مى نماید . (ص ۱۴۵)
«مولانا ابوالکلام آزاد» در مدافعات خود – که پیشتر از آن یاد کردیم -گفت: «آئین اسلام براى مسلمانانیکه مورد تعدى و ظلم قرار مى گیرند , دو راه معین کرده است : یکى براى مقابله با دیکتاتورى زمامداران مسلمان , و راه دیگر براى مقابله با حکومتهاى خارجى . اما در برابر زمامداران دیکتاتور مسلمان , وظیفه عبارتست از امر بمعروف و نهى از منکر و بازگو کردن حقایق و تقبیح عملیات جائرانه و جابرانه . . ولى در برابر دشمن خارجى , مسلمان باید اسلحه بدست گیرد و تا آخرین نفس بجنگد و بکشد یا کشته شود . . و در هر دو صورت , جامعه ء اسلامى با این شواهد و قرائن انکار ناپذیر , کاملا آشکار مى گردد که تز نافرمانى مدنى نه تنها تزى اسلامى و با قوانین و مقررات این آئین منطبق است , بلکه مسلمانان پیش از آنکه نهضت«نافرمانى» معروف در هند آغاز شود , در اجتماعات خاص خود بدان عمل مى کرده اند و اساسا نافرمانى از دولت انگلیس , روش معمولى زندگى آنها بوده است , بعدها یعنى در سال ۱۹۲۱ نیز که اعلان عمومى آن صادر شد , آنها نخستین کسانى بودند که با شهامت و شورى فوق العاده , آنرا پذیرفته و بدان عمل نمودند . (ص۱۴۶-۱۴۷)

حتى مسلمانانیکه در حزب کنگره عضویت داشتند نیز غالبا نماینده ء جبهه افراطى بودند و اصرار مى ورزیدند که هدف کنگره باید استقلال کامل و جدائى از انگلستان , باشد(ص۱۴۸)

عاملى که آنان را بر تعقیب از این هدف عالى و انحصارى بر مى انگیخت دو چیز بود :

نخست آنکه مسلمین هند بیش از سایر فرقه ها و جمعیت ها , زیر فشار استعمار انگلیس واقع شده و طعم تلخ تسلط بیگانه را چشیده بودند , بطوریکه در فصول گذشته دیدیم از اوان تسلط کامل انگلیسیها یعنى پس از انقلاب ۱۸۵۷ مسلمانان , تنها جمعیتى بودند که از همه ء امتیازات محروم مانده و در حقیقت میراث مادى و معنوى خود را از دست داده بودند و با این وصف , طبیعى است که بیش از دیگران جرئت و جسارت ورزیده , در صدد باشند که یکباره مرز و بوم خود را از لوث وجود دشمن خونخوار و غاصب , پاک سازند .  دیگر آنکه دولت انگلیس بخاطر تثبیت موقعیت خود در هندوستان , در چند کشور اسلامى دیگر از جمله مصر و ایران و افغانستان بذر استعمار افشانده و یک سلسله عملیات جنایت بار استعمارى را آغاز کرده بود (ص۱۴۸)….مسلمانان هند که کم و بیش از این اوضاع با خبر بودند , مى اندیشیدند که در صورتیکه هندوستان از یوغ اسارت آزاد شود و دولت انگلیس خود را مجبور به ترک آن به بیند , اشغال و استعمار این کشورها و ملتهاى ستمدیده و مظلوم , براى او چندان سودى نداشت و به آسانى نفوذ خود را از آن ممالک قطع خواهد کرد . لذا به انگیزه روح برادرى اسلامى مى خواستند با مجاهدتهاى خود در راه آزادى هند , آن ممالک استعمار زده را نیز نجات دهند . (ص ۱۴۸-۱۴۹)

جبهه ء افراطى که اغلب افراد آنرا جوانان حزب تشکیل مى دادند و([ جواهر لعل نهرو]) رهبرى آنرا بعهده داشت , بخاطر هدف نسبتا عالى خود , در میان توده , وجهه ء خوبى کسب کرد , بطوریکه توانست اخیرا پا را فراتر نهاده بفکر استقلال کامل بیفتند . (ص ۱۵۳)
در دسامبر ۱۹۲۹ دوره ء اجلاسیه ء کنگره در لاهور تشکیل شد و چون دولت بریتانیا بر خواسته هاى حزب کنگره پاسخ صریحى نداده بود , اکثریت قاطع اعضاء , قطعنامه ء مربوط به استقلال و اقدام براى تحصیل آنرا تصویب کردند , این جلسه در آخرین شب ماه دسامبر ۱۹۲۹ تشکیل شده بود و قرار شد که روز ۲۶ ژانویه ۱۹۳۰ را بعنوان روز استقلال تعیین کنند و در آنروز خواسته ء کنگره را که استقلال کامل است . به همه ء ملت ابلاغ نمایند .

روز ۲۶ ژانویه فرا رسید , تظاهرات و جشنها از طرف ملت و عکس العملهاى حاد و شدتها و خشونتها از طرف دولت شروع شد , توده ملت با شور و حرارت فوق العاده ءخود , بالاخره توانست گاندى را از عزلتگاه خارج سازد و روحیه ء منفى او را به فعالیت در راه آزادى و استقلال کامل , مبدل نماید . . و بدین ترتیب نهضت نافرمانى مدنى براى دومین بار آغاز شد . . . استاد عقاد مى گوید: «عناصر جوان , عاقبت پیروز شدند و گاندى بجز اینکه به خواسته ء اکثریت تن در دهد , چاره اى ندید . و از آن هنگام استقلال کامل بصورت هدف نهائى و مورد اتفاق مبارزین هند درآمد»(ص ۱۵۴)
با آنکه در اقلیت قرار داشتند ,توانستند نهضت را برنگ خود درآورند و حتى نام آنرا کلمه ئى مخلوط از عربى و اردو انتخاب کنند و این نام آنچنان معروف شد که گاندى در نطقها و بیانیه هاى خود آنرا بکار میبرد . این کلمه عبارتست از با امان که مرکب است از با ( حرف نفى در زبان اردو ) و امان ( که کلمه ئى عربى است ) , یعنى عدم دوستى و عدم همکارى یکى از جریاناتى که مى تواند بر خونسردى و بى تفاوتى گاندى نسبت به داعیه ء استقلال هند شاهدى گویا باشد آن است که : پس از آنکه کنگره مسئله ء استقلال را پیش کشید و در ژانویه ء سال ۱۹۳۰ رسما آنرا هدف مبارزه قرار داد و رهبرى مبارزه را به گاندى که تازه از عزلتگاه خود مراجعت کرده بود سپرد و گاندى اعلام کرد که بزودى«نافرمانى مدنى» را از نو آغاز خواهد کرد . . پس از همه ءاین مقدمات , گاندى نامه اى براى نائب السلطنه فرستاده و در آن نامه یادآور شد که حاضر است از نهضت نافرمانى صرفنظر کند , بشرط آنکه دولت خواسته هاىزیر را برآورده سازد : خرید و فروش و مصرف مشروبات الکلى را مطلقا ممنوع سازد . . حقوق کارمندان دولت را تقلیل دهد .  مالیات زمینهاى مزروعى را به نصف تقلیل دهد با این شرط که جمع آورى و بستن مالیات , با نظارت و کنترل قانونى انجام گیرد .  هزینه هاى جنگى را به نصف تقلیل دهد . براى حمایت از کالا و منسوجات دستباف وطنى , تعرفه ء گمرکى وضع کند . جمیع زندانیان سیاسى را رها سازد . اداره ء«اطلاعات و تحقیقات» را بکلى تعطیل کند و یا لااقل از تسلط رعب آمیز آن بکاهد بطوریکه کنترل و مراقبت کارهاى مردم , تا مرحله ء آزار و تعقیب نرسد .  به مردم پروانه حمل اسلحه داده شود , البته اینکار با کنترل حزبى انجام خواهد یافت . . مالیات نمک را الغاء کند  این مواد هر چند شامل ضرورى ترین نیازمندیهاى ملت هند بود , ولى هر چه بود نمى توانست در برابر تعطیل و صرفنظر از نهضت نافرمانى , بهاى ارزنده اى باشد . متأسفانه مهاتما گاندى باین معامله رضایت داشت و حاضر بود که در ازاء انجام مواد فوق , دیگر حتى یک کلمه درباره ء نافرمانى مدنى بر زبان نیاورد .  ولى دولت به خواسته هاى گاندى پاسخ مثبت نداد و در نتیجه کمیته ء اجرائى کنگره , در ۱۵ فوریه ء ۱۹۳۰ شروع نهضت نافرمانى را تصویب و مقرر ساخت (ص ۱۵۷-۱۵۸)

گاندى آنگاه که بالاخره در سال ۱۹۳۰ نهضت نافرمانى را آغاز کرد و بعنوان اعتراض و ابراز مخالفت با« قانون نمک» با جمعى از پیروان خود , پاى پیاده از احمد آباد بسوى دریا راه افتاد. «عباس طیب» رهبر مسلمان و پس از او« ساروجینى نیدو» شاعره ء هندورا , جانشین خود قرار داده و سفارش کرد در صورتیکه در این سفر بازداشت شود , به ترتیب ایندو نفر را برهبرى مبارزه انتخاب کنند و پیروان خود را به متابعت کامل از آندو توصیه نمود . گاندى سرحد در همان هنگام که دولت کاملا بر اوضاع مسلط گشته و بوسیله ء زور و سر نیزه توانسته بود ملت را وادار به اطاعت سازد , در نواحى مرزى هند و مخصوصا درمیان قبائل سلحشور و مسلمان«پتانها» آشوب و انقلابى عظیم بر ضد دولت بر پا بود , مسلمانان ایالت مرزى به رهبرى«خان عبدالغفار خان»جبهه اىنیرومند تشکیل داده و در برابر حکومت مستبدانه و رعب آمیز انگلیس , ایستادگى و مقاومت مى کردند .(ص۱۶۰)

در میان رهبران مسلمان , کسانى همچون محمد على جناح هم یافت مى شدند که به نظریه ء عدم همکارى نگرویده و بر آن فائده ئى مترتب نمى دانستند و معتقد بودند که قطع رابطه ء دانش آموزان با مدارس و دانشگاههاى دولتى و یا قطع رابطه ء مردم با آلات و ابزار جدید و مثلا اکتفا به چرخ ریسندگى دستى , چه اثر مطلوبى مى تواند داشته باشد ؟ اتفاقا تا گور فیلسوف و شاعر بزرگ هندو نیز در این مورد با جناح همعقیده بود و بر نظریه ء عدم همکارى اعتراض مى کرد و آنرا کارى لغو و بیهوده میدانست , (ص۱۶۲-۱۶۳)
اظهار همدردى و یگانگى گاندى با مسلمانان در نهضت خلافت , معجزه ئى بود که توانست همه مسلمین را به دنبال او بکشاند و در نتیجه ملت هند را یکپارچه و متحد سازد ,(ص۱۶۴)

مسلمانان براى هندوئى که – براى اولین بار در تاریخ اسلام – در مسجد جامع دهلى بر فراز منبر رفته و براى حضار – از مسلم و هندو – سخن مى گفت , ابراز احساسات میکردند. هندوان نیز متقابلا مسلمانان را در معابد خود به گرمى مى پذیرفتند . با آنکه پیش از آن تاریخ هر فرقه ئى فرقه ء دیگر را نجس دانسته و بمراکز خود راه نمى دادند . الفت و یگانگى این دو دسته تا آنجا رسید که هندوها در روز عید قربان , گاوى را به زینتها آراسته و به آئین مذهبى مسلمانان قربانى کردند . این عمل با توجه به اینکه گاو از بزرگترین مقدسات همه ء فرقه هاى هندو است , نشانه ء کمال از خود گذشتگى در برابر خواسته هاى مشترک ملى و بزرگترین نمونه ء الفت و یگانگى و همبستگى پیروان دو مذهب در راه میهن بود .  هندوها براستى کار نمایانى کرده بودند , ولى مسلمانان نیز از آنان دست کمى نداشتند , بویژه این فداکارى بزرگ , بشدت آنرا تحت تأثیر قرارداد و موجى از عواطف و احساسات در آنان برانگیخت و لذا اعلام داشتند که از این پس در سر تا سر هند دست به کشتار« گاو» نخواهند زد و این سنت مذهبى را فراموش خواهند کرد . افراد معدودى هم که حاضر نبودند به آسانى از این عمل دست بردارند , از طرف قاطبه ء مسلمانان مورد حمله قرار گرفتند و حتى یکى از بزرگان مسلمان که قصد داشت دوباره این سنت را احیاء کند , بوسیله همکیشان خود تهدید به قتل شد . (ص ۱۶۴)
شگفت آنکه , آن انگیزه ء روحى و معنوى که گاندى را از پیش آمد قریه ء چورى چورا و کشته شدن چند نفر انگلیسى , این اندازه عصبانى و وادار به تعطیل نهضت مى سازد , چند سال پس از آن بطورى ضعیف و بى اثر مى شود که از حمله ء وحشیانه ء سپاهیان هندى به کشمیر و حیدرآباد و جوناگده و کشتار دسته جمعى مسلمانان در حین تقسیم هند , چندان متأثر و متألم نمیگردد . البته انکار نمى کنیم که قیافه ء روحانى گاندى و جلوه ء معنویتش در چند مورد دیگر نمایان شد و از خونریزیها و کشتارهاى دیگرىجلوگیرى کرد . (ص۱۶۹-۱۷۰)

یکى از هندیانى که خود در جریان نهضت هندوستان , همکارى و دخالت داشته است , قطعنامه ء گاندى (در مورد تعطیل نهضت) را براى من ( مؤلف) تفسیر مى کرد , مى گفت:« گاندى مى اندیشید که نهضت ملى هند بزودى به ثمر خواهد رسید , وچون مسلمانان در این نهضت عمومى , تبرزى داشته داراى سابقه ء بیشترى در فعالیت و مجاهدت و ترویج آن مى باشند , بالطبع پس از پیروزى نیز تقدم و برترى خود را حفظ خواهند کرد و در نتیجه , همان شوکت و عزت پیشین را بدست خواهند آورد . . و این چیزى نیست که یکفرد هندو – اگر چه این فرد , گاندى باشد – به آسانى بدان رضایت دهد».(ص۱۷۰)
خود او , در نامه ئى که در سال ۱۹۲۰ به نائب السلطنه نوشت , دوستى و وفادارى خود را نسبت به انگلیس تأکید کرد , وى نوشت: «دو راه بیشتر براى من باقى نمانده است : یا از انگلستان ببرم و یا اگر هنوز به مزیت مشروطیت بریتانیا بر سایر حکومتهاى مشروطه اعتقاد داشته باشم دولت را مجبور سازم که حق ما را بدهد . بارى من هنوز به مزیت مشروطیت بریتانیا معتقدم و به همین جهت است که عدم اطاعت را توصیه مى کنم.»(ص۱۷۱)
نائب السلطنه براى انجام نقشه ء خود« سوامى شرادانند» (بنظر مى رسد که ماجراى ترور این شخص در سال ۱۹۲۶ که نهرو با لحنى تلخ از آن یاد مى کند , با اقدام جنایت آمیزى که در متن کتاب به وى نسبت داده شده بى ارتباط نبوده است , باین معنى که یکفرد وطنپرست هندى که به مصالح میهن خویش و اتحاد فرقه هاى مذهبى عشق مى ورزیده و از طرفى جریان بالا را در مورد شرادانند مى دانسته است , به انگیزه ء انتقام از وى به این کار دست زده است . گو اینکه نهرو بر طبق روش خاص خود در این مورد نیز مى کوشد همه ء گناه را به گردن تمایلات مذهبى بیندازد ولى با توجه به اینکه «شرادانند» خود یکفرد کاملامذهبى و داراى تمایلات تند هندوئى بوده است , این اظهار نظر چندان صحیح بنظر نمى رسد . ) را که از رهبران متعصب هندو و زعیم حزب «آریا ساماج» بود , با خود همراه کرد .چنانکه پیشتر هم اشاره کردیم این حزب از آغاز بمنظور احیاء هندوئیزم بوجودآمده بود و مؤسس آن که یک روحانى هندو بنام«دایانداساراسراتى»  بود روحیه ء ناسیونالیسم مذهبى و ضد اسلامى داشت . طبق مرامنامه ء این حزب , مسلمانان مردمى بیگانه و اشغالگر بودند که مى بایست از هند اخراج شوند و هند به رنگ باستانى هندو در آید .  نایب السلطنه« سوامى شرادانند» را که رهبر این حزب بود , پیش از سر آمدن مدت محکومیتش از زندان آزاد ساخت و پول زیادى در اختیار او گذارد که بدانوسیله آتش اختلاف را میان هندوان و مسلمانان شعله ور گرداند … در پاره ئى از مناطق هندوستان ,برخى گروههاى مسلمان مى زیستند که علیرغم ادعا و نام اسلامیت , تحت تأثیر بعضى از عادات باستانى هندوها بوده و هنوز نشانى از هندوئیزم داشتند . این شخص به سراغ آنان رفت و بساط تبلیغ و ترویج را در میان آنان گسترد . فتنه از این نقطه آغاز شد . . مسلمانان از جریان اطلاع یافتند و مبلغین مسلمان براى جلوگیرى از ارتداد برادران دینى خود به آن منطقه شتافتند . . و دنباله ء داستان کاملا طبیعى است : دو جبهه ء هندو و مسلمان در برابر یکدیگر صف آرائى کردند , کم کم آتش فتنه به سایر شهرها و ایالات سرایت کرد , هر فرقه ئى براى دفاع از مقدسات خود , به جان فرقه ء دیگر افتاد و هر چیزى را که معارض با خود تشخیص داد , بیرحمانه درهم کوبید , و بدین ترتیب نزاعى خانمان برانداز , سراسر هندوستان را فرا گرفت .

یکى دیگر از رهبران متعصب هندو بنام« پاندیت مالاویا» ( بگفته ء جواهر لعل نهرو در خاطرات زندگیش , این شخص از معروفترین رهبران حزب «مهاسبهاى هندو»  یعنى همان حزبى که باز نهرو از آن بعنوان سازمانى متعصب و ارتجاعى نام می برد و عملیات تعصب آمیز آن را موجب عکس العمل هاى فرقه ئى مسلمانان میداند , بوده است . شگفت آنکه با این وصف نامبرده در کتاب خود کوشش فراوانى بکار میبرد که چهره ئى حق بجانب و در خور ستایش براى این شخص ترسیم کند . رجوع کنید به اتوبیوگرافى نهرو چاپ اول ص ۲۳۱ ببعد . )نیز در جبهه ئىدیگر با« شرادانند» همکارى میکرد , این شخص در پى ایجاد اتحاد میان هندوان بود و جوانان هندو را با جدیتى تمام , به , تمرینات نظامى براى مبارزه با مسلمانان , فرا مى خواند .  رهبران دلسوز و با اخلاص هندو و مسلمان , از زندانها آزاد شدند و ناگهان با این وضع دهشتزا و تاسفبار مواجه گشتند , بدیهى است که این وضعبراى آنان قابل تحمل نبود , احساس مشترک و یکنواخت همگى این بود که با کوششى تمام , اختلافات و برادر کشى ها را از بین برد و یا لااقل محدود ساخت و بار دیگر پرچم برادرى و یگانگى را برافراشت . . ولى متأسفانه کار از این مرحله گذشته بود و طوفان فتنه هر لحظه مهیب تر و خانمان براندازتر , به پیکر هند مى پیچید . .  طبیعى است که این حوادث ناگوار , جمعى از مسلمانانیرا که تا آنزمان به لزوم و امکان اتحاد مسلم و هندو , ایمان داشتند , در این عقیده متزلزل ساخت , هر چند جمعى دیگر از مسلمانان , نسبت به این فکر همچنان وفادار ماندند , لیکن به هر حال حوادث جارى , به رهبران حزب« مسلم لیگ» که براى حفظ حقوق مسلمین فعالیت مى کردند , مجال فعالیت بیشترى داد و بدین مناسبت توجه توده ء مردم مسلمان به مساعى و افکار این حزب جلب شد و در نتیجه موقعیت شایانى کسب کرد . پیش از این تاریخ , یعنى در دوران اتحاد و همبستگى مسلم و هندو , این حزب که صبغه ء اسلامى و جنبه ء انفرادى و اختصاصى داشت , چندان مورد توجه و خوشبینى عامه ء مسلمین نبود , ولى این حوادث روح تازه ئى در وى دمید و موجب شد که مجددا حیثیت و موقعیتى بدست آورد و توده ء مسلمان , به دیده ء فرشته ء نجات , بدان بنگرد .
بسیارى از رهبران مسلمان که تا آن هنگام , هم در کنگره عضویت داشتند و هم از سران« مسلم لیگ» یا« نهضت خلافت» بشمار مى آمدند , بر اثر این حوادث کم کم از« کنگره» کناره گرفتند زیرا احساس کردند که این حزب با اینکه داراى اعضاى مسلمان نیز هست , بالاخره مؤسسه ئى هندوئى است ومسلمانانى که در آن عضویت دارند نمى توانند از انگیزه هاى عدوانى آن نسبت به جامعه ء مسلمان , جلوگیرى کنند . (ص ۱۷۷-۱۷۹)

 این کشمکش ها تا مدتى دراز ادامه یافته و روز بروز شدیدتر مى شد , تا آنجا که در سال ۱۹۲۷ فقط در طول چند ماه ۲۵ نوبت زد و خورد و اغتشاش در اقشار مختلف هندوستان اتفاق افتاد که هر یک خبر مهم روزنامه ها و محافل شمرده مى شد رهبران کنگره و « نهضت خلافت» علیرغم کوشش فراوان , نتوانستند آتش فتنه را فرو نشانند و صفا و یکرنگى گذشته را میان هندوها و مسلمانان برقرار سازند , شکاف و اختلاف روز بروز عمیق تر و ریشه دارتر شد , کم کم در بین رهبران نیز اندیشه ء دورى و جدائى قوت گرفت تا عاقبت بصورت یک واقعیت عملى پدیدارگشت .

مردم تدریجا احساس کردند که شور و حرارت ملى رهبران , به سردى گرائیده و یا ضعیف شده و جاى آنرا احساسات فرقه ئى و مذهبى گرفته است . رهبران مسلمان نیز احساس کردند که رهبران هندو – و در رأس همه گاندى – تمامى نفوذ و قدرت خود را براى فرو نشاندن آتش فتنه و از بین بردن اختلافات فرقه ئى , بکار نمى برند و آنچنانکه از یک رهبر ملى انتظار مى رود , با بیطرفى کامل به نزاع این دو حریف نمى نگرند . (ص ۱۸۰)
نهرو در فصلى از کتاب شرح زندگى خود , زیر عنوان« آتش تعصبات فرقه ئى» مى گوید: «از آنجا که کنگره مظهرى از تمام احساسات ملى بود , این اختلافات گوناگون مذهبى هم بصورت حساس و مؤثرى در آن منعکس مى شد , کم کم سیک ها ودیگر اقلیت هاى کوچک نیز براى خود درخواستهاى خاصى داشتند , هر فرقه ئى فرقه ء دیگر را به کارشکنى علیه خود متهم مى کرد و براى جلوگیرى از آن به دولت متوسل مى شد , در نتیجه گروههاى مختلف مى کوشیدند خود را در آغوش انگلیسیها بیندازند . عده ء زیادى از مسلمانان در کنگره شرکت داشتند که بسیارى از شخصیتهاى صالح و محبوبترین و با کفایت ترین رهبران سیاسى مسلمین هند , در میان آنها بودند , این عده به مبارزه ئى پیگیر علیه احساسات فرقه ئى که بتدریج سراسر هند را فرا مى گرفت , دست زده و فعالیتهائى را براى از بین بردن موجبات اختلاف , آغاز کردند . براى این منظور حزب جدیدى بنام« حزب ملى مسلمانان» بوجود آوردند که با تعصبات فرقه ئى به مبارزه پرداخت . این حزب براى حل مسئله ء فرقه هاى مذهبى مجامعى تشکیل مى داد که بنام «کنفرانس وحدت» نامیده مى شدند و مهمترین آنها کنفرانسى بود که به دعوت مولانا محمدعلى در دهلى تشکیل شد . ولى این کنفرانس ها نتوانست موجبات نفاق و اختلاف را از میان بردارد , و هنوز کنفرانس وحدت سال ۱۹۲۴ منعقد در دهلى پایان نیافته بود که کشمکش و آشوبى بزرگ میان مسلمانان و هندوها در شهر الله آباد بر پا شد .   بدیهى است که نه مسلمین و نه هندوان از این اختلافات سودى نمى بردند و فقط انگلیسیها بودند که در میانه بهره بردارى میکردن».

هندوها , به اکثریت قاطع خودمباهات کرده و خود را صاحبان اصلى هندوستان , و مسلمین را بیگانگانى اشغالگر مى دانستند , بر اثر این طرز فکر , آینده در نظر آنان جلوه و نمایش خاصى داشت , مى اندیشیدند که بالاخره پس از زمانى , دوران جهاد و مبارزه با انگلیس سر آمده و هند به آزادى و استقلال , نائل خواهد شد و در آنروز سر تا سر کشور ملک طلق و تحت اختیار و تصرف تام آنان خواهد بود و شوکت و مجد باستانى هندوئیزم اعاده خواهد گشت ..

این , طرز فکر عمومى هندوان بود , نهایت افراد متعصب آنان – که جمع بیشمارى بودند – این طرز فکر را بدون اندک ملاحظه ئى اظهار مى کردند ولى سیاستمداران معتدل هندو , به مقتضاى عقل و بنابر مصلحت روزگار , آنرا پنهان داشته و درانتظار فرصت و موقعیت مناسبى بسر مى بردند .

دسته ء اخیر , به همین مناسبت اصرار مى ورزیدند که وحدت ملى محفوظ بماند و هندوستانى یکپارچه مشتمل بر اکثریت هندو و همه ء اقلیتها بنیان گردد . و بدینجهت از فریادهاى تعصب آمیز گروه متعصبین که همچون نهیبى هشیار کننده ء صید غافل و بى خیال بود – به شدت رنج مى بردند . . این صید غافل و بى خیال , مسلمانان بودند که بر حسب جریان عادى اوضاع , در آینده اقلیتى بشمار مى آمدند که ناگزیر مى باید محکوم و منکوب رأى و خواسته ء اکثریت هندو باشد . (ص۱۸۱-۱۸۳)

حزب کنگره , با وجود جنبه ء ملى و عمومى ئى که بخود گرفته بود و با وجود آنکه ریاست یا رهبرى واقعى آن را گاندى صلح جو به عهده داشت , با اینهمه , تحت تأثیر گروه افراطى و متعصب هندو همواره مى کوشید که مسلمانان را از تفکر درباره ء آینده ء خود بازداشته و نگذارد که براى تأمین آتیه ء اجتماعى خود نقشه ئى طرح کنند .  در میان رهبران مسلمان نیز عده ء بیشمارى تحت تأثیر دورنماى فریبنده ء هندمتحد قرار گرفته و بر اثر همین انگیزه , در صفوف کنگره بیدریغ فعالیت میکردند ,لیکن قضایاى جارى آنانرا ناگزیر مى ساخت که در عین حال از موجودیت و کیان جامعه اسلامى نیز فراموش نکنند , بدین سبب با جدیتى تمام مى کوشیدند که در عین ایجاد زمینه ء وحدت , ضمانت هاى عادلانه ئى مقرر نمایند که در سایه ء آن , تمامى فرقه هاى گوناگون مذهبى به آینده ء خود با اطمینان و آسایش خاطر بنگرند . . این کار در حقیقت شیرازه ء وحدت بود و مى توانست جبهه هاى مختلف مذهبى را در زیر پرچم یگانگى گرد آورد . این رهبران براى تأمین این منظور نهایت کوشش را در جهت سازش دادن میان خواسته هاى هندوان و مسلمانان مبذول داشتند .  متأسفانه این مجاهدات دلسوزانه و خیرخواهانه به نتیجه نرسید و بلاى تعصب جمعى کوتاه بین , اندوخته هاى معنوى آنانرا بر باد داد بیشک این موضوع براى خواننده مایه ء شگفتى است که محمدعلى جناح مؤسس پاکستان در دوران ممتدى از عمر سیاسى خود , جزو جدى ترین طرفداران و شیفتگان اتحاد مسلم و هندو بوده و تا آنجا در این فکر پافشارى مى کرده است که وقتى دولت انگلستان در سال ۱۹۰۵ استان بنگال را به دو قسمت هندو نشین و مسلمان نشین تقسیم کرد و عموم مسلمانان به این اعتبار که پس از محرومیتى طولانى در اینکار نشانى از آزادى و رفاه مى دیدند – از این پیش آمد مشعوف و شادمان بودند… وى در شمار سر سخت ترین مخالفان تقسیم در آمده و با شدتى کم نظیر بدان حمله مى کرد . و باز وقتى مولانا محمدعلى و سید وزیر حسن از جناح تقاضا کردند که پس از جدائى از مسلم لیگ , دوباره به آن حزب ملحق شود و وى بنا به دعوت و پیشنهاد آن دو , عضویت مسلم لیگ را پذیرفت , از آنان خواست که در کارت عضویت او قید کنند که«همکارى او با این حزب به هیچ عنوان موجب نخواهد شد که وى از هدف بزرگى که زندگى او وقف آن است , دست بردارد». بدین جهت در همان حال که به «مسلم لیگ» انتساب داشت , جزو با اخلاص تریناعضاى کنگره نیز بشمار مى آمد و تا آنجا که قدرت داشت در ایجاد توافق میاندو حزب و ریشه کن ساختن اختلافات مى کوشید , از جمله بر اثر مساعى او از سال ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۰ جلسات سالیانه ء کنگره و مسلم لیگ در یک زمان تشکیل مى شد و این خود وسیله ئى بود براى رفع اختلافاتى که احتمالا از ناحیه ء یکى از دو حزب بروز مى کرد .  هندوها این حس وحدت طلبى را ارج نهاده و به او لقب پر افتخار سفیر وحدت دادند و چنانکه پیشتر گفتیم در بمبئى تالارى بنام او بنا کردند که بر آن نوشته شد: «این تالار بعنوان اعتراف به خدمات جاویدان آقاى جناح در سال ۱۹۱۸ بنیان گردید» (ص ۱۸۵-۱۸۶)
در آنروزگار , منطق جناح این بود که: «اگر کنگره در آینده حکومت هندوستان را بدست بگیرد , مسلم لیگ حزب اقلیتى خواهد بود که وجودش در وضع اجتماعى و سیاسى هند بى ضرر بلکه ضرورى شمرده مى شود».

کوتاه سخن آنکه وضع جناح و علاقه ء وافر و حرص شدید او به اتحاد هندو و مسلمان در دورانى که «گوگیل» رهبر معتدل هندو , زمام رهبرى کنگره را در دست داشت , آنچنان بود که همه ء موافقین و مخالفین بدان اذعان و اعتراف داشتند , و حتى پس از آنکه « گوگیل» وفات یافت و کنگره زیر نفوذ هندوان متعصب قرار گرفت باز , وى از فعالیت هاى خود دست نکشید , بدین امید که بالاخره روزى به هدف خود نائل آید و صفوف هندو و مسلمان رامتحد سازد . در دورانى هم که اختلافات فرقه ئى سر تا سر هند را فرا گرفته و روح تفرقه ء مذهبى در برجسته ترین شکل خود , تجلى کرده بود باز , وى امید خود را از دست نداده و در راه ایجاد توافق میان دو گروه متخاصم , کوشش و تلاش میکر… ولى متأسفانه بر اثر سیاست تعصب آمیز کنگره و غرض ورزى هاى هندوان متعصبى که رهبرى آنرا در دست داشتند , اینهمه کوششهاى مخلصانه بر باد رفت و همین مسئله موجب شد که امید بى پایان این شخصیت اتحاد طلب , از بین برود و اعتماد و اطمینان او به رهبران هندو , به تردید و سوء ظن مبدل گردد .  جمعى از رهبران هندو , میکوشیدند که میان هندوان و مسلمانان , ایجاد تفاهم کنند , یکى از این افراد «دیشبندو داس» رهبر بنگالى بود که مدتى ریاست کنگره را بعهده داشت , وى بمنظور رفع مشکلات مذهبى و سیاسى , خط مشى نوینى پیشنهاد کرد , ولى کنگره قطعنامه ء او را رد کرد به این بهانه که وى علیرغم هندوان , از مسلمانها پشتیبانى مى کند»….این مرد به جرم اعتدال و میانه روى اش , در بستر ترور شد در اینصورت جاى تعصب نیست اگر تلاش ها و فعالیت هاى جناح مسلمان در برابر طوفان این روح ننگین – روح تعصب جاهلانه – نتواند ثمر بخش واقع گردد . ( (ص ۱۸۶-۱۸۸)

«گوگیل» جناح را اینگونه ستوده بود: «جناح از کینه و بغض فرقه ئى مبرا است و همین خصیصه او را بهترین سفیراتحاد بین هندو و مسلمان قرار خواهد داد » و هم در آن کتاب مى نویسد: «علاقه ء محمدعلى جناح به پر کردن شکاف میان هندوان و مسلمانان , به سر حد ولع و حرص رسیده بود , یکى از اقدامات وى آن بود که نامه ئى براى گاندى نوشته و اعلام کرد که با انتخابات مشترک در مناطقى که از هر دو فرقه تشکیل میشود موافق است , مشروط بر آنکه این انتخابات بر اساس شرائطى که مورد توافق طرفین است , انجام گیرد . ۲۸ نفر از رهبران مسلمان , منجمله دکتر انصارى و  مولانا محمدعلى این نامه را امضاء کردند , گاندى نیز با این رأى موافقت کرد و حزب کنگره با اکثریت قریب به اتفاق , آنرا پذیرفت .
در مجمع عمومى مسلمانان که در آخر سال در ۱۹۲۸ دهلى تشکیل شد , پس از مباحثات و مجادلات زیاد , مواد زیر به اتفاق آراء مورد تصویب قرار گرفت :

« نظر به اینکه هند , کشورى پهناور و مشتمل بر نژادهاى گوناگون است , تنها شکل حکومتى که با وضع آن سازگار و متناسب مى نماید« نظام فدرالى» است به این معنى که هر یک از ایالات , داراى خودمختارى و حکومت داخلى مستقل باشد .  قانون کنونى هند , به مسلمانان اجازه مى دهد که نمایندگان خود را در همه ء مجالس قانونگذارى , بطور مستقل انتخاب کنند , این حق نباید بدون موافقت مسلمین از آنان گرفته شود .  در ایالت هائى که مسلمانان در اقلیت قرار دارند , باید حصه ء عادلانه ئى از وزارتهاى مرکزى و ایالتى به آنان واگذار شود .  همچنین در ایالاتى که اکثریت سکنه ء آن مسلمانند , عینا ماده ء قبل درباره ء اقلیت هاى هندو مراعات خواهد شد .  براى مسلمانان باید در سراسر هندوستان , حصه ء عادلانه ئى از مشاغل دولتى در نظر گرفته شود و همچنین فرهنگ , زبان رسمى , مؤسسات خیریه , مذهب و قانون احوال شخصى آنان مورد حمایت دولت قرار گیرد. (ص ۱۹۱-۱۹۲)

اینها بود خواسته هائى که مسلمانان هند به کنگره ملى پیشنهاد کردند و با عدم قبول رهبران کنگره مواجه شدند . بر اثر این بى اعتنائى , توده ء مسلمان , پیش از رهبرانشان از تضییع حقوق خود بیمناک و نگران شدند و حس سوء ظنى که به آینده داشتند در آنان تقویت گشت , آنها مى اندیشیدند که امروز با آنکه هنوز از حکومت هندوئى خبرى نیست و این مسائل جز بر روى کاغذ و پشت میز سخنرانى مطرح نمى شود , اکثریت هندو حاضر نیست به حقوق آنها توجهى کرده و موجودیت آنانرا بچیزى محسوب دارد , بر این اساس اگر روزى هند به استقلال برسد و اکثریت زمام امور را بدست گیرد , با توجه به شرائط و مقتضیات قهرى حکومت , سرنوشت مسلمین و خواسته هاى مشروع و طبیعى آنان چگونگى خواهد بود ؟ .

آیا معناى این بى اعتنائى و بى توجهى آن نیست که مسلمانان باید در آینده از یوغ استعمار بریتانیا – که با همه ء شدت و خشونت باز در مورد مسائل مذهبى از نوع تساهل و گذشت برخوردار است – خارج گشته , در زنجیر اسارت هندوان که سیاستشان محکوم روح تعصب و عناد شدیدى نسبت به مسلمین است و اساسا مسلمانان را در هند مردمى بیگانه مى دانند و در انتظار موقعیت مناسبى براى گرفتن انتقام از آنان بسر مى برند , گرفتار گردند ؟ .

تنها مسلمانان نبودند که از سیطره و حکومت هندوها در بیم و هراس بسر مى بردند بلکه جمعیت انبوهى از خود هندوان که جزو طبقات بدبخت و محروم بودند – از جمله ۶۰ میلیون نجس ها – نیز از اعاده ء حکومت هندوئیزم که بر اساس نظام طبقاتى ننگینى استوار است , بخود میلرزیدند .

اتفاقا حوادث تلخ و مرارت بارى هم که گاه بگاه در گوشه و کنار هند پیش مى آمد, وحشت و سوء ظن مسلمانان را تقویت مى کرد . این حوادث خونین که گاه هزاران نفر زن و مرد و کودک را بکام خود مى کشید , غالبا از احساسات عمیق و اصیل مردم که ناشى از عقاید مذهبى و عادات و آداب موروثى دو فرقه بود , سرچشمه میگرفت و بنابراین طبیعى است که نمى توانست حوادثى موسمى و قابل زوال باشد , تنها راه علاج آن عبارت بود از اینکه اقلیت مسلمان در برابر اکثریت هندو تسلیم شود و از عقاید و آداب خود دست بردارد و کم کم موجودیت خود را در اکثریت هندو مستهلک سازد .  . . و این نیز موضوعى محال و غیر قابل وقوع بود .جدائى از کنگره بدین ترتیب مسلمانان , آینده ء خود را مبهم و تاریک مى دیدند . بسیارى ازرهبران برجسته ء مسلمان , از کنگره دورى جستند , زیرا احساس مى کردند که همکارى با کنگره پس از آنکه این حزب , آشکارا خواسته هاى مشروع و عادلانه ء مسلمین را رد کرده است , خیانتى بزرگ نسبت به اسلام و مسلمین محسوب مى گردد .

مولانا محمدعلى در آن وقت گفت: «ما از این جهت با گاندى معارضه مى کنیم که نهضت او فقط بمنظور آزادى و استقلال هند نیست , بلکه هدف آن است که جامعه ء مسلمان , همواره جیره خوار و تحت قیمومت جمعیت« مهاسبها» باشد»….در میان رهبران , مولانا محمدعلى صمیمى ترین و نزدیکترین دوستان گاندى بود , بطوریکه گاندى هر وقت در دهلى بود بدون استثناء ترجیح مى داد که در منزل اواقامت کند . بعلاوه , در سال ۱۹۲۳ به ریاست حزب کنگره انتخاب شده بود و بیشک جدائى و کناره گیرى چنین شخصى از گاندى و حزب کنگره , کارى نبود که به آسانى صورت پذیرد . با اینحال وقتى روش خصمانه ء کنگره را با خواسته هاى مسلمانان احساس کرد یکباره از کنگره و از دوستى گاندى دست شست و حتى عکسهاى گاندى را که بر دیوارهاى منزلش آویخته بود جمع کرد و از آن پس تمام کوشش و جدیت خود را وقف اتحادیه ء مسلمانان (مسلم لیگ) نمود .  همچنین محمدعلى جناح که بیش از همه ء رهبران مسلمان , شیفته ء اتحاد مسلم و هندو و طرفدار سرسخت و جدى کنگره بود , بر اثر عملیات مستبدانه ء کنگره , خواه و ناخواه به جدائى از آن حزب و همکارى انحصارى با مسلم لیگ کشانیده شد .((ص۱۹۳-۱۹۵)
«راجند راپراساد»در کتاب خود…مى نویسد : «تنها عاملى که کنگره را از موقعیت درخشان نخستین , تنزل داد همین عقیده ء فرقه ئى بود , عده ء بیشمارى از رهبران معتقد بودند که ایجاد نوعى تساوى میان هندو و مسلمان , موضوعى ضرورى و لازم الاجراء است , زیرا خواسته هاى مسلمانان چندان نیست که حتى در صورت برآورده شدن , موجب درد سر بزرگى براى کشور باشد . در آن هنگام به خاطر هیچ کس هم خطور نمیکرد که نپذیرفتن این خواسته ها , درآینده منجر به تجزیه و تقسیم کشور خواهد شد . (ص ۱۹۶)

از این تاریخ , قدرت«مسلم لیگ» روز بروز فزونى گرفت , و از طرفى بفکر افتاد که خواسته هاى خود را با انگلیس در میان نهد . . سالها بود که مسلمانان مى کوشیدند برادران هندوى خود را بر مراعات حقوق مشروع خود اقناع کنند و نقطه ء توافقى که مایه ء اطمینان متقابل و وسیله ء اتحاد باشد بوجود آورند . ولى این کوششها همگى بهدر رفته و بى اثر مانده بود , لذا اینک چاره ئى نداشتند جز اینکه خواسته هاى خود را با دولت انگلیس در میان نهاده و رسما اعلام کنند که با هر گونه آشتى و سازش با کنگره که متضمن حفظ حقوق ایشان نباشد , موافقت نخواهند کرد . بدین ترتیب حزب مسلمانان بصورت جبهه ء سوم در مبارزات هند درآمد .کنگره از انگلستان مى خواست که حکومت کشور را بدو واگذار کند , مسلمانان نیز از انگلیسیها مى خواستند که از هند خارج شوند ولى بدینصورت که حفظ حقوق ایشان قبلا تضمین شده باشد , زیرا براى مسلمانها قطعى بود که کنگره هر گاه خود را در هندوستان مستقل و تنها مشاهده کند , روشى مستبدانه و ظالمانه در پیش گرفته و حق آنانرا پایمال خواهد ساخت , در حالیکه آنان در شبه قاره ء هند اقلیتى بزرگ تشکیل داده و در بعضى از ایالات مانند بنگال و سند و مناطق مرزى که امروز پاکستان را تشکیل مى دهد , اکثریت قاطعى داشتند , طبعا براى انگلیسیها آسان نبود که حتى با قطع نظر از سیاست استعمارى , چنین اقلیت بزرگى را نادیده گیرند , بدینجهت پیوسته مى کوشیدند خواسته هاى مسلمین و فریادهاى دادخواهانه ء آنانرا در کفه ء مساوى با خواسته هاى حزب کنگره قرار دهند . (ص ۱۹۶-۱۹۷)
در همان اوان , میان توده ء مردم و در خارج از محیط سیاسى , کشتارهاى دسته جمعى و وحشیانه نیز بصورت واقعیتى مهیب و دهشتناک جلوه کرده و با فریادى قوى تر و رساتر از مذاکرات سران و رهبران , حقایقى مکتوم و اسرارى فاش نشده را از پرده بیرون مى افکند . . (ص ۲۰۱)

قیافه ء خصمانه و بى اعتناى کنگره از یکسو و این واقعیت دردناک از سوى دیگر , دست به دست هم دادند و آهسته آهسته بدرخواستها و توقعات مسلمانان , شکل دیگرى بخشیدند , برخى از رهبران مسلمان , بجاى آنکه از انتخابات جداگانه ومستقل طرفدارى کنند و خواستار زمینه ء قدرت در مجالس قانونگذارى باشند , افکار خود را به آینده ئى دیگر و روشى دیگر منعطف ساختند و طرحى دیگر را که متضمن حفظ مذهب و موجودیت و سرنوشت آنها بود , وجهه همت قرار دادند و خواستار تأسیس دولتى مستقل و مخصوص بخود در مناطقى که اکثریت با مسلمانهاست , شدند با این دریافت که در غیر اینصورت , در حقوقشان پایمال و موجودیتشان محکوم خواهد گشت و فرهنگشان در اکثریت هندو تحلیل خواهد رفت و عاقبت یا مرگى تلخ و یا ذلتى تلختر از مرگ سرنوشت آنانرا در اختیار خواهد گرفت (ص ۲۰۱)
نخستین کسى که نغمه ء پاکستان را ساز کرد و با طنین فریاد رساى خود , ضرورت تأسیس دولتى مسلمان و پشتیبان مصالح مسلمین و فرهنگ اسلامى را گوشزد نمود , شاعر و فیلسوف بزرگ مسلمان دکتر محمد اقبال نمود .  اقبال در میان مسلمانان و غیر مسلمانان بعنوان یک رجل سیاسى , معروف نبوده مسلمین او را از دریچه ء اشعار پرشور و پر احساسش که روح امید به بازگشت دوران مجد اسلامى را در مردم مى دمید و عزت و بزرگداشت فرهنگ و آموزشهاى این آئین را , به آنان تلقین مى کرد , شناخته بودند و بدو عشق و ارادت مى ورزیدند و از افکار و اندیشه هایش پیروى میکردند . درحقیقت افکار این مرد بزرگ , نقش رهبرى توده هاى مسلمان را ایفا مى کرد و امید به پیدایش یک رنسانس اسلامى را در آنان زنده مى ساخت .

اقبال , توانست فقط بوسیله ء شعر مذهبى و اسلامى خود – و بدون آنکه همچون دیگر رهبران , فعالیتى سیاسى داشته باشد – دلها را در پیرامون خویش مجتمع سازد . سپس آنگاه که همه ء افکار را متوجه خود یافت , یکباره طرز فکر سیاسى خود یعنى ضرورت تأسیس یک دولت مسلمان را بر آنان عرضه کرد و همگان را به سوى این طرز فکر رهبرى نمود .

وقتى در کنفرانس سالیانه ء« مسلم لیگ» که بسال ۱۹۳۰ در شهر« الله آباد» تشکیل شده بود , به ریاست انتخاب شد , با روحیه ء دانشمندى صاحبنظر و متفکرى عمیق , به سخن لب گشود و مسلمانان را به پذیرفتن این طرز فکر فرا خواند .  در آن هنگام , محمدعلى جناح و مولانا محمدعلى که هر دو از بزرگترین رهبران مسلمان بشمار مى آمدند , در لندن بودند . بنابراین اقبال , رئیس بلامنازع«مسلم لیگ» شد . هنوز تا آن هنگام , تئورى پاکستان در کنگره ئى عمومى و بافریادى دسته جمعى , ابراز نشده بود و پیش از آن تاریخ , همه ء تلاش رهبران و توده ء فرمانبر , فقط به منظور آن بود که با فعالیتهاى پیگیر خود , حق مسلمین را در مراکز بزرگ محفوظ داشته و سهم آنان از انتخابات پارلمان و مشاغل عمومى , در قانونیکه پس از آزادى و استقلال هند تنظیم و تصویب خواهد شد , منظور بدارند و رفتن مولانا محمدعلى به لندن بدانجهت بود که از برادران هندوى خود مأیوس گشته بود و مى خواست زمینه ء تحصیل این مزایاى مشروع و قانونى را در لندن فراهم کند . …او بشیوه ء دانشمندى متفکر و محققى بزرگ , براى توده ها سخن گفت , و موجبات و حوادثى را که مؤید نظر او بود یک یک بر شمرد , فکر او عمیق و بیان او علمى و محققانه بود . خود وى در اثناى خطابه , سنگینى سخن خود را احساس کرد و بدین ترتیب اعتذار کرد : … شما مردى را انتخاب کرده اید که معتقد است براى رهبرى انسان در زندگى فردى و اجتماعى , مهمترین اثر و فعال ترین قدرت از آن دین است و بس… از مشکلات خصوصى و جزئى که اذهان مسلمین را به خود مشغول داشته , مطلقا سخنى نمى گوید . زیرا معتقد است که این مشکلات , همه ناشى از یک مشکل اساسى و مهم است و آن مشکل عبارت از آنست که مسلمانان . شخصیت خاص خود را از دست داده اند و جامعه ء اسلامى داراى موجودیت مستقلى نیست تا در سایه ء آن بتواند آزادانه بزندگى خود – آنچنان که مى پسندد و مى باید – سر و سامانى بخشد(ص ۲۰۵-۲۰۶)…هندوستان , همچون کشورهاى اروپائى داراى وحدت زبان و نژاد و مذهب نیست , در این کشور ملت هاى مختلف با نژادها و زبانها و مذهبهاى متنوع زیست مى کنند , افکار و روشها و هدفهاى زندگى این ملت ها , همچون ممالک اروپائى تحت تأثیر یک احساس واحد مشترک قرار ندارد , یقینا روا نیست که میراث این ملت ها , مورد تعرض و تجاوز قرار گیرد , بلکه مى باید حق هر ملتى را بدو واگذار کرد و اختیار اداره و تعیین سرنوشتش را به خود او موکول ساخت تا به هر نوع که با سنن و تعالیم روحى و مذهبى او سازگار است مسیر خود را انتخاب کند . من امیدوارم که این مجمع موافقت و تأیید کند کهپنجاب و ایالت شمال غربى و سند و بلوچستان بصورت دولت مستقلى درآیند…اگر من براى تأسیس این دولت اسلامى پافشارى مى کنم فقط به این دلیل است که با ایمانى راسخ معتقدم : تشکیل چنین دولتى هم به نفع اسلام است و هم به صرفه و صلاح هند . زیرا از یکسو موجب توازن قدرتهاى مختلف داخلى است و همین توازن قدرتها است که آرامش و صلح را تأمین مى کند , و از سوى دیگر براى اسلام فرصت و مجالى است که بتواند خود را از پیرایه هاى زشتى که در دوران حکومتهاى بى بند و بار و سودجو بدان بسته اند , پاک ساخته و حقیقت درخشنده و کامل خود را با اسلوبى متناسب و سازگار با روح زمان , به جهان عرضه کن… کاملا روشن است که در آینده باید در شبه قاره هند , حکومتهائى بوجود آید که همه ء آنها تحت اداره ء دولت مرکزى واحدى که بر اساس وحدت زبان و دیگرخصوصیات قرار دارد , مجتمع باشند , این تقسیم حتما باید انجام گیرد , نهایت به صورتى که در آن , اجتناب از مشکلات موجود و رفع موجبات اختلاف , پیش بینى شده باشد . این کار بسى لازمتر از وضع قانون جدیدى براى آینده ء هند است , چه در اینصورت همه ء مشکلات انتخاباتى خود بخود مرتفع خواهد شد . . . هندوها اصرار دارند که انتخابات , بطور عمومى انجام گیرد , منظور آنان جز این نیست که بتوانند در این انتخابات اکثریت قاطعى بدست آورده , اقلیت هاى غیر هندو را در خود هضم کنند و نگذارند که هیچیک از فرقه هاى مذهبى , شخصیتخود را بمعرض بروز و ظهور درآورد و رسالت خویش را به انجام رساند و به همین منظور است که به مردم تلقین مى کنند که : انتخابات ملى با حفظ امتیازات فرقه ئى سازگار نیست . به نظر آنان ملیت عبارت از آن است که یک فرقه فداى فرقه ء دیگر شوند و در نتیجه هندوها بتوانند همه چیز را براى خود ضمانت کنند . . ولى واقعیت امر , برتر از خیال پردازیهاى آنان است و ما هرگز به ادعاى غیر منصفانه ء آنان تن در نخواهیم داد. راه حل هائى که از کارگاههاى سیاست بریتانیا , به ملت هند پیشنهاد مى شود فقط بمنظور آنست که نفوذ دولت انگلیس را در این سرزمین باقى نگاهداشته وهمگى را چشم انتظار لطف و عنایت آن دولت قرار دهد , بیشک انگلیسیها به مصلحت خود نمى بینند که مسائل مورد اختلاف را حل کنند زیرا در اینصورت تمام بهانه ها و دست آوردهاى آنان براى اقامت در هندوستان , باطل و بى اثر خواهدشد . من به مسلمانان هشدار مى دهم و اعلام مى کنم که باید هرگونه وضعى را که هندوها یا انگلیسیها پیشنهاد مى کنند , مردود بدانند , راه مستقیم و میانه ء خود را که سرانجام به حفظ موجودیت اسلامى آنان منتهى مى شود , طى کنند و با تشکیل دولتى مستقل , آزادى خود را که در سایه ء آن مى توان خواسته هاى ملى و مذهبى را برآورده ساخت , بدست آورند(تا ص ۲۱۰)

هندوها مسلمانان را مردمى نجس و مادى مى دانند با آنها معامله و آمیزش نمى کنندو از ابراز محبت به آنان مى پرهیزند . مسلمانها نیز متقابلا به دیده ء مردمى بت پرست – که نه پیامبرى به هدایتشان کمر بسته و نه کتاب آسمانى برایشاننازل شده – به هندوان مى نگرند , و اگر گاه از طرف مسلمانان , سهل انگارى ومسامحه ئى در این عقیده مذهبى شان بروز کند , جز آنکه بر عداوت و نخوت و بىاعتنائى هندوها بیفزاید و فکر نابود کردن و ریشه کن ساختن حریف را در مغز آنان راسخ تر کند , اثرى نخواهد داشت(۲۱۱)
با آنکه در هنگام ایراد این خطابه (سال۱۹۳۰) رئیس« مسلم لیگ» بود, «مسلم لیگ» تا سال ۱۹۴۰ نظریه ء مستقیم را نپذیرفته و آنرا مبناى مبارزات حزبى قرار نداد . (ص ۲۱۲)
وقتى« کنگره» براى بار دوم , نهضت عدم همکارى را آغاز کرد، « مسلملیگ»رسما از همکارى و همگامى با کنگره امتناع ورزید و تنها موجب این کناره گیرى آن بود که مسلمانان احساس کرده بودند که کنگره در قبول تعهدات مربوط به حقوق حقه ء مسلمین , سهل انگارى و بى اعتنائى روا مى دارد .. عاقبت جناح تصمیم نهائى را گرفت , نداى وظیفه و دعوت قشر عظیم ملتى که چشم امید بدو دوخته بود , بالاخره او را به هند کشانید , بارقه ء امیدى در دل او درخشیده و تردید و نومیدى را از او دور ساخته بود . ..مسلم لیگ در غیبت رؤساء و رهبران , در آستانه ء انحلال بود , لذا اعضاى مسلم لیگ در سال ۱۹۳۴ به اتفاق آراء تصویب کردند که جناح رئیس دائمى این حزب باشد , بنابرین وى مجبور به بازگشت بود , کارهاى خود را رو براه کرد و به هند آمد .

تصمیم جناح آن بود که در جسم فرسوده مسلم لیگ , جانى تازه بدمد و فاصله و شکاف میان سران قوم و توده ء ملت را پر کند و این حزب را از صورت یک حزب اشرافى و مخصوص طبقه ء بالا خارج و حزبى ملى و نماینده ء واقعى افکار مردم سازد و بدین وسیله , کنگره را وادار به شناسائى این حزب کند و اکثریت مسلمانان هند را بدان متصل نماید .  اتفاقا پس از زمانى اثر مطلوب این طرز مشى ظاهر شد , به اینمعنى که در دومین انتخاباتى که میانه ء سالهاى ۱۹۳۸ و ۱۹۴۲ در هند انجام گرفت , مسلم لیگ موفقیت شایانى کسب کرد.  در سال ۱۹۳۵ قانونى براى هندوستان تصویب شد که بموجب آن , اقلیت هاى متعدد اعم از مسلمان , مسیحى , پارسى , اروپائى و طبقات محروم ( نجس ها ) هر یک به تناسب مى توانستند در وزارت هاى ایالتى و در مجالس قانونگذارى افرادى از خود گماشته و در انتخابات جداگانه و مستقل رأى دهند . این قانون موجب شد که در سر تا سر کشور , اردوگاههاى متعددى بوجود آید و رشته ء الفت و اتحاد گسیخته تر گردد , با این وضع طبعا هر یک از رهبران , فعالیت هاى خود را فقط در راه منافع فرقه ئى خود بکار انداختند و بالنتیجه , راه بسوى جدائى و استقلال مسلمانان هموارتر و این موضوع بصورت هدفى قاطع تر و حتمى تر جلوه گر شد . بدینجهت وقتى انتخابات سال ۱۹۳۷ آغاز شد , هندوها و مسلمانان هر یک بهتهیه ء مقدمات براى بدست آوردن اکثریت پرداخته و همچون دو گروه جنگى به معرکه آرائى مشغول شدند .  این قانون نه مورد پسند کنگره بود و نه بر طبق رضایت مسلم لیگ . در عین حال هر دو حزب , مصلحت چنان دیدند که در انتخاباتى که بر اساس آن انجام مى گرفت شرکت جویند . اتفاقا کنگره در شش ایالت , اکثریت را برد و مسلم لیگ در این مرحله شکست خورد , لذا طبعا رجال کنگره مناصب وزارتخانه ها را اشغال کردند و دست بکار اجراى طرحها و برنامه هاى خود شدند , البته این کار با صعوبت انجام مى گرفت زیرا فرمانروایان انگلیسى , اشکالات و موانعى در سر راه آنان ایجادمى کردند و حتى چند مرتبه تصمیم گرفتند قرار را فسخ کنند .  جناح و پشت سر او« مسلم لیگ» از موفقیت دشمنانشان نگران شده و حکومت رجال کنگره و شرکت آنان در وزارتخانه ها را طلیعه ء تحکم ۲۵۵و سیطره هندوان بر مسلمین دانستند . (((ص ۲۱۵-۲۱۸)))

اقبال  در سال ۱۹۳۰ این فکر را ابراز کرده و همواره در صدد بود که جناح را با خود همعقیده سازد و حتى در سال ۱۹۳۷ نامه ئى به وى نوشته و گفته بود: «آیا وقت آن فرا نرسیده که براى حل مشکلات مسلمین , دولتى اسلامى در هند تأسیس کنیم ؟» ولى جناح با آنکه بشدت تحت تأثیر افکار اقبال قرار داشت و اقبال نیز با او در کمال صمیمیت بود و افکار خود را به او تلقین مى نمود , با این حال همچنان در عقیده ء خود دائر بر لزوم هماهنگى و همبستگى مسلم و هندو در سایه ء دولت واحد , ثابت قدم بود و طبعا مسلم لیگ نیز تحت رهبرى و قیادت او همین عقیده را داشت . (ص ۲۱۸)

استاد قدرى قلعجى در کتاب« غاندى ابوالهند»مى نویسد: «راجع به طرح اقبال در سال ۱۹۳۳ از هیئت رهبرى«مسلم لیگ» توضیح خواسته شد , پاسخ دادند : این یک قطعنامه ء خیالى و غیر عملى است که از حدرؤیاى شاگرد مدرسه ها تجاوز نمى کند . در سال ۱۹۳۷ مسلم لیگ در جلسه ء سالیانه خود اعلام کرد که هدفش استقلال کامل هند بر اساس« اتحاد دموکراتیک ایالات هندوستان» است و این سخن به منزله ء نادیده گرفتن طرح پاکستان بود». اقبال در ۲۱ آوریل ۱۹۳۸ زندگى را بدرود گفت , در حالیکه مسلم لیگ طرح او را نپذیرفته و همه ء همت خود را بر تحقق بخشیدن به خواسته هاى مسلمانان در سایه ء دولت واحد هندوستان , گماشته بود و با جدیتى تمام نفوذ خود را در توده ء مسلمان گسترش مى داد تا به سرنوشت مرارت بار انتخابات سال ۱۹۳۷ گرفتار نشود .  جناح , مردى سرسخت بود که به آسانى تسلیم نمى شد . لذا با پشتکارى عجیب به تقویت مسلم لیگ در مناطق انتخاباتى پرداخته و نتیجه آن شد که در انتخابات فرعى ۲۲ سپتامبر سال ۱۹۳۹ نشانه ء موفقیت و پیروزى مسلم لیگ ظاهر گشت . شروع جنگ دوم جهانى در همان اوانیکه مردم شبه قاره هند غرق اختلافات و مجادلات بودند , جنگ دوم جهانى بر پا شد (سپتامبر۱۹۳۹) لرد لینلیتگو که از سال ۱۹۳۶ نایب السلطنه ء هند بود , بدون اینکه کوچکترین مشورتى با رهبران هند کرده باشد اعلام کرد که هندوستان نیز با بریتانیا در این جنگ شرکت خواهد داشت . رجال کنگره این عمل را توهین و تحقیرى نسبت به خود تلقى کرده و با کشانیده شدن هندوستان در جنگ – در حالیکه ملت بدان رأى نداده و انگلستان هم در برابر این همکارى ذیقیمت , کوچکترین مزد و پاداش و تعهدى منظور نداشته است – بشدت مخالفت ورزیدند و در نوامبر همان سال , وزراى کنگره از مناصب خود استعفا دادند . ولى نایب السلطنه باین عمل اعتنائى نکرده به فعالیت خود براى فرستادن هندیان به میدان جنگ , ادامه داد . احزاب هندوستان همه با شرکت و دخالت در جنگ مخالف بودند , فقط لازم بود که خط مشى ملت هند در برابر این پدیده کاملا روشن و معین گردد .  در داخل کنگره , راجع به این مسئله اختلاف نظر و مناقشه ء عمیقى جریان داشت . گاندى روى معتقدات مذهبى خود , طرفدار سرسخت عدم شرکت در جنگ بود , اصول مذهبى و اخلاقى او حکم مى کرد که بر وى هیچ انسانى نباید اسلحه کشید و با هیچ کس نباید با زور و عنف روبرو شد . حتى بر اثر این طرز فکر با نایب السلطنه هم ملاقات کرد و بوسیله ء او به دولت و ملت انگلستان پیغام داد که به روى هیتلر اسلحه نکشند و براى جنگیدن با او از وسائل روحانى و مسالمت آمیز استفاده کنند و چنانکه پیشتر گذشت , این پیشنهاد مایه ء تمسخر و استهزاى نایب السلطنه شد .

در برابر گاندى . جبهه ء نیرومند دیگرى به رهبرى ابوالکلام آزاد رئیس حزب , وجود داشت که معتقد بودند شرکت و دخالت در جنگ , در صورتیکه بریتانیا متقابلا حاضر به اعطاى استقلال هندوستان باشد , مانعى ندارد .  این اختلاف نظرها , کشمکش عجیبى در داخل کنگره ایجاد کرده بود . تا اینکه بالاخره قرار بر این شد که در صورتیکه بریتانیا تعهد کند پس از پایان جنگ , استقلال هندوستان را عملى سازد , شرکت در جنگ از طرف رهبران هند تصویب شود .  ولى بریتانیا هیچگونه وعده ء صریحى در اینباره نداد , طبیعى است که رجال کنگره هم با شرکت در جنگ موافقت نکردند و اختلافات داخلى کنگره خودبخود منتفى شد , بلافاصله رهبران کنگره براى ابراز مخالفت کامل خود با شرکت در جنگ , نهضت« عدم همکارى» را تجدید کردند , دولت نیز متقابلا دست به عکس العملى شدیدزد , هزاران نفر از رهبران و اعضاء را بازداشت کرد و رئیس کنگره را به دو سال زندان محکوم ساخت .

با گذشت زمان . دامنه ء جنگ بر سر حدات هند کشیده شد , وساطت بعضى از شرکاى جنگ و بخصوص اصرار پرزیدنت روزولت رئیس جمهور آمریکا , دولت انگلستان را مجبور ساخت که در سیاست هندوستان تجدید نظر کند و با نظر جدى تر و مساعدترى به خواسته هاى ملت هند بنگرد , لذا سراستافورد کریپس  را که وزیر مشاور کابینه ء ائتلافى زمان جنگ و از رجال کاردان و معروف انگلیس بود , به هندوستان فرستاد تا با برآوردن خواسته هاى ملت هند , نظر آنانرا با شرکت در جنگ موافق سازد .

ولى بر اثر علل و موجباتى چند , مذاکرات فیما بین حزب کنگره و فرستاده ءدولت انگلیس بجائى نرسید و میسیون« کریپس» با ناکامى به انگلستان مراجعت کرد . در نتیجه , بازداشت شدگان تا پایان جنگ در زندان ماندند . مسلم لیک مسئله ء تقسیم را پیش مى کشد در همان هنگام که حزب کنگره شرط دخالت در جنگ را تعهد استقلال و وحدت هند اعلام کرده بود , مسلم لیک نیز فعالیت جدیدى را در ناحیه ء دیگر آغاز کرد . در ۲۳ مارس ۱۹۴۰ مجمع عمومى مسلم لیک به ریاست جناح در لاهور تشکیل شد , کلیه ء مسلمانان وابسته به مسلم لیگ , در این اجتماع شرکت داشتند , در این جلسه , حزب مسلم لیگ , برنامه و هدف تازه خود را اعلام کرد و قطعنامه ء مهم و معروف خود را که متضمن پذیرش نظریه ء اقبال و ایجاد دولت اسلامى مستقلى در هند بود , صادر نمود .

در این قطعنامه صریحا اظهار شده بود که : هر گونه نقشه و طرح یا راه حلى که مربوط به تنظیم قانون اساسى در این کشور باشد , فقط در صورتى براى مسلمانان عملى و قابل قبول خواهد بود که بر اساس« ایجاد حکومت دموکراسى اسلامى مشتمل بر همه ایالاتى که داراى اکثریت مسلمانند» بوجود آمده باشد . (تا ۲۲۳)
وى به خبرنگار انگلیسى گفته بود: « پاکستان بدون شک تأمین شده است و این عمل از آنجا ناشى شده که تنها هدف کنگره , این است که هر نوع سازمانى را که در داخل کشور باشد از بین ببرد و خودش را همچون یک سازمان فاشیستى با قدرت فائقه , یا بدترین نوع قدرت , بر همه چیز و همه کس تسلط دهد .(ص ۲۲۴)
اختلاف بین این دو دسته فقط ناشى از اختلاف مذهب نیست بلکه مولود اختلاف قانونى و فرهنگى است , بحقیقت مى توان گفت , اینها نماینده ء دو تمدن جداگانه هستند . وجه متمایز و مشخص هندوئیزم در طبقه بندى و رعایت جنس ها است که مبناى سیستم مذهبى و سیستم اجتماعى است و جز در یک زمینه ء خاص , هندوئیزم تحت تأثیر هیچیک از فلسفه هاى غربى واقعنشده است , از طرف دیگر , کیش اسلام , مبتنى بر نظریه ء مساوات است» (ص ۲۲۵-۲۲۶)

براى جلب عواطف مسلمانان هندوستان و دولت ها و احزاب اسلامى سراسر جهان , از هندیان مسلمان درخواست کرد که در جبهه هاى جنگ بین الملل , با سربازان دول اسلامى نجنگند , در مسئله ء فلسطین نیز با اعراب اظهار همدردى نمود و بالاخره از هندوها درخواست کرد که در ایالات هندو نشین , نسبت به مسلمانان با عدالت رفتار کند .  وضع چنان شد که هر سخن یا پیشنهاد یا گفتگوى سیاسى که متضمن تصویب دولت مستقل اسلامى نمى بود , در محافل مسلم لیگ مردود شمرده مى شد و به همین دلیل بود که پیشنهادات« سراستافورد کریپس» از طرف آن حزب رد شد . کنگره نیز متقابلا عقیده ء مسلم لیگ را بشدت محکوم مى ساخت و با نظریه ء تقسیم هند , مجدانه مبارزه مى کرد و همواره پیشنهادهائى در چهار چوب عقیده ء خود تقدیم مى داشت , و طبیعى است که همه ء این پیشنهادات از طرف مسلم لیگ رد مى شد .

بدین ترتیب این دو حزب بزرگ , در دو جبهه ء کاملا مخالف قرار گرفته و هر یک نقشى خاص براى آینده ء خود بازى مى کرد .  در این میان , یکى از اعضاى مؤثر کنگره بنام «پراجا کوپال شارى» که نخست وزیر مدرس و رئیس سابق کنگره بود , نقش میانجى میان دو حزب را به عهده گرفت و به این عنوان که قواى ژاپن در مرزهاى هند مستقر شده و در این موقعیت , اتحاد و همبستگى میان اردوگاههاى مختلف هند ضرورى است , دو پیشنهاد تهیه نمود و در یکى از اجتماعات حزب کنگره که در مه ۱۹۴۲ تشکیل شده بود , تقدیم حزب کرد و درخواست کرد که کنگره , یکى از آن دو پیشنهاد را بپذیرد .

یکى از دو پیشنهاد , تسلیم در برابر نظریه ء ایجاد پاکستان , و دیگرى ایجاد اتحادیه ئى مرکب از کنگره و مسلم لیگ , بود .

کنگره , به هر دو پیشنهاد فقط یک پاسخ داد و آن این بود که : هر طرحى که وحدت هندوستان را تهدید کند و به اقلیت ها اجازه دهد که براى خود حکومتى مستقل تشکیل دهند , بیشک به مهمترین بهره هائى که هند فقط در صورت وحدت و یکپارچگى بدست خواهد آورد , زیانى بزرگ وارد مى سازد و لذا کنگره با هرگونه پیشنهادى از این قبیل مخالف است .  پس از دریافت این جواب , راجا کوپال شارى از حزب کنگره , کناره گرفت . …در سال ۱۹۴۴ که گاندى از زندان آزاد گشته بود , باز همین شخص توانست که وى را وادار به ملاقات و مذاکره با جناح سازد . این ملاقات در ۹ سپتامبر ۱۹۴۴ در خانه جناح آغاز شد و تقریبا ۲۰ روز ادامه یافت ولى بالاخره به نتیجه نرسید و دو حریف بدون اینکه به نقطه ء مشترکى برسند , از یکدیگر جدا شدند .

گاندى , طرح جناح را در مورد تقسیم نمى پذیرفت , و جناح نسبت به این طرح , اصرار مى ورزید . گاندى مى گفت : هندوستان یا باید اساسا تقسیم نشود و یا حداکثر , ایالات مسلمان نشین , بصورت خودمختار تحت اداره ء حکومت مرکزى قرار گیرد , بعلاوه , اصولا این مسئله باید تا لحظه ء تحصیل آزادى و استقلال , در عهده ء تعویق افتد و تصمیم نهائى در پارلمان هند آزاد گرفته شود .  جناح , نمى توانست این رأى را بپذیرد زیرا مطمئن نبود که پارلمان هند آزاد که بالطبع اکثریت آنرا هندوها تشکیل خواهند داد , حاضر باشد به آسانى از سلطه و حکومت خویش بر قسمتى از هندوستان چشم بپوشد و آنرا به مسلمانان تقدیم کند . بعقیده ء جناح , گاندى صیاد چیره دستى بود که مى خواست با چشم پوشى و اغماض سطحى خود , مرغک بى خبر را در دام اندازد و پس از آنکه او را گرفتار ساخت , فقط درباره ء سرنوشت او بمیل خود بیندیشد ولى هرگز او را آزاد نسازد بسیارى از مورخین اعتراف نموده اند که حوادثى که بعدها در کشمیر اتفاق افتاد و علیرغم اکثریت مسلمان , حکومت آنجا را هندوها بدست گرفتند , کاملا این پیش بینى و دور اندیشى جناح را تأیید کرد و ثابت نمود که وحشت جناح از تسلط هندوها و در نتیجه رد پیشنهاد گاندى و حزب کنگره , وحشتى بموقع و صحیح بوده است . (تا ۲۲۹)

استاد عقاد مى نویسد: «گاندى به اعتقاد ما مردى بزرگ یا« روحى بزرگ» بود ولى با اینوصف , هم کیشان وى با مخالفینش در این موضوع همعقیده اند کهاو با تمام وجود , مردى برهمائى بود , انگیزه هاى روانى او , ابزار کار او وبالاخره , هدف و ایده آل او همه از آئین برهمائى الهام مى گرفت , روزه هاى طولانى , مقاومت منفى , دعوت به« آهیمسا» ( این کلمه مرکب است از« آ» «علامت منفى» و« هیمسا»( بمعنى بدى و تعدى ) و این کلمه از اصول مهم مذهب برهمائى و جانشینى است و منظور از آن تعدى نکردن به هر جان دار است .) نیز جلوه ئى از آموزشهاى برهمائى بود , هدف او از این نهضت جز این نبود که شبه قاره ء هند را تبدیل به« راماراج» سازد یعنى کشور« راما» خداى برهمائیان (نهرو نیز در آنجا که با ملالت خاطر از آمیخته شدن نهضت هند به مسائلمذهبى ( اسلامى و هندوئى ) سخن مى گوید به این واقعیت اشاره مى کند . ) , همان خدائى که گاندى در لحظه آخر زندگى , وقتى گلوله ء آن مرد جنایتکار , سینه اش را شکافته بود , نام او را بر زبان آورد… عکس العمل طبیعى این رهبرى آمیخته با روح برهمائى , زائیده شدن رهبرى دیگرى است که درست در نقطه ء مقابل آن , با وضعى مشابه فعالیت کند و با تمام قدرت , رسالت خود را به پایان برد . بنابراین , قیام گاندى , بطور طبیعى قیام جناح را به همراه داشت و اگر جناح در این صراط قدم نمى نهاد , بیگمان شخص دیگرى این رسالت را به عهده مى گرفت».

به این دلیل بود که جناح با استقامتى تمام و بدون کوچکترین تردید و تزلزل بر سر نظریه ء خود ایستاد و از تهمت هائیکه دشمنانش بر او وارد مى آوردند , اندیشه نکرد . مخالفین مى گفتند که او با پیش کشیدن مسئله ء تقسیم به وضع موجود هند یعنى در اشغال انگلیسیها بودن , کمک مى کند و او در مقابل معتقد بود که سر و صداى وحدت هند موجب مى شود که انگلیسیها به بهانه ء حمایت از اقلیت ها مدت بیشترى درکشور بمانند پس تنها راه بیرون کردن آنان , تقسیم کشور است . (۲۲۹-۲۳۰)

نهرو …مى نویسد :  «جناح و مسلم لیگ , هرگز در فکر همراهى با کنگره و پیش بردن مسئله آزادى هند نیستند , بلکه وضع موجود را ترجیح مى دهند(ص ۲۳۱)
در تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۹۴۳ «مستر بیورلى نیکولس» نویسنده ء کتاب «فتوائى در مسئله ء هندوستان»  با جناح ملاقات کرد و چون در ضمن مصاحبه , به این تهمت نهرو اشاره نمودجناح گفت: «کسى که چنین فکر مى کند , نه تنها به حسن نیست من , بلکه به فراست و هوش انگلیسیها نیز بى عقیده است , زیرا بدون شک تنها چیزى که انگلیسیها را در هند نگاه مى دارد , فکر سخیف و غلط هندوستان متحد است که گاندى امروز پرچم آنرا به دوش مى کشد , تکرار مى کنم که  فکر هندوستان متحد , یک اختراع انگلیسى , و افسانه ئى جدا خطرناک است که منجر به اختلاف و کشمکشى بى پایان خواهد شد و تا وقتى که این اختلاف بپا باشد , انگلیسها براى ماندن در هند , بهانه ئى محکم در دست خواهند داشت . و این تنها موردى است که قاعده ء کلى« تفرقه بینداز , حکومت کن» نسخ شده است. » ما در این سخن که«هندوستان متحد یک اختراع انگلیسى است» با جناح همعقیده نیستیم , زیرا وحدت هندوستان , بهترین وسیله براى حکومت هندوها بر سر تا سر هند بود(ص ۲۳۲)

این اختلاف , ریشه ئى عمیق داشت و از مغایرت و تضاد هدفها مایهمى گرفت . ریشه ء عمیق , بدانجهت که عقاید و روش هاى زندگى دو گروه , بشدت با یکدیگر مخالفت و مغایرت داشت . و تضاد هدفها , از آنجا که هر یک از دو گروه , داراى هدفى روشن و آشکار بود و بخاطر تحقق بخشیدن آن و حفظ منافع و مصالح فرقه ء خود , نهایت کوشش را مبذول مى داشت , و مسلم است که تا وقتى مبناى عقیدتى دو گروه , داراى اختلاف اصولى و اساسى است , هدفها هرگز نمى تواند متحد و متوافق باشد . ضمنا باید فراموش نکنیم که نخستین کسى که مسئله ء تقسیم را پیش کشید و تا لحظه ء مرگ این فکر را بوسیله ء خطابه ها و سروده هایش در مردم تزریق کرد اقبال بود , و بطور مسلم هیچ آفریده ئى نیست که بتواند اقبال را متهم کند به اینکه حتى یکروز از دوران عمرش آلت دست یا بلندگوى استعمار بوده است . (ص ۲۳۵)

سراستا فورد کریپس بار دیگر بهندوستان آمده تا درباره ء حکومت آینده ء باسران و رهبران کشور مذاکره کند . مولانا آزاد بنام رئیس کنگره ء ملى , نامزد گفتگو با وى شد و پس از مذاکرات و رد و ایرادهاى زیاد , عاقبت معلوم شد که براى حل مسئله ء حکومت آینده ء هند فقط یک راه حل موجود است و آن عبارتست از پذیرفتن مسئله ء فرقه هاى مذهبى یعنى آنچه بصورت یک واقعیت محسوس متجلى بود . . بار دیگر تشنجات خونین میان مسلمان و هندو بروز کرده و کشتارهاى فرقه ئى همه جا را فرا گرفته بود . در ۴ اوت ۱۹۴۶ که نایب السلطنه , نهرو را براى نیابت ریاست دولت انتخاب کرده و از مسلم لیگ و رئیس آن نامى نیاورده بوده , رهبر مسلم لیگ محمدعلى جناح این عمل را بشدت تقبیح کرده و به مسلمانان دستور داد که با افراشتن پرچم سیاه بر فراز خانه ها و مغازه هایشان نسبت به این بى اعتنائى و نادیده گیرى , اعتراض کنند و مخالفت خود را با تسلط هندوها , بدینوسیله ابراز دارند . بلافاصله میلیونها پرچم سیاه در هر گوشه برافراشته شد , اینعمل براىایجاد تشنج عمومى کافى بود . . کینه هاى دیرین بار دیگر زنده شد , جنگ اعصاب همه جا را فرا گرفت و کشتارهاى دسته جمعى آغاز گشت و ده ها هزار مسلمان , قربانى این واقعه شدند . براى مسلمانان , مسئله ء زندگى و شرافت , مطرح بود . .   این جریانات , مسئولین امور را در لندن و در هندوستان سخت بوحشت انداخت و آنانرا وادار ساخت براى پیدا کردن طرحى که هندوستان را از چنگ هیولاى مهیبجنگهاى خانمان برانداز داخلى نجات دهد , سرعت عمل بیشترى بخرج دهند . بدینجهت جلسات و کنفرانسهاى مشورتى فراوان تشکیل شد , گاندى و دیگران براى ایجاد آرامش در سراسر هند براه افتادند . . ولى این زحمات نیز ثمرى نبخشید و اغتشاشات خونین همچنان ادامه یافت . جنگ اعصاب میان مسلمانان و هندوها و سیک ها به نهایت درجه رسید . و کشتارهاى دسته جمعى بار دیگر تجدید شده و رقم کشتگان به نسبت زیادى بالا رفته بود . . دیگر چاره ئى جز این نبود که رهبران و مسئولین , تسلیم واقعیت شوند و طرح تقسیم را که ایده بلکه زندگى مسلمین را تشکیل مى داد بپذیرند تا مگر از این راه بتوانند شعله ء این فتنه ء عالمگیر را فرو نشانند .  کنگره بر اثر فشار این حوادث , ناگزیر شد نظریه ء تقسیم را بپذیرد , لذا در روز ۳ ژوئن سال ۱۹۴۷ موافقت خود را با قطعنامه ء تقسیم , اعلام کرد . رهبران سه فرقه ء بزرگ مذهبى : جواهر لعل نهرو و نماینده ء هندوها , محمدعلى جناح نماینده ء مسلمانان و سردار بالدیوسنگه نماینده ء سیکها , این قطعنامه را براى ملت قرائت کردند و پیروان خود را به پذیرفتن آن توصیه نمودند و بدیهى است که نهرو و سردار سنگه نارضایتى خود را از این قطعنامه پوشیده نداشتند .

کنگره شرط کرد که دو استان بنگال و پنجاب نیز باید بر حسب اکثریت ساکنین آنها تقسیم شوند یعنى قسمت مسلمان نشین این دو استان متعلق به پاکستان و قسمت هندونشین آنها ملحق به هندوستان گردد , و جناح بخاطر خاتمه دادن به نزاع , این شرط را پذیرفت با اینکه این عمل به زیان مسلمانان تمام مى شد , زیرا بر طبق قرارداد , مى باید این دو استان بخاطر اکثریت مسلمانى که دارند , یکسره در اختیار دولت پاکستان قرار مى گرفتند , ولى کنگره نسبت به تقسیم این دو ایالت اصرار ورزید و رهبر مسلمانان نیز نظر به مصالح عمومى , از این حق مشروع چشم پوشى نمود .

در این هنگام , رهبران هندوستان توافق کردند که در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ استقلال هند اعلام شده و مسئولیت اداره ء کشور , به دو دولت جدید ( هندوستان و پاکستان)تسلیم شود . . و بدین ترتیب پس از آن رنج ممتد و طولانى , و پس از آن کشتارها و خونریزیهاى بیسابقه , در سایه ء ثبات و استقامت بى نظیر جناح و طرفدارانش , نظریه ء تشکیل دولت اسلامى مستقل واقعیت و تحقق یافت و کشورى متشکل از ایالاتى که اکثریت مسلمان داشتند , در نقشه ء جهان پدیدار گشت و قائد اعظم محمدعلى جناح پدر پاکستان , همانکسیکه زندگى خود را در راه ایجاد این کشور صرف کرده بود , بعنوان نخستین زمامدار آن , تعیین شد . (۲۴۵-۲۴۶)
بدین ترتیب , کشور پاکستان از دو قسمت متشکل شد : قسمت شرقى یعنى منطقه ء مسلمان نشین بنگال با جمعیتى در حدود ۴۲ میلیون , و قسمت غربى , یعنى ایالت مرزى شمال غربى , بلوچستان , سند و پنجاب غربى با جمعیت ۳۳ میلیون .سرنوشت امیرنشین ها پس از تقسیم هندوستان , تصمیم نهائى درباره ء ولایتهائى که امیران هندو یامسلمان بر آنها حکومت مى کردند , موکول به رأى خود این امیران گردید و قرار بر این شد که امراى این ولایات , براى انتخاب تابعیت هندوستان یا پاکستان , سه چیز را مورد توجه قرار دهند : – مذهب ساکنین ولایت . – خواسته ء اهالى . – وضع جغرافیائى ولایت . …پاره ئى از این ولایات اشکالتراشى هائى پیش آمد که امکان الحاق آنها را به یکى از دو دولت , از بین برد . یکى از این ولایات کشمیر است که تا کنون در حالت بلاتکلیفى باقى مانده و مایه ء نزاع و اختلاف و کشمکش دو دولت گردیده است و در حقیقت , همچون جراحتى است که انگلیسیها در جسم شبه قاره باقى گذارده و از هند , خارج گشتند (ص ۲۴۶-۲۴۹)

 متن کامل مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان

این نوشته در خلاصه ها ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *