سکانس کلمات، سیدحسن حسینی آن چنان که بود

SEKANSe-kalamat-ORIGINAL-e1418713490573سیدحسن حسینی در کنار این‌که از پرداختن به درد مردم می‌گوید از پرداختن به هوس‌های مردم و عامیانه شعر گفتن هم بیز‌ار است:«شعر نمی‌تواند و نباید به توقعات عموم مردم باج دهد. حتی شعر عامیانه نمی‌تواند عوامانه باشد. گرچه دیر، بالاخره فهمیدم که با ماشین عروسی نمی‌شود مسافرکشی کرد». او عوامفریبی را تولید انبوه تفاهم می‌داند و احمق را مردی با آستینی پر از دلیل

بسم الله الرحمن الرحیم

«سکانس کلمات» کتابی است از مجموعه بعضی مقالات، دست‌نوشته‌ها، یادداشت‌های روزانه، ترجمه‌ها و بعضی نوشته‌های کوتاه از سیدالشعرای انقلاب اسلامی مرحوم دکتر سید حسن حسینی. در این کتاب با زوایای دیگری از این شاعر بزرگ روبه رو می‌شویم. یافتن درک جدید از حافظ و علاقه او به بیدل و مولانا که کم و بیش در میان سایر آثار او قابل بررسی است.

تسلط بر عربی و انگبسی

تسلط او بر عربی و انگلیسی یکی از آن‌هاست: «عربی زبان دین من است و فارسی زبان تدین من» (ص ۲۳)، که از لابه لای مقالات و ترجمه‌های او قابل درک است.

نفی غربزدگی اشرافی

سیدحسن حسینی از رویکردهای شعاری به غرب معترض است اما به عمق غربزدگی اشاره می‌کند: «من یقین دارم که فارسی، زبان مردم اهل بهشت است. هر فارسی زبانی که جیره جهنم باشد، ابتدا این زبان را از او می گیرند، سپس روانه ی دیار نار و سعیرش می‌کنند! اولین علامت و نشانه خسران، خلع زبان فارسی شدن است» (ص ۲۴). این نگاه او را به ستایش نمونه های مستقل در نثر بومی و ذم غربزدگان به صورت نمونه در مدح زبان ضد اشرافی و عامیانه جلال و ذم نگاه انتزاعی چوبک خود را نشان می‌دهد: «زبان عامیانه در داستان جلال طبیعی تر از داستان چوبک به نظر می‌رسد، زیرا در داستان جلال چون افراد و شخصیت‌های طبقه متوسط حضور دارند و دیالوگ‌هابیشتر ازدهان آن‌ها نقل می‌شود، بیش‌تر طبیعی جلوه می‌کند، اما در داستان چوبک … داستان، تمی درونی و ذهنی دارد…» (ص ۳۶). هم‌چنین او به نفی شرق‌شناسان و اقدامات آنان که به دنبال نفت خام‌هستند اشاره می‌کند: «عامل دیگری که می‌توان برای غربت ادبیات اسلامی در غرب ذکر کرد، گذشته از مشکل زبان و دشواری‌های امر ترجمه، به آسان‌طلبی کسانی برمی‌گردد که تا به این زمان در خصوص هنر اسلامی کارهایی ارائه کرده‌اند. انگیزه‌ی این آسان‌طلبان را در اغلب موارد نیز مشکل می‌توان انگیزه‌ای خالص و صرفاً هنری و علمی به حساب آورد و با رجوع به زمینه‌های تاریخی بسیاری از تحقیق‌های خاورشناسان و توجه به ستایش‌هایی که اینان از هنر در جوامع اسلامی کرده‌اند، به سادگی می‌توان در پشت ظواهر هنری و تحقیقی بوی نفت خام را استشمام کرد» (ص۵۵). او هر کار به ظاهر معنوی غرب را نمی‌پذیرد و به رجوع به لایه‌های پسینی و پیشینی آن همت می‌گمارد، به صورت نمونه در مورد شکسپیر می‌نویسد: «غیب در آثار او (شکسپیر) در ارتباط با ارواح و جادوگران و ساحران و پیش‌گویی‌های آن‌ها خلاصه می‌شود و هیچ‌گونه نقش زیربنایی و اعتقادی ندارد، یعنی در آثار او مظاهر غیبی آن‌هم در اشکال خرافی و بی‌اساس آن هم‌چون پیش‌گویی ساحران و جادوگران و احیاناً دخالت ارواح، در خدمت اصل درام که چیز دیگری است قرار داده شده‌‌اند» (ص ۶۰). بر همین مبنا به نفی برنامه‌های توسعه و رابطه با غرب می‌پردازد: «راستی اگر مولانا زنده بود در روزگار ما چه می‌کرد؟ ..درباره برنامه‌های پنج‌ساله اول و دوم چه نظری داشت و رابطه با غرب را – همان‌جا که آفتاب یا شمس در آن غروب می‌کند- چگونه ارزیابی می‌کرد؟ آیا به بسیاری از رجال سیاسی نمی‌گفت که لطفاً کدو را هم ملاحظه بفرمایید؟! دلش به از خیابانی که به نام او نام‌گذاری شده است، نمی‌گرفت»(ص۹۵). او هم‌چنین با برخورد شعاری با پدیده‌هایی مثل تهاجم فرهنگی مخالف بود: «آیا (مولانا) برای نان به نرخ روز خوردن دفتر هفتم مثنوی را به تهاجم فرهنگی اختصاص می‌داد و با آقایان هم‌صدا می‌شد؟» (ص ۹۵). «عجیب نیست اگر لبخند برای متولیان اخم و تخم و چهره‌های سنگی، از مظاهر تهاجم فرهنگی باشد»(ص ۲۹۸)، و تهاجم فرهنگی را آدامس بادکنکی می‌دانست (ص ۳۱۰). درضلع دیگر هم به نفی مدرنیسم وطنی می‌پردازد: «می‌گوید تازه به دوران رسیده‌ای وقتی دید هم‌سایه‌اش در تعمیر مجدد ساختمان، آشپزخانه را اوپن کرده است، برای این که روی دست طرف بلند شود، دستور داد علاوه بر آسپزخانه، توالت خانه‌اش را هم اوپن کنند» (ص ۹۶). از اساس مدرنیته نیز غافل نیست: «تمدن قرن بیستم؛ چاه عمیقی که به جای آب به فاضلاب رسید!»(ص۳۰۴). «مانیفست انسان این قرن= حق با کسی است که با من است»(ص ۳۰۶). به مظاهری خاص از نظام سلطه مثل شورای امنیت نیز حمله می‌برد: «جنایتی که کراوات می‌زند»(ص۳۰۸). اما در قبال آن به سنت‌گرایی نیز منتقد است: «می‌توان به تمدن گذشته صرفاً افتخار کرد، اماافتخار واقعی از آن کسانی است که در ساختن تمدن آینده می‌کوشند تا سهمی سزاوار داشته باشند! تمدن گذشته یک موزه نیست تا تنها برای تماشا به دیدار آن بروید. تمدن باغی است که باید در فضای آن نفس عمیق کشید و آینده را حیات بخشید…لازمه گفت و گو با تمدن‌های دیگر شناخت شاخص‌های تمدن خودی است. بدون خودشناسی، تلاش برای شناخت دیگران امری محال است»(ص۳۰۴). او بع غرب‌شناسی ظاهری نیز معترض است: «بسنده کردن به ظاهر تمدن و غافل ماندن از بطن و روح آن مثل شیفته شدن به نقش روی جلد کتاب و غفلت از محتوای خواندن آن است»(ص ۳۰۵).

عدالتخواهی

از نگاه سید حسن حسینی  عدالتخواهی روح تشیع است: «این زمان، زمین بیش‌تر از همیشه از کمبود و قحطی علی(ع) رنج می‌برد. عدالت در مرخصی است و قسط درزندگی کارمندان! نام‌های نامی در کارخانه سیاست  شدیداً دچار ساییدگی می‌شوند. آخ چرخ‌های انقلابی صاف صاف شده است. شیعه خائنی چون تو شب و روز در جایگاه مهمان، چرت می‌زند!»(ص ۱۰۴).شعر محل عدالتخواهی و ظلم ستیزی است: «شعر، ملی کردن شعور است، تقسیم عادلانه آگاهی است، دستگیری از مستمندانی است که با فقر زبان، دست و پنجه نرم می‌کنند. چهل روز پی در پی خدا با دو دست خویش گل انسان را سرشت. شعر، سر زدن به خانه‌های گلین است و احوال‌پرسی از ساکنان رنجور. چکاندن شربتی مناسب در حلق گلوهای سوخته از بغض. شعر به فریاد خاموشان رسیدن است. شعر وامی است که تو به حنجره‌های بی‌بضاعت می‌دهی…. شعر مشارکت توست در شب زنده‌اری مرغانی که صبح، حق حق حق حق حقح حق می‌چکند و بساط باطل را با گلوی خویش برمی‌چینند» (ص ۴۸-۴۹). این رویکرد شعاری و سطحی نیز نیست و در پس حادثه‌های اجتماعی و حوادث نیز عدالت را پی‌گیری می‌کند: «تعریف می‌کردی از صحنه تصادفی که دیده بودی؛ نزدیک میدان شوش، پیرزنی با چادری ژنده و زنبیلی خالی در کنار و سکه‌هایی که در اطراف می‌بارید و در خون بی‌رمق پیرزن، فرو می‌رفت و رنگ می‌گرفت. ادبیات یعنی چه؟ دیدن این صحنه و به همین شکل بازگوکردن آن برای دیگران – حتی با چاشنی آخ و افسوس- ادبیات نیست. ادبیات توجه و دقت به خالی بودن آن زنبیل است. آدم‌هایی که اهل ادبیات نیستند، معمولاً جنبه‌های پررنگ و برجسته‌حادثه‌ها را می‌بینند. بعضی چشم‌شان در سطح ساده‌تری از تماشا متوقف می‌شود، اما آنها که بالفطره ادیب هستند و شم داستان‌نویسی دارند سعی می‌کنند از دام جاذبه‌های ابتدایی حادثه رها شوند و نطفه‌های داستان را درهمان نزدیکی‌های دوردست عمیق‌تر ببینند» (ص ۹۷). او  مدرسه غیر انتفاعی را بازار آزاد معرفت اندوزی می‌داند! (ص ۳۰۹)او به شدت با متملقان ستمگران مرزبندی دارد: «هر وقت به فارسی، مدح ستم‌گری را می‌خوانم احساس می‌خوانم اساس می‌کنم این زبان زبان مادری ما نیست؛ زبان نامادری ماست!..آن‌که قلم در خون گرسنگان می‌زند و اندر مذمت شکم‌بارگی داد سخن می‌دهد، جنایت‌کار جنگی است!»(ص ۳۰۲). این رویکرد او را به انتقاد از سیاسیون می‌کشاند:«آینه‌ای که وارد عالم سیاست شده بود، سرش به سنگ خورد!»(ص۳۰۲). «قدرت+فساد: دوقلوهای به هم چسبیده»(ص ۳۰۷٫و اسکناس نمرود کاغذی است و زراندورزی بزرگداشت زنده یاد قارون (ص ۳۰۹). بدهکار مردی برای تمام فصول (ص ۳۱۱). کارمند دولت هر شب اشکی می‌ریزد(ص ۳۱۳). «یکی از غم‌های بزرگ دنیوی‌ام بدهکاری‌های من است….خدایا یعنی می‌شود من یک روز بی‌این‌که وامی بر گردن داشته باشم، نفسی بکشم؟!»(ص ۴۱۲)این انتقاد او را به نقد برخورد سختگیرانه دولت سازندگی هم می‌کشاند. مثلاً از سانسور حکومتی می‌گوید. یا به بگیر و ببندهای دولت سازندگی اعتراض دارد: «به دانشجویی که به اقتضای جوانی و ترشحات غدد هرمونی و به حکم رگ گردن جایی هارت و پورت کرده بود و یک هفته بعد می‌بردند و می‌آوردندش گفتم: آرام حیوان! مگر نمی‌دانی صنعت مادر، در این مملکت صنعت پرونده‌سازی است؟!» (ص ۱۷۶) و از سوی دیگر پرونده‌سازی را رشد صنایع سنگین می‌داند(ص ۳۱۵). او معترض است اما ضمن نقد زمانه امید به اصلاح دارد: «ما در روزگار لبخندهای بسته‌بندی‌شده و تفاهم‌های آک‌بند قرار داریم! روزگاری که در آن دل پاک را باید مثل غده‌ای زائد، عمل کرد و در نزدیک‌ترین محل، دور انداخت! ولی با همه این حرف ها می‌توان با شعله‌ای ارغوانی روی همه زمستان‌ها خط بطلان کشید!» (ص ۱۲۹). این نقد دامن ناقدان را نیزمی‌گیرد و انصاف در نقد مدنظر اوست: «فقط از کاه، کوه ساختن نشانه هوچی‌گری نیست. آن‌که از کوه، کاه می‌سازد نیز شیادی بیش نیست!»(ص ۳۰۳). عدالت اتفاقی که قرار بود بیفتد! یا اتفاقی که لغزید اما نیفتاد (ص ۳۱۴). فقر ریش سفید جنوب شهر و از شهروندان همیشه در صحنه و ثروت گام اول در راه خودکفایی از خدا (ص ۳۱۵)، دانشگاه آزاد علم بهتر است یا ثروت(ص ۳۱۶) نمونه‌های دیگری از این عدالتخواهی است. او به ندانسته سخن گفتن‌ها هم معترض است: «زبانی که طعم شیرین عبارت نمیدانم را نچشیده باشدبا جهل، بیعت همیشگی کرده است!»(ص ۳۰۴). هم‌چنین با دست یازیدن به هر وسیله به اسم هدف مشکل دارد: «هدف: عصای زیر بغل وسیله»!(ص ۳۰۷) این عدالتخواهی محدود به ایران نیز نیست، و وجهه بین‌المللی در مقابله با نظام سلطه دارد و سازمان ملل آن جاست که حق وتو پیروز است(ص ۳۰۹). این رویکرد به گونه ای است که حتی تغذیه خواندن را کره می‌زند به مبارزات انقلابی، خفقان شاه،فقر مردم و در نهایت ازادی در حمهوری اسلامی در قبال خفقان شاهنشاهی، اعتصابات دانشجویی را در این میان بازخوانی می‌کند و اعتصاب شکنان را سگ پائولوف می‌خواند. از این سوی به کسانی که با شعارهای انقلابی و رأی بر اریکه قدرت نشسته و کار دیگر می‌کنند معترض است: «با تو هستم ای کسی که با رأی من بر کرسی نشستی و وقتی دیدی رأی من با تو یکی نیست، کوشیدی تا بچه‌هایم را گرسنه نگاه داری تا تسلیم رأی تو بشوم! کور خوانده‌ای و حمار در گل رانده‌ای! تو حقیرتر از آنی که بدانی. تو کوچک‌تر از آنی که عقلت به بزرگی‌ها قد دهد. تو از نهج‌البلاغه شاهد میاور ای بوزینه‌ی بهاری! تو را چه به نهج‌البلاغه… در مملکت یکپارچه دل‌های تجزیه شده مصیبتی است. فاجعه، تجزیه جامعه و قطبی‌شدن آن است به غنی و فقیر(ص ۳۹۲). این عدالتخواهی او را به مقابله با استبداد می‌کشد: «از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی سابق بیش‌تر از آن‌که اضمحلال اندیشه‌ای الحادی بادش، از هم پاشیدن استبداد است! اما کو چشم عبرت‌بین؟ در دآینه‌ی حوادث این ایام باید خشت اول را دید که کج نهاده شده است؟!» (ص ۴۰۴)

هزینه‌دادن و مقابله با عافیت‌طلبی

این مبارزه هزینه دارد و نباید در آن تن به عافیت داد: «اجرای عدالت بدون خون‌ریزی؟! تقاص بی‌خشونت؟! مگر نمی‌دانی پایه‌های لغزان عدالت، در کرانه‌های خون فرورفته است»(ص۹۸). «شاعر به نیابت از دیگران، خنجر می‌خورد، آه می‌کشد، عقده‌ها را می‌گشاید و رشته‌های به ناحق گسیخته را ترمیم می‌کند. «و احلل عقده من لسانی» دیباچه دعاهای اوست. خاموشان، زبان‌سوخته‌ها، بغض در گلوشکسته‌ها، پشت خاکریز زبان تو لبی به دعاو دشنام تازه می‌کنند. پس تو در تهذیب زبان خود بکوش. این پرچم سرخ را افراشته‌تر دار تا گلوله‌های سنگین سکوت که از مقابل می‌آیند، در آستانه این صدای یکپارچه، منهدم شوند.بازار افترا گرم است. بگذار سوخته‌های این عرصه در کنار شریعه‌ی شعر تو جگرهای گر گرفته را جلایی دوباره دهند» (ص ۴۹). از انسان‌های خواب و ساکت متنفر است: «سکوت کرده ام تا هق هق خنده‌ام مزاحم خواب دیگران نشود!»(ص ۳۰۰) هم‌چنین در مقابل هیاهوها در نقش معترض ظاهر می‌شود: «کاش سکوتم از سانسور هیاهو در امان بود!…نمی‌دانم چرا این قدر پشت سر سکوتم حرف می‌زنند»(ص۳۰۰). او از دغدغه معیشت هنرمند ایرانی سخن میگوید: «هنرمند و شاعر ایرانی که نسل اندر نسل گرسنگی و عدم امنیت شغلی را مثل صناعات شاعرانه‌ی اسلاف خود به ارث برده» (ص۸۴). او به بهانه‌های مختلف به ذم دنیاگرایی و عافیت‌طلبی می‌پردازد: «دوباره سرش گیج رفت و کنار درختی رویایی، دنیا را بالا آورد»(ص ۱۳۷). یا به نماز و جنگ با دنیاگرایی می‌پردازد و سر آخر میگوید: «ای کلید دروغگو! تو چه می‌گویی؟ تو که همه ی کارت بستن و قفل کرد است، کدام گشایش از تو برمی‌آید؟ ای کاش گم شده بودی»(ص۱۸۳). او با عافیت‌طلبان سرناسازگاری دارد: «شگفتا! بزدل‌ترین انسان نیز دوست دارد حلاج را تا حوالی میدان اعدام بدرقه کند و برایش در دل هورا بکشد! تا از زمره حق‌طلبان به حساب آید!»(ص ۳۰۵)

نقد جامعه، سیاست و  هنر ایران

در همین چارچوب او به نقد جامعه ایران می‌پردازد: «زن و مرد شرقی هر دو مثل کندو که انبان عسل است، انبان عقده‌اند ولی زن در این میان به حکم تاریخ و جغرافی و زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی عقده‌های متورم‌تری دارد و باگذشت زمان این عقده‌ها را به فرزندانش اعم از دختر و پسر منتقل می‌کند و نتیجه، یک جامعه عقده‌ناک می‌شودکه نه ایجابش ارزشی دارد و نه سلبش! نه سکوتش عمق دارد و نه خروشش محتوا! جامعه‌ای که سکوتش از سر بی‌همتی است و بلاتکلیفی و فریادهای پس از قرونش هم بیش‌تر هیستوریک است تا ایدئولوژیک! استاد دانشگاه این جامعه در هیچ دادگاهی به طور مستدل نمی‌تواند ثابت کند که از آن ژنده‌پوش موی آشفته‌ی دودزده‌ای که شب‌ها زیرپل عابر میدان شوش در کنار سگ‌‌های ولگرد می‌خوابد، برتر است و موجه‌تر! دانش و فرهنگ، مثل زمانی که عبید چاپلوسان دم و دستگاه ایلخانی را به نیشتر طنز سوراخ سوراخ می‌کرد، بی‌ارزش است و مایه‌حرمان! گویا طالب آملی گفته است: بهتر ز تو ای جنس هنر نیست به عالم/عیب تو همین است که در کشور مایی. بیت خوبی است ولی من میپرسم کدام هنر؟ هنر بوقلمون بودن و صبح، زنده باد مصدق گفتن و دم غرب، فریاد جاویدشاه کشیدن؟ هنر دست مغول بوسیدن و تسمه از گرده دیگر رقیبان هموطن کشیدن؟ »(ص ۱۷۵) یا در جایی از فقدان آزادی در جامعه سخن گفته و ذیل ترجمه‌ای می‌نویسد: «خوشم آمد از مقاله نویسنده‌ای سیاه پوست از آفریقای جنوبی. با عربی نیم‌پزی نوشته بود: در سرزمین ما آزادی بیان هست، آزادی بعد از بیان نیست!»(ص ۲۲۰). «اگر کارهای برخی سیاست‌مداران نبود، نسل پوزخند، منقرض می‌شد!» (ص۲۹۷). او با چاپلوسی نیز شدید درگیر است: «اخم شجاعانه بر لبخند چاپلوسانه شرف دارد!»(ص ۲۹۸). «لبخند برنامه‌ریزی‌شده از اختراعات سیاست‌مداران مدرن است و لبخند بی‌ریا از ابتکارات عاشقان»! (ص ۲۹۹) او به جنگ آسیب‌های فرهنگ عمومی می‌رود. ریا اکران عمومی تقوی، اعتراض سکوت به صدای بلند، شرف نورالله مفجعه، فضیلت انبار کالاهای متروکه، سخنرانی خمیازه‌ای روی خط تولید(ص ۳۱۰)، حرف حق از حروف اضافه در زبان فارسی و رشوه ایدزی در اداره (ص ۳۱۴)، وجدان این مغازه به علت تخلف از امور صنفی تعطیل گردید!، وعده نرم افزار مدیریت ریا، مذاکره با آمریکا اسمش را نبر خودش را بیار (ص ۳۱۶). او  معتقد به تغییر ادبیات حتی ادبیات کودک است: «ادبیات کودکان و نوحوانان ما باید از کوچولو! زدگی خودش را خلاص کند؛ ماهی سیاه کوچولو! و سیب سرخ کوچولو و دیگر کوچولوها!»(ص ۳۹۹). مقابله با ریا در نگاه او میسئله مهمی است:«آه اگر طرف می‌دانست که این روزها همگان در پس خرقه ظاهر چه میکنند…جمع کنید بساط‌تان را! این جماعت منفعت طلبان ریاکار!»(ص ۴۰۷) این ریا حتی در سوء استفاده از مستضعفان هم خود را نشان می‌دهد: «می‌خواهند مثل دیگر بزرگان به در مستضعفان بمالند»(ص ۴۰۸) «امروز اگر بگویم خدا از ضمیر ملت ایران حذف شده ، راست گفته ام و جدا با خدا دشمنی نکرده‌ام. بازار ریا چنان گرم است که خدا در این میان تبخیر شده است»(ص۴۱۸)

این رویکرد او را از سر اعتراض به نشریه کیان می‌کشاند همان حرف‌های عدالتخواهانه و اعتراضی را به نشریه‌ای می‌برد، نه مانند عده‌ای از سر تجدیدنظرطلبی فکری یا سیاسی به قول خودش «هر کاری که از دستم برمی‌آمد کرده‌ام تا مجله‌ی آبرومند درآید و مایه رسوایی زورمداران روزگار شود. عاقبت‌الامر چه خواهد شد، خدا می‌داند»(ص ۳۹۳). از مخملباف قبل از فرار دفاع می‌کند، نه این که او را قبول داشته باشد که معتقد است در جامعه‌ای که دوران سازندگی منحرف شده نباید به مثل او گیر داد: «بابا مخملباف آدم هشت سال پیش نیست، خیلی‌ها آدم هشت سال پیش نیستند. انقلاب هم انقلاب هشت سال پیش نیست» (۲۰/۱۲/۶۹ ص ۳۸۴)

در کنار همه این موارد مردم ایران را عمیقاًمومن و مذهبی می‌بیند: «چند شب پیش سوار یک ماشین شخصی شدم. نواری گذاشته بود دامبلی … و مال عهد بوق. به مقصد که رسیدم پول را نگرفت. اصرار کردم، گفت: صلوات برفست! در شگفتم از این مردم و در شگفت از خودم که از همین مردمم» (ص ۴۰۹)


نفی رویکرد‌های بی‌هدف هنری و متملقان

هنر برای حسینی برای هنر نیست، لذا مکاتب هنری بی‌هدف را به نقد می‌کشد. به صورت نمونه با رویکرد طبیعت‌گرا روی خوش ندارد: «واضح‌تر این‌که طبیعت برای من از حد یک همسایه اجباری فراتر نرفته که گاه مجازیم از او چیزی به عاریت بگیریم برای استفاده‌ی والاتر!…. مبحث زیبایی طبیعت از آن مباحثی است که هرکس بی‌چون و چرا تسلیم آن شود یا معنی زیبایی را نمی‌فهمد یا حوصله کند و کاو در مقولات شبه فلسفی را ندارد و مصرف کننده فکر و اندیشه و نگاه دیگران است. برای انسان فانی که با هر نفس، میله تازه‌ای به قفس زندگی‌اش اضافه می‌شود، طبیعت بی‌رحم و در متعادل‌ترین شکلش، محزون و محزون و محزون است» (ص ۸۶). او تکلف این چنین را حتی برای اثبات خدا برنمی‌تابد: «انسان چه مایه احمق و غافل است که برای سرد شدن خورشید نمی‌دانم در چندمیلیون سال عزا می‌گیرد و بیخ گوش خودش گرمای چندش آور نفس‌های مرگ را از یاد می‌برد. از آن دسته نویسندگانی هم که تملق طبیعت را می‌گویند تا سبزی ذات حق را پاک کرده باشند. چندشم می‌شود. اثبات خداوند از راه طبیعت، اسباب بازی فنر دررفته ای است که فیلسوفان برای آدم‌های ذاتاً خنگ و کودن به یادگار گذاشته‌اند»(ص۸۶). در نگاه او «طبیعت فقط به درد رمزساختن و نشانه‌گذاری می‌خورد» (ص۸۷). ضمن نفی طبیعت‌گرایی از طبیعت استفاده می‌کند: «حالا راحت می‌توانم بنویسم چه قدر از باغ محرومم و چه قدر از کمبود شدید ارغوان و شکوفه رنج می‌برم»(ص ۸۷). این رویکرد شدیداً با چاپلوسان در مقابله است: «بعضی‌ها وقتی خودشان را می‌فروشند، برای رسید گرفتن باز هم فاکتورسازی میکنند» (ص ۳۰۶). این رویکرد علاوه بر چاپلوسان، هنرمندان درخورد را نیز نفی میکند: «بسیاری از شاعران که در طول تاریخ، دست‌شان به مقر حکومتی نرسیده در نهایت، ملک‌الشعرای دربار نفس شده‌اند» (ص ۳۰۱).

عدم تحمل اعتدالی‌های راه رونده بین حق و باطل

در کنار این‌که از پرداختن به درد مردم می‌گوید از پرداختن به هوس‌های مردم و عامیانه شعر گفتن هم بیز‌ار است:«شعر نمی‌تواند و نباید به توقعات عموم مردم باج دهد. حتی شعر عامیانه نمی‌تواند عوامانه باشد. گرچه دیر، بالاخره فهمیدم که با ماشین عروسی نمی‌شود مسافرکشی کرد»(ص ۳۰۱). او عوامفریبی را تولید انبوه تفاهم می‌داند (ص ۳۰۸) و احمق را مردی با آستینی پر از دلیل (ص ۳۰۹).

سید حسن نویسندگان اعتدالی راه رونده بین حق و باطل و به دنبال راضی نگه داشتن همه را نفی می‌کند: «نویسنده‌ای را می‌شناسی که معتقد است «خیرالامور اوسطها» و ریش بزی می‌گذارد و از کمبود صفای باطن و ازدیاد صفت‌های ظاهری می‌نالد و اگر در انجمن صاحبان عقاید مخملی و پرپشت لنگر انداخت، نوک چانه‌اش را بسان برهانی قاطع در دست می‌ورد.» (ص ۴۷). «چه می‌توانم گفت درباره ی کسی که تا دیروز شعار چپ سرمی‌داد ولی امروز همراه با اداره هواشناسی در مناطق معتدل، قدم می‌زند و نان می‌خورد و نان می‌برد؟! چه می‌توانم گفت درباره‌ی آدمی که زمانی طنز نویسش می‌دانستند ولی امروز مسخره و دلقک محافل حکومتی شده است؟» (ص ۳۸۸)

همین مطلب در تریبون مستضعفین

این نوشته در معرفی محصولات فرهنگی, یادداشت ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

5 Responses to سکانس کلمات، سیدحسن حسینی آن چنان که بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *