تاریخ اندیشمندان بسیارى را به یاد دارد که براى تامین زندگى والا و سعادتمندانه انسان طرحها و نقشهها پدید آورده، مدینه هاى فاضله ترسیم کرده، و کتابها و نوشته ها از خود به جا نهادهاند.ولى پیامبران بىآنکه به بحث و جدالهاى فیلسوف مابانه بپردازند، طرح خود را در عمل نشان دادند، از خود و از نخستین گرویدگان به خود، انسانهاى طراز نوین ساختند و بر دوش آنان پایه هاى نظام مطلوب خود را استوار کردند.و چنین بود که مکتب پیامبران زنده ماند و از طرح نقشه آن اندیشمندان و فیلسوفان جز نقشى بر صفحه کتاب باقى نماند.
بسم الله الرحمن الرحیم
«از ژرفای نماز » اثری است از آیت الله العظمی خامنه ای که در سال ۱۳۵۱ با محوریت توضیح چگونگی و تفسیر نماز تالیف شده است. میان تیترها جهت سهولت فهم به متن های انتخاب شده از مولف در کتاب افزوده شد. این اثر بیش از همه به خوبی نمایشگر این است که چگونه در دین عبادی و فردی ترین اعمال به مسائل سیاسی و اجتماعی گره خورده و روح توحید ضرورت مقابله با طاغوت را ایجاب می نماید.
ضرورت شناخت خدا و تکلیف و عمل به تکلیف جهت رسیدن به هدف نهایی انسان
«آفریده« بودن انسان و اعتقاد به اینکه دست قدرتمند و با حکمتی او را پدید آورده، لزوماً بدین معنی است که از آفرینش او و برای بودن او هدف و مقصدی وجود داشته است. این هدف را می توان « پیمودن راهی برای رسیدن به سرمنزلی» دانست . پیمودن راهی بر طبق نقشه ای دقیق و با وسیله هایی معین، و در نهایت، رسیدن به آن سرمنزل مقصود. در این صورت ، ناگزیر باید راهی را که بدان مقصد می رسد شناخت و مسیر را تشخیص داد و همواره هدف را در نظر داشت تا بدان نتیجۀ موعود رسید. کسی که قدم در راه می گذارد، باید مستقیم حرکت کند و همواره متوجه هدف باشد و راه های انحرافی و حرکتهای بیهوده، او را به خود مشغول نسازد و برای تداوم حرکت و حفظ جهت گیری صحیح از دستورات راهبر و راهنمایی که برای او تعیین کرده اند ( پیامبر) سرپیچی نکند. آن هدف، تعالی و تکامل بی پایان انسان و بازگشت به خدا و بروز خصلتهای نیک و انرژیها و استعدادهای نهانی انسان و به کار افتادن این همه در راه نیکی و نیکسازی خود و جهان و انسانهاست. پس باید الله را بشناسد و راهی را که او برای تعالی آدمی به وی ارائه داده است، در پیش گیرد و بی تامل و سستی حرکت کند. انجام دادن کارهایی که انسان را به هدفش نزدیک می کند و ترک کارهای بیهوده یا مضر است، به زندگی آدمی معنی می دهد و او را در راهی که پیمودن آن، فلسفه زندگی اوست، پیش می برد و در غیر این صورت، زندگی بیحاصل و بی مضمون است.
یاد خدا مهم ترین توشه ی راه
پس خود را نیز باید شناخت و ذخیره ها و نیازهای خود را مشخص کردکه مسئولیت و تکلیف بزرگ انسان این است. تکلیفی است که فقط با انجام دادن آن، انسان قادر به حرکت آگاهانه و موفق خواهد بود و بدون آن، یا بی حرکت است یا ناآگاه، و قهرا، ناموفق. دین ضمن آنکه هدف و جهت و راه و وسیله را مشخص و تبیین می کند، توش و توان لازم برای پیمودن راه را نیز به انسان می بخشد و مهمترین توشه ای که راهیان این راه در کوله بار خود دارند، همانا یاد خدا است.
یادخدا عامل عدم انحراف و نشاط و امید
روحیۀ طلب و امید و اطمینان که بالهای نیرومند این پروازند، فرآورده و زاییده یاد خدا می باشند. یاد خدا از طرفی هدف را که همانا پیوستن به او – یعنی به بی نهایت خوبی و کمال – است همواره در مد نظر قرار می دهد و مانع از گم کردن جهت گیری می شود و رهرو را درباره راه و وسیله، حساس و هوشیار میدارد و از طرفی بدو قو ت قلب و نشاط و اطمینان میبخشد و او را از سرخوردگی و فریفتگی پدیده های مشغول کننده شدن یا بیمناکی از ناهنجاریها و ناهمواریها محافظت می کند. جامعۀ اسلامی و هر گروه یا فرد مسلمان در صورتی می تواند در راهی که اسلام ارائه داده و همۀ پیامبران بدان دعوت کرده اند به استواری و بی توقف و برگشت، قدم بردارد که خدا را فراموش نکند. و از این روست که دین میکوشد از راهها و به وسیله های گوناگون، یاد خدا را در دل دینداران همواره زنده نگاه دارد.
نماز چکیده و نمودار مکتب و توجه مداوم به خدا
نماز چکیده و خلاصۀ اصول این مکتب را در خود دارد و با گفتنی ها و حرکتهای حساب شده و منظمی که در آن هست ، نمودار اسلام است. …لازمه رهایی از چنین تردیدهایی، همانا حفظ جهت صحیح و جهت گیری مداوم به سوی هدف و مقصود نهایی، یعنی به سوی خداست و داشتن نقشۀ ترسیم شده ای از راه و مسیر. نماز، چیزی جز یک توجه مداوم به خدا و نیز طرح و نقشه ایاجمالی از راه اصلی نیست. زیرا تأمین کننده ارتباط دائمی و تماس همیشگی مومن است با خدا و با مجملی از تفکر اسلامی که در ضمن گفتنی های نماز، مندرج شده است.
اقامه ی نماز به معنی دینی کردن خود و جامعه
گزارنده نماز درست به این دلیل که با تمام قوا پوینده راه خداست , همه انگیزه های شر و فساد و انحطاط را در خود و در پیرامون خود بی اثر می سازد . … به نظر می رسد که اقامه نماز , چیزی فراتر از ( گزاردن نماز) است . یعنی فقط همین نیست که کسی خود به عمل نماز قیام کند . بل این نیز هست که در جهت و سمت نماز , جهت و سمتی که نماز بدان فرا می خواند , به راه افتد و دیگران را نیز به راه اندازد . گویا بر پا داشتن نماز آن است که انسان , با کوششی بایسته , جو و فضای زندگی خود و دیگران را جوی نمازگزارانه یعنی خداجویانه و خداپرستانه بسازد و همه را در خط و جهت نماز به راه افکند. پس مومن یا جامعه مومن, با اقامه نماز ریشه تباهی و گناه و فساد را در خود و در محیط خود می سوزاند و روحیه گناه و انگیزه های درونی و برونی, یعنی عوامل نفسانی و اجتماعی آن را خنثی و بی رنگ می سازد . محققا نماز فرد و جامعه را از کارهای زشت و ناپسند , باز می دارد.
خدا بزرگتر از مقایسه با همه ی خداگونه های تاریخ
الله اکبر خدا بزرگتر است . بزرگتر از آنکه به وصف درآید , بزرگتر از آنکه با ( خدای گونه) های تاریخ مقایسه شود , بزرگتر از همه قدرتها و همه نمودهایی که ممکن است آدمی از آن بیم برد یا بدان طمع ورزد و بزرگتر از آنکه کسی بتواند سنت ها و قانونهای تکوینی او را نقض کند .
توحید عامل پیوستگی با همه ی موجودات و مسئولیت نسبت به آن ها
احساس مىکند که تنها نیست، مىفهمد که با تمام ذرات عالم و با تمام موجودات ریز و درشتخویشاوند است، با همه انسانها پیوسته و مرتبط است. همگان برادران و همسفران اویند و این کاروان عظیم یکسره راهى یک هدف و در حرکتبه سوى یک جهت است. این رابطه و پیوستگى او را نسبتبه همه موجودات مکلف و متعهد مىسازد.نسبتبه انسانها تعهد هدایت و کمک، و نسبتبه دیگر موجودات تعهد شناختن و در راه درست و مناسب با هدف آفرینششان به کار افکندن.
نفی عبودیت و فرمانبری غیر خدا
ایاک نعبد-فقط تو را عبودیت مىکنیم. یعنى همه وجود ما و تمامى مقدورات جسمى و روانى و فکرى ما در اختیار خدا و در جهت فرمان او و براى اوست. نمازگزار با این جمله، بند عبودیت غیر خدا را از دست و پا و گردن خود مىگسلد، و داعیههاى خداوندگارى را رد مىکند، مدعیان ربوبیت را-که در طول تاریخ همواره عامل طبقهبندى جامعهها بوده و اکثریتبشر را در زنجیر عبودیت و استضعاف، اسیر و مقید مىداشتهاند-نفى مىکند.خود را و همه مؤمنان به خدا را از مرز اطاعت و فرمانبرى هر کس جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى فراتر مىبرد.خلاصه با پذیرش بندگى خدا، بندگى بندگان را به دور مىریزد و از این طریق خود را در سلک موحدان واقعى قرار مىدهد.
اعتراف و قبول اینکه عبودیت منحصرا باید در برابر خدا و براى خدا باشد یکى از مهمترین اصول فکرى و عملى اسلام و همه آیینهاى الهى است که از آن تعبیر مىشود به«الوهیت انحصارى خدا».یعنى اینکه فقط خداست که مىباید اله (معبود) باشد و هیچکس جز خدا عبادت و عبودیت نشود.همیشه کسانى بودهاند که این حقیقت را درست نفهمیدهاند و از آن برداشتهاى غلط و محدودى کردهاند و از این رو ناآگاهانه به عبودیت غیر خدا دچار شدهاند.آنان گمان بردهاند که«عبادت خدا»تنها به معناى تقدیس و نیایش اوست و چون فقط درگاه خدا را نماز و-نیایش مىبردهاند مطمئن مىشدهاند که جز خدا را«عبادت»نمىکنند.
آگاهى از معناى گسترده عبادت در اصطلاح قرآن و حدیثبىپایگى این پندار را روشن مىکند.عبادت در اصطلاح قرآن و حدیث تعبیرى است از:اطاعت و تسلیم و انقیاد مطلق در برابر فرمان و قانون و نظامى که از سوى هر مقام و قدرتى به انسان ارائه و بر او تحمیل شود، خواه این انقیاد و اطاعتبا حس تقدیس و نیایش همراه باشد و خواه نباشد.
بنابراین، همه کسانى که نظامها و قانونها و فرمانهاى هر قدرت غیر الهى را از سر طوع و تسلیم پذیرا مىشوند عابدان و بندگان آن نظامها و پدیدآورندگان آن مىباشند.اگر با این حال جایى براى مقررات الهى نیز باز گذارده و در بخشى و منطقهاى از زندگى فردى و اجتماعى به قانون و فرمان خدا عمل کنند«مشرک» (کسى که با خدا کس دیگر را نیز عبادت مىکند) خواهند بود و اگر همین بخش و منطقه را نیز به خدا ندهند«کافر» (کسى که حقیقت نمایان و درخشان وجود خدا را ندیده مىگیرد و اعتقادا یا عملا آن را انکار مىکند) مىباشند.
با اطلاع از این شناخت اسلامى به آسانى مىتوان دریافتکه ادیان الهى که نخستین شعار دعوت خود را کلمه«لا اله الا الله» (هیچ معبودى جز خدا نیست) قرار مىدادهاند، چه مىگفته و چه مىخواسته و با چه و که طرف مىشدهاند.
نفی کمک گیری از طواغیت
و ایاک نستعین-و فقط از تو مدد مىخواهیم. از رقیبان تو و از مدعیان الوهیت، توقع هیچگونه یارى و کمک نداریم.آنان به همان علت که زیر بار الوهیتخدا نرفتهاند، به بندگان و پویندگان راه خدا نیز کمکى نخواهند کرد.راه خدا راه پیامبران خداست، پویشى است در جهتحق و عدل و برادرى و همبستگى و همزیستى میان همه افراد بشر و ارزش دادن به انسان و نفى تبعیضها و ستمها و نابرابریها.رقیبان خدا و مدعیان خداوندگارى که شالوده حیات ننگین و برخوردارىهاى غاصبانه خود را بر نابود کردن همه این ارزشهاى اصیل نهادهاند، چگونه ممکن استبندگان خدا را یارى و مدد دهند؟آنان با بندگان خدا جنگى آشتىناپذیر و قهرى بىامان دارند.پس فقط از خدا مدد مىجوییم، از نیروى هوشمندى و ارادهاى که در ما نهاده، از ابزارها و اسبابى که براى زنده بودن و زندگى کردن به ما داده، ازسنتها و قانونهاى طبیعى و تاریخىاش که چون شناخته شوند راهگشاى اندیشه و عمل مىتوانند شد، و از همه فرآوردههاى قدرتش که سپاهیان مقتدر او هستند و در خدمتبشرند.
مستکبرین مورد خشم خدا و گمراهان نابخرد
چه کسانى مورد خشم خدایند؟آنان که در جهت مقابل راه خدا، به راهى دیگر گام نهادهاند و انبوه خلق بىخبر و بىاراده و سست عنصر یا باخبر و با اراده ولى ستبسته و اسیر را نیز با خود بدان سو کشانیدهاند.کسانى که در طول تاریخ سررشته کار و بار انسانها را به قهر و جبروت یا به رنگ و فریب در دست گرفتهاند واز آنان موجوداتى بىاختیار و آلت فعل و دنبالهرو (مستضعف) ساختهاند.کسانى که از راه تحمیق انسانها و تحمیل بر آنها، مجال عشرتهاى پلید و رذیلانه خود را فراهم آوردهاند.به بیان دیگر آن کسانى مورد خشم خدایند که راه باطل را، نه از سر جهالت و بىخبرى، بل از روى عناد و خودپرستى و خودکامگى پیمودهاند.
در واقعیت تاریخ، این گروه را طبقات عالیه و قدرتمندان دنیوى-که همواره هدفهاى دینى بر فلسفه وجود آنان خط بطلان مىکشیده و اولین قدم متعرضانه را به سوى ایشان برمىداشته است-تشکیل مىدادهاند.بجز این دو گروه-گروه هدایتیافتگان و گروه غضبشدگان-دسته سومى نیز هست که راه آن نیز در نهایتبه همان نقطهاى مىرسد که راه مغضوبان ختم مىشود. جمله بعد به این دسته از مردم اشاره مىکند:و لا الضالین-و نه راه گمشدگان و گمراهان.آنان که از سر بىخبرى و ناآگاهى، و به تبعیت از پیشوایان گمراهساز، در راهى غیر از راه خدا و حقیقت روانه شدهاند و حال آنکه گمان مىکردند در راه درست و راست گام مىزنند، اما به درستى که در بیراههاى خطرناک و به سوى عاقبتى تلخ قدمبرمىداشتهاند.
این گروه را نیز در تاریخ به وضوح مىتوان دید:همه کسانى که در نظامهاى جاهلى، چشم بسته و سر بزیر، دنبالهرو خواست و اراده آن پیشوایان بودهاند و به سود آنان منادیان حق و عدل و پیامآوران آیین خدا را تخطئه کردهاند و حتى گاه رو در روى آنان ایستادهاند، و حتى یک لحظه نیز به خود اجازه ندادهاند که در این موضع نابخردانه تجدید نظرى کنند.
این موضع را از این نظر نابخردانه مىنامیم که یکسر به سود طبقات بالا و به زیان خود این گمرهان است.و به عکس، دعوت پیامبران که ریشهکن ساز حیثیت و هستى گروه مغضوبان مىباشد طبعا به سود طبقات محروم و مستضعف و از جمله همین تحمیق شدگان گمراه است.
ضرورت عوبدیت خدا و نفی عبودیت طاغوت
انسان باید از بند عبودیت غیر خدا برهد و در سایه تدبیر خدا، با ویژگیهاى انسانى و در راه انسانیت، آزادانه و با اختیار زیست کند:ایاک نعبد،باید برنامه سعادت آفرین راه راست زندگى را از خدا بخواهد و بستاند:اهدنا الصراط المستقیم، باید جبهه دشمنان و دوستان و موضع هر کدام و انگیزههایشان را بشناسد و در برابر هر جبهه موضع فراخور ایمان خویش انتخاب کند:صراط الذین…..و همین نسبت«بندگى و ربوبیت»میان انسان و خداست که بندگان واقعى خدا را از بندگى هر چیز و هر کس بجز خدا باز مىدارد، زیرا بنده دو ارباب نمى توان بود.
کسب معرفت نه با بحث و تعمق ذهنی که با ایجاد صفا و روحانیت در باطن روح و عمل کردن به لوازم توحید
گویا سوره قل هو الله…به نمازگزار مىگوید:خدا قدرتى استیکتا و والا و برترین، ذاتا مستغنى و بىنیاز، نزاییده و زاده نشده، بىهمانند و بىهمال و، همین و بس. دانایى و بینایى و حکمت و دیگر صفات خداوند تا آنجا که دانستن و شناختن آن براى مسلمان لازم است و در شکل بندى زندگى و عروج روح او مؤثر تواند بود در آیات دیگرى از قرآن باز گفته شده است.بیش از این در ذات خدا و چگونگى صفات او غور مکن، معرفتبیشتر را در عمل به دستخواهى آورد.در پى آن مباش که با بحث و تعمق ذهنى به معرفتبیشتر دستیابى.در پى آن باش که معرفت را از راه ایجاد صفا و روحانیت در باطن روح و از راه عمل کردن به لوازم توحید کسب کنى….و چنین بودند پیامبران و صدیقان، بندگان راستین خدا و موحدان صادق و عارف.
تکرار اذکار برای ایجاد مسئولیت و حرکت
تکرار این جملات فقط بدان خاطر نیست که بر معرفت ذهنى انسان و آگاهى و اطلاع او افزوده شود بلکه دانستن صفات و خصوصیات خدا و تکرار ذکر خدا، بزرگترین فایدهاش باید این باشد که در انسان حرکتى و مسئولیتى پدید آورد و وظیفه و تکلیفى فراخور آن حقیقتى که بدان معرفتیافته بر دوش او بگذارد.
عقاید مسئولیت اور و منشأ عمل و حرکت
به طور کلى عقاید اسلامى باید در خارج از ذهن و در صحنه زندگى منشا عمل و حرکتباشند، زیرا این عقاید صرفا از جنبه ذهنى و مجردشان نیست که داراى اعتبارند بلکه بیشتر به این دلیل که ناظر به زندگى انسانها و نقشبند زندگى و عمل فرد و جامعهاند، در اسلام معتبر شناخته مىشوند.درست است که هر عقیده اسلامى در معنا شناختیک واقعیت است ولى تنها آن عقایدى در اسلام حتمى و لازم الاعتقاد شمرده شدهاند که در صورت قبول و گرویدن بدان تعهدى براى انسان به وجود آید و وظیفه و تکلیفى جدید بر دوش او نهاده شود.
عقیده به وجود خدا از این گونه است.اعتقاد به بودن و نبودن خدا، هر کدام، شکلى مخصوص براى زندگى و عمل به وجود مىآورد.فردى یا جامعهاى که به راستى معتقد به وجود خداستبه نوعى و شکلى زندگى مىکند و فرد و جامعهاى که این حقیقت را منکر استبه نوع و شکل دیگرى.اگر انسان معتقد شد که او و جهان را قدرتى با اراده و از روى شعور و حکمت آفریده است، ناگزیر معتقد مىشود که این آفرینش براى مقصودى و داراى«جهت»و«غایتى»است و مىپذیرد که او در رسیدن به این مقصد و غایت داراى نقشى و متحمل مسئولیتى است.و همین احساس تعهد و مسئولیت است که او را به کار و تلاش و پویش و تحمل بارهاى سنگین وادار مىکند و، او از همه، احساس رضایت و خرسندى مىکند.
همچنین است عقیده به معاد، نبوت، امامت و…که هرکدام مسئولیتها و تکالیفى را بر دوش معتقد مىنهد و مجموعا راه و برنامه و خط مشى کلى زندگى او را مشخص و ممتاز مىسازد.
اگر مشاهده مىشود که در واقعیتخارجى، آنان که خود را معتقد به این اصول فکرى مىدانند با آنان که از آنها بىاطلاع و بدانها بىاعتقادند، یکسان و یکرنگ زندگى مىکنند، این بر اثر نداشتن آگاهى درستیا ریشهدار نبودن ایمان و قبول آنان است. در مواقع حساس و در نقطه عطفهاى زندگى است که صف معتقدان واقعى از مقلدان ناآگاه و فرصتطلب جدا مىشود.
آثار ستایش پاکی
ستایش و بزرگداشت نیکى و پاکى، خود از نیرومندترین انگیزههاى نیکى و پاکى است.
نفی ستایش و حقارت مقابل غیر خدا
بشر در سراسر تاریخ پر ملال زندگى اش همواره به خاطر برخورداریهاى گوناگون، به خاطر گرفتن امتیازهاى کوچک و بزرگ، به خاطر چند روزى بیشتر زیستن و حتى در موارد بسیار، به خاطر نان بخور و نمیرش در برابر کسانى که در خلقتبا او برابر بوده و هیچ مایه اصیلى را از او بیشتر و سرشارتر نداشتهاند زبان بهستایش و سپاس مىگشوده و تن و جان خود را تسلیم صاحب نعمتان مىکرده است.چون نعمت را متعلق به نعمتخوارگان مىدانسته، در طلب نعمتبردگى صاحب نعمت را پذیرا مىشده است، بردگى تن یا بردگى روح و فکر را.
به یادآوردن اینکه«همه سپاسها و ستایشها از آن خداست»مىفهماند که نعمتها نیز همه از آن خداست.پس هیچ کس به حقیقت مالک چیزى نیست تا از آن راه بتواند، و حق داشته باشد، کسى را اسیر و مطیع و بنده خویش سازد.به روحهاى ضعیف و دلهاى مسحور و چشمهاى فریفته نعمت نیز مىآموزد که رحمت و بخشش ناچیز صاحبدولتان و اربابان عالم را به چیزى نگیرند، از آنان ندانند، در برابر آن تن به بردگى ندهند، محرومیت از آن را تحمل نکنند و دارنده و محتکر آن را غاصب و متجاوز بدانند.
بندگی خدا به معنای تلاش با همه ی قدرت در حهت ایجاد نظام زندگی طبف غرمان حکیمانه خدا و حرکت در جهت آن
و لا اله الا الله این، شعار اسلام است که یکسره نمودارى است از جهان بینى و ایدئولوژى این مکتب. در این شعار یک«نفى»وجود دارد و یک«اثبات».
نخست، همه قدرتهاى طاغوتى و غیر خدایى را نفى مىکند.خود را از یوغ بردگى هر نیروى اهریمنى نجات مىدهد.هر دست و بازویى را که به شکلى او را به راهى مىکشاند قطع مىکند.هر قدرتمندى جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى و هر انگیزهاى جزانگیزههاى خداپسند را به دور مىریزد و با این نفى پرشکوه خود را از همه زبونیها و ذلتها و اسارتها و بندها و بندگیها مىرهاند.و آن گاه فرمان و اراده خدا را-که فقط در قالب یک«نظام الهى»یعنى یک جامعه اسلامى به معناى واقعى قابل لمس و قابل پیاده شدن است-بر وجود خویش فرمانروا مىسازد و بندگى خدا را که با هیچ بندگى دیگرى سازگار نیست مىپذیرد.
بندگى خدا یعنى سامان زندگى را طبق فرمان حکیمانه خدا تدارک دیدن و در نظام الهى که خطوط اصلى آن طبق دستور خدا ترسیم شده باشد، زیستن.یا با همه قدرت و تلاش ممکن در جهت ایجاد چنین نظامى و چنان سامانى حرکت کردن.
نظامهاى دیگر، نظامهایى که بر شالوده یک تفکر بشرى بنا شده است، به این دلیل که از جهالت و بىاطلاعى و کجاندیشى و احیانا غرضورزى خالى نیست، نمىتواند بشر را کامیاب سازد و او را به کمال مطلوب انسانىاش برساند.
فقط جامعه و نظام الهى است که چون از حکمت و رحمتخدا سرچشمه گرفته و با آگاهى از نیازهاى انسان و از آنچه مىتواند برآورنده این نیازها باشد طرحریزى شده مىتواند محیط مساعد و مناسبى باشد براى رشد این نهالى که نامش«انسان»است.
دشمن نظامهاى دیگر نیستیم، دلسوز آنهاییم.این سخن انبیا است و انبیاى خدا، پدران دلسوز بشرند.به سازندگان و طراحان خانههایى که بشر مىباید در آن زیست کند، یعنى بهپدیدآورندگان و بانیان نظامهاى اجتماعى، مىآموزند و پند مىدهند که:بشر جز در نظام الهى و توحیدى کامروا نبوده و نخواهد بود.تاریخ ثابت کرده است و دیدهایم و مىبینیم که در نظامهاى غیر خدایى انسانیت چه مىکشد و انسانها چگونه مسخ شده و به چه روزى دچار گشتهاند.
آرامش یافتن با سازگاری با قوانین خدا
و الله اکبر پس از آن نفىها، یک انسان عادى که هنوز با واقعیتهاى جاهلى دستبه گریبان است، احساس غربت و وحشت مىکند و خود را تنها مىیابد.او از طرفى در مد نگاه خود همه بنیانهایى را که تا این لحظه استوار به نظر مىرسید در حال فرو ریختن مشاهده مىکند ولى از طرفى جاهلیت، به سطبرى یک کوه، خود را به او نشان مىدهد و به رخ او مىکشد.همان چیزهایى که او آنها را نفى کرده است، بودن خود را به چشم او و در معرض تماشاى او در مىآورند و او را به هراس مىافکنند.درست در همین لحظه است که او مىگوید:الله اکبر-خدا بزرگتر است:از همه چیز، از همه کس، از همه قدرتها و قدرتمندیهایشان و، از آنکه بتوان او را به وصف آورد.طراح سنتها و قانونهاى تکوینى جهان، چه در طبیعت و چه در تاریخ، اوست.پس پیروزى نهایى که در گرو سازگارى با این قوانین و سنتهاست، تنها در پایبندى به فرمان او میسر است و بندگان و فرمانبران او تنها جبهه پیروزمند در کشمکش تاریخى بشریتاند.
کسى که در برابر قدرتگونههاى بشرى خود را کوچک و ضعیف و بىاراده مىیابد، اگر بفهمد و بداند که برترین قدرتها خداست دلش اطمینان و آرامش مىیابد و در باطنش نیرویى بی سابقه شعله مىکشد، و همین است که او را برترین و نیرومندترین مىسازد.
خضوع در مقابل خدا و عدم خضوع در برابر هیج کس و هیچ چیز دیگر
رکوع نمایشگر و نمودار خضوع انسان است در برابر قدرتى که آن را فراتر از خود مىداند، و مسلمان چون خدا را برترین قدرتها مىداند در برابر او رکوع مىکند.و چون هیچ موجودى جز خدا را برتر و فراتر از انسانیتخود نمىداند در برابر هیچکس و هیچ چیز دیگر سر خم نمىکند….. چون بنده خدا، بنده غیر خدا نیست آشکارا سرافرازى و آزادى او را از بردگى غیر خدا اعلام مىکند.
پذیرش همین«عبودیت مطلق در برابر خدا»است که قید و بند عبودیت هر کس و هر چیز دیگر را از آدمى برمىدارد و او را از اسارتها و زبونیهایى که بر او تحمیل شده است رها مىکند.
مهمترین اثرى که باید از این دو ذکر، ذکر رکوع و سجود، انتظار داشت آن است که به نمازگزار بیاموزد که در برابر کدام موجود باید تسلیم و خاضع و ستایشگر بود و این به معناى نفى این همه در برابر هرچه و هرکه جز اوست.
هر آنکس و هر آن چیزى که بشر را به زیر یوغ عبودیتخود کشیده و او را فرمانبر خود ساخته باشد«اله»اوست.هوسها و تمایلات حیوانى، شهوات و آزمندیهاى بشرى، نظامات وقراردادهاى اجتماعى، پدیدآورندگان و سردمداران آنها هر یک به نوعى انسان را به خدمت مىگیرند و هر یک به شکلى بر او الوهیت مىکنند.
شهادت به معنای پذیرش مسئولیت در برابر خدا
لا اله الا الله نفى همه این فرمانرواییهاست.و تشهد، گواهى دادن نمازگزار ستبر این نفى.یعنى نمازگزار مىپذیرد و به گردن مىگیرد که تنها خداى یگانه است که بر او حق فرمانروایى و الوهیت دارد و آن همه حق هیچ تحکمى را بر او ندارند.
همین که کسى این را پذیرفت، خود او نیز حق نخواهد داشت که هیچ موجود دیگرى (انسانى یا حیوانى یا فرشتهاى و جمادى یا هواها و شهوات نفس خود) را به الوهیتبپذیرد و تن به طاعت و عبودیت او دهد.این سخن بدان معنى نیست که موحد تن به هیچ تعهد اجتماعى نمىدهد و هیچ قانون یا حاکمى را نمىپذیرد.چه، بسى روشن است که زندگى اجتماعى بنابر ماهیتخود ناگزیر از تعهدها و فرمانبریهاست.بل بدین معنى است که هیچ تحکمى و هیچ نظامى را که از فرمان خدا نشات نگرفته باشد نمىپذیرد و تحمل نمىکند.در زندگى فردى و اجتماعى خود گوشبه فرمان خداست و اى بسا که بنا به فرمان خدا و به مقتضاى شکلى که خدا براى اداره زندگى انسانها تعیین کرده، لازم باشد که از کسانى اطاعت کند و به تعهداتى پایبند باشد.پس فرمانبرى و تعهد، بنابر خصلت ذاتى زندگى جمعى، از زندگى انسان موحد نیز تفکیک ناپذیر است، منتها این فرمانبرى، فرمانبرى از هوسهاى نفس سرکش خود یا از خود کامگیها و خودخواهیهاى آدمیانى چون خود او نیست، فرمانبرى از اراده و فرمان خداى بصیر و حکیم است.زیرا اوست که مقررات لازم الاجرا و زمامداران واجب الاطاعه را معین مىکند و آنان نیز فقط در چهار چوب فرمان او بر بندگان او فرمان مىرانند. )
تفاوت انبیا و فلاسفه در پیاده کردن مدینه ی فاضله به جای گفتگو از آن
تاریخ اندیشمندان بسیارى را به یاد دارد که براى تامین زندگى والا و سعادتمندانه انسان طرحها و نقشهها پدید آورده، مدینه هاى فاضله ترسیم کرده، و کتابها و نوشتهها از خود به جا نهادهاند.ولى پیامبران بىآنکه به بحث و جدالهاى فیلسوف مابانه بپردازند، طرح خود را در عمل نشان دادند، از خود و از نخستین گرویدگان به خود، انسانهاى طراز نوین ساختند و بر دوش آنان پایههاى نظام مطلوب خود را استوار کردند.و چنین بود که مکتب پیامبران زنده ماند و از طرح نقشه آن اندیشمندان و فیلسوفان جز نقشى بر صفحه کتاب باقى نماند.
دلگرمی گرفتن از اطلاع از بندگان شایسته و گام برداشتن همراه آنان
السلام علینا و على عباد الله الصالحین-درود بر ما و بر بندگان شایسته خدا. و بدین گونه، یاد بندگان شایسته خدا را در ذهن خود بیدار مىسازد و وجود و حضور آنان را مایه دلگرمى خود مىدارد…..سلام بر بندگان شایسته خدا، در چنین شرایطى، به مدد دل افسرده و نومید مىشتابد. گویى سروشى است که در دل تاریکیها، خبر از حضور روشنى و سپیدى مىدهد.نمازگزار را به وجود یاران و همسنگرانى نوید مىبخشد.به او مىگوید:تنها نیستى.در دل این کویر خشک، جوانهاى ثمربخش و دیرپاى مىتوان یافت.همچنان که در همیشه تاریخ، اجتماعات منحرف و تباه، زادگاه ارادههاى نیرومند و انسانهاى برجستهاى بوده است که در نهایتبانیان جهان نو و شالوده ریزان زندگى نوینى گشتهاند.اکنون نیز طبق سنتخدا در تاریخ، همان نیروهاى نور و نیکىآفرین در بطن این جهان تاریک و پلید به تلاش و کوششاند.آرى صالحان، آنان که به گونهاى شایسته و سزاوار خدا را عبودیت مىکنند و فرمان مىبرند، در صف رویاروى طاغوتیان ایستادهاند.
که هستند این بندگان شایسته و کجایند؟و آیا نباید از آنان درس آموخت و با آنان گام برداشت؟چرا.هنگامى که نمازگزار خود را در کنار این شایستگان قرار مىدهد و بر خود و بر آنان در یک جمله درود مىفرستد (سلام بر ما و بر بندگان شایسته خدا) ، پرتویى از غرور و سربلندى و اطمینان بر دل او فرو مىتابد.مىکوشد به راستى در ردیف و در کنار آنان قرار گیرد و از اینکه نتواند پا به پاى آنان گام بردارد احساس شرم مىکند و این به او تعهد و تکلیفى تازه مىبخشد.
بندگان شایسته چگونهاند و شایستگى به چیست؟شایستگى تنها به نماز خواندن نیست، شایسته آن است که از عهده تکالیف سنگین الهى برآید و چنان عمل کند که نام بنده خدا بر او ناساز و نامتناسب نباشد، درست مثل دانشآموز شایسته در یک کلاس درس.
متن از ژرفای نماز (بخش های قبل از سوره ی حمد و توضیحات کلی در این فایل نیامده)