او در دو جبهه با روشنفکران و مدیریت فرهنگی دولتی و اداری حمله میکند و مشکل جریان دولتی با شعر انقلاب را بیشتر از جریان روشنفکری میداند، چرا که معتقد است آنان در برابر فساد مدیریتی وی سکوت نخواهند کرد
رضا شیبانی اصل، دکتر دامپزشکی است که سال ۶۰ در تبریز متولد شده و با تأثیر پذیری از شهریار و قیصر امینپور، و به تعبیر خودش منزوی و اساتیدی مثل جمشید علیزاده گام در عرصه شعر گذاشته است. «سکوت کاهگلی» اولین اثر اوست که به وسیله شهرستان ادب منتشر شده و در جشنوارههای مختلف نیز مورد توجه قرار گرفته است. افطاری شاعران ۱۳۹۳ و شعرخوانی او با تشویق جدی رهبر انقلاب فرصت خوبی برای بازخوانی شعر و اندیشه اوست.
- حدیث نفس و عرض ارادت به حضرت دوست
علاوه بر مضامین عاشقانه مثل همه شاعران،حدیث نفس و مضامین عرفانی و راز و نیاز با خدا در نوشتههای او هست. اما این حدیث نفس، صرفاً خود محور نیست، مثلاً در قالبی زیبا به جای صحبت از خود خطاب به دلشکستهای صحبت کرده که در حال دعاست :
التماس دعا! دلشکسته!
دستهای دعایت مریزاد!
ناز شست تو ای دست خالی!
ناز تأثیر دلهای خسته!
او از صحبت درباب همبازی کودکیاش که به خاک سپرده شده نیز دریغ نکرده است. البته نوعی معصومیت کودکانه از دست رفته در شعرهای مختلف او حاضر است، که گرچه به عرفان مسیحی نزدیک است، اما با نوعی مسئولیت و دعوت به نیکی همراه است نه صرف معصومیت از دست رفته مسیحی، و به شیطانی دوران کودکی نیز معترض است، مثلاً:
به یاد کوچه مینداز سنگ طفلان را
که کوچهها گذر دختری است کوزه بهدوش
از مادربزرگش و عادات خوب یا بد او مثل قرآن خواندن، گل دادن گلدانها و مهربانی یا قلیان کشیدن هم نگذشته است. او نمیخواهد فقط سرگرم توصیف دوست باشد و به دنبال وصال است. درمانیفست عشقی – فلسفی یک قناری قفسی مینویسد:
در گونههات –فلسفهی عشق ناگزیر-
من بوسه را به فلسفه ترجیح میدهم
شاعر مرگآگاهی را نیز فراموش نکرده است. از گذر عمر نگران است، اما از مرگ استقبال میکند. در گسل میگوید:
ز قد کشیدن خود صادقانه میترسم
شبیه برج بناگشته بر روی گسلم
کدام حادثهای در من اتفاق افتاد؟
که شرح حادثه افتاد بر زبان قلم
بهخاک رفتن من ماجرای شیرینی است
حدیث دانه و خاک است رویش اجلم
یا:
ای مرگ! لطف کن که در این شهر مردهدوست
در سایهی تو مأمن خود را شناختم
در چون کویری که ترک خورده پر از لبخندماز تنها ماندن و عدم همراهی دوستان نالان است، اما در میان بلا هنوز شاکر است:
سفر باهم من صورتی از تنهایی است
باچنین همسفرانی که نمیپایندم
چند تن پیش همیم و همگی تنهاییم
آشنایان!بشمارید که چون و چندم!؟
…صد بلا برسر من آمد و شکرش باقی است
به بلایی که نیامد بهسرم خرسندم
…آسمان گرچه بهحالم نفسی هم نگریست
چون کویری که ترک خورده پر از لبخندم
او به ضعفهای خود در عین در طریق حق بودن نیز اشار دارد. سر آخر سرمستی او کار دست او داده و شهره همه میشود:
آن مسجدم که میکده شد حجرههای او
برخواست بانگ بادهزنان از منارهاش
آن قاضی قضا زده هستم که سالها
حد خوردهاند بادهخوران از اشارهاش
آخر خراب و مست به دکّان میفروش
کردند شحنگان به تحیّر نظارهاش
آن چارهساز چارهگشا، خود دجار بود
بیچارکان شهر! بسازید چارهاش..
نگاه بدبینانه به انسان و اختیار نیز دارد:
ننگا بر اختیار، که هنگام امتحان
جز شر برون نیامده از استخارهاش
- مبارزه و عدالتخواهی امیدوارانه
او در شعرهای عاشقانه و حدیث نفس نمانده، چه بسا بیش از شعرهای اینچنینی او مضامین اجتماعی و انقلابی، شعرهای او را دیدنی کرده است. او در پادشاه… عقل خودش را محل ذم قرار میدهد، اما این خود انتفادی یک درونگرایی صوفیانه هم نیست، در نهایت به مبارزه بیرونی میرسد:
آه ای عقل سرسپردهی من
پادشاه شکست خوردهی من…
خویش را در بیاب از این میدان
بدر از هم صفوف کفتاران
حتی وقتی از مادربزرگش صحبت میکند، آن را با نفی بیعدالتی و شاهنشاهی همراه میکند
همان اتاق که با آن سکوت کاهگلی
حکایتی است هم از کاخها، گلستانها
حکایتی است هم از تاجهای رفته به باد
حکایتی است هم از سرنگونی خانها
به نقد رویکردهای حداقلی و مناسکی صرف به دین نیز متوجه است، مثلاً در خدا رحم کرد سورهی لوط نیامد… نفی میکند، تخلص یک شاعر را با تفأل به قرآن و تکرار دو حرف اول کلمهای که آمده.
در این مسیر، اشاراتی به بعضی نشانهها و نمادهای مهم تاریخ انقلاب را نیز مد نظر نداشته مثل پدر! مادر! ما متهمیم مرحوم شریعتی :
انگشت اتهام زمینند خوشهها
مادر! پدر! نه ما که شمایید متهم
یا ستارخان و باقرخان و نبرد با عثمانی که با ذم تبریز و ذم تهران همراه است، حتی از عدم همراهی مردم نیز سخن میگوید، که گرچه از درونمایهای روشنفکرانه و استعلایی خالی نیست، اما در نهایت به مبارزه و ستایش وطن رسیده است، که آن رویکرد استعلایی را درون خود حل کرده است. در همین جا نیز به غرب حمله کرده است.
پسر سرن آه تبریز؛ تبریز اسطورهآویز
پیش رویم داغ تهران؛ تهران ستارخانکش
ما پنجهافکندگانیم با شاخ عثمانی و روس
حرمت نگهدار تهران! ای سفره میهمانکش
هر ملتی در زمانه، زنده است با قهرمانش
اما چه ایست گفتن با ملت قهرمانکش
مشروطه مشروطه مردیم در اختناقی دهانکوب
جان کنده و دل نکندیم زیر ملک پیر جوانکش
هر چند نامهربانی، هر چند ناهمزبانی
مهر وطن در دل ماست، ای مغرب خاورانکش
مهر وطن در دل ماست، این هر دو آب و گل ماست؛
تبریز ستارخانسوز، تهران ستارخانکش
حتی نمادهای کمتر پذیرفته شده مثل قهوه قجری، نیز ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی را در محتوای شعرش هضم میکند و خطرهای راه را در برابر آزادی و عدالتخواهی تا رسیدن و با مواظبت او سختیها گذر میکند، حتی کویرها دریا میشود، و فلسفه تاریخ ساختاری و بینقش عاملیت انسان چپ را به مبارزهای معطوف به هدف و امیدوارانه و عاملیتمحور تبدیل میکند:
…ببند چشم؛که طوفان – پرندهی خونخوار –
زلال چشم تو را عزم کرده از چپ و راست…
به رغم هجمه ی طوفان؛ کویر دریایی است
که دور از تنش و اضطراب کشتیهاست
اگر حضور تو باشد پرندهی طوفان
به یک اشاره ،به یک چشم همزدن گذراست
….دو چشمهات – دو آزادهی عدالت خواه
که خیرهاند به سویی که و عدهی فرداست
دو چشمهات که بر چینهدان این زندان
کشیدهاند خراشی که سخت جانفرساست
….دو باره چشم گشودی….کویر دریا شد…
او به بسیاری موارد مثل دورویی دوستان معترض است
اگرچه پست سرم پر ز دوستان دو روست
درود با بر آن دشمنی که رو در روست…
به پشتگرمی سرنیزهی رفیقانم
به سینهام ز رقیبان چه دشنهها که فروست
یا:
معشوقهای نداشتم اما برادرم
کوبید سنگ فتنهی قابیل بر سم
به هزینههای مبارزه بسیار و در موارد متعدد معترف است، از این هزینهها مینالد اما به نوعی به آن خوش است و افتخار میکند:
چراغ کوچههای تنگ چشم پیر غمّازیم
به جرم روشنی، آماج طفلان کمانبازیم
حریفان بت تراشیدند و ما دشمن تراشیدیم
در این بتخانهی نیرنگ میسوزیم و میسازیم
حسد بردید بر بال و پرما؛ غافلاید اما
که ما خود از نفس افتادگان فصل پروازیم
از نقد اشرافیت و دستاندازی بعضی مسئولین به مردمی که برای به قدرت رساندن آنها هزینه دادهاند بیتوجه نیست
به سر تاجش نهادیم و سر تاراج ما دارد
سر تاراج ایل خسته محتاج ما دارد
خراج ملک را برده است اما باز میبینم
نگاهی پر طمع در کاسهی اوماج ما دارد
این اعتراض به شدت به اوضاع و احوال زمانه یا مردم میتازد گرچه رگههایی از تقدیرگرایی دارد، اما به دنبال خلیلهای بتشکنی است که اوضاع شرکآلود را تغییر دهند.
رحمی در این جماعت هفتاد رنگ نیست…
چندین خلیل بتشکن آیا کفایت است
شهری پر از مجسمه دورهگرد را
ای شهادتطلبی و مبارزه با عدم همراهی دوستان نیز همراه است:
خنجرم را در گلوی خصم میکارم، ولی
جابهجا سرنیزهی یاران به پهلویم فروست
شهر، نامرد است اگر داری سر مردانگی
داستانت با حریفان، قصهی سنگ و سبوست
به آمادگی هزینهدادن و کمک خود و عدم استقبالها نیز نظر دارد:
برادرانه رسیدم امینشان باشم
سرور خاطر اندوهگینشان باشم…
من آن نترس دلاور که خواستند از من
مترسکانه میان زمینشان باشم
این موارد کلان و انتزاعی و کلی نیست، حتی اعتراض به قطع درختان را نیز با خود دارد:
بشر برید درختان سبز جنگل را!
مگر رها شود از اضطراب گرگ و پلنگ
به جای گرگ و پلنگ اینک این بشر هر روز
به روی صورت خود میزند در آینه چنگ
بشر برای رسیدن چه کارها که نگرد!
به هر دری زد و آخر به هیچجا نرسید
بشر ستارهی بیکهکشان مستی شد
که منفجر شد و حتی به ابتدا نرسید…
و شهر نیز گمانم شبیه جنگلهاست
و مردمی که شبیه درختها هستند
و عدهای که پیهیزمند و از آغاز
به قطع ریشهی سبزینهها کمر بستند
او به بدی اوضاع معترض است اما به وجهههای مثبت ایام گذشته نظر دارد و صرفاً با رئالیسم سیاه در ادبیاتش مواجه نیستیم:
بین حرامیان به دنبال نان و نام
نامش بلند نان حلالی که داشتیم
یا
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت تیرهی مردان این دیار قسم
این رویکرد را به روایت از نمادهای اصلی انقلاب نیز تسری میدهد. روایتهای اجباری و اداری و صوفیانه غیر اجتماعی و دور از عدالت از امام حمله میکند، که به تعبیر خود او در دوره دانشجویی خطر اخراج را برایش ایجاد کرده است:
امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد
دوباره نوبت حرف اجازه آقا شد
یکی نوشت: امام آنقدر مسلمان بود؛
همیشه روی لبش ورد و ذکر قرآن بود
یکی نوشت که: ایشان نماز شب میخواند
دعای نیمشب و ذکر مستحب میخواند
یکی نوشت که: او مرد نازنینی بود
یکی نوشت که: او آدم متینی بود
یکی زجاری اشک و نماز و راز نوشت
یکی ز راز نهفته در آننماز نوشت
…خلاصه، حرف همه، حرفهای تکراری!!
نگاهها همه رسمی، اداری، اجباری!!
شبیه حرف مدیران شیشهای شده بود
امام باز دوباره کلیشهای شده بود!!!
…آقا معلم ما گفت: بچهها کافیست!!
امام هیچ یک از این امامهاتان نیست!!!
امام جلوهی بالاتری از این معناست
امام یک کلمه از خداست، روح خداست
امام جلوهی نوح و خلیل و موسی بود
برای نعش زمین، صد نفس مسیحا بود
امام بت شکن کاخهای طاغوتی
امام صف شکن جاههای جالوتی
امام کوخنشینان که کاخ، میلرزاند
دوباره کاخ نمیساختند اگر میماند
امام ما اگر از خاک رخ نمیتابید
دوباره سر به فلک کاخشان نمیسائید
نه بنز ضد گلوله!!! نه کاخ سعد آباد!!!
امام بود و جمارانی از خدا آباد
نبسته مهر ریا بر جبین خود پینه
که بسته صد گره از مهر یار در سینه
…آقا معلم ما گفت وگفت و آتش ریخت
دوباره بغض گلویش به سرفهاش آمیخت
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما دست و پا و خون دادی!!!
که پا نداشت و ماند از قطار توسعهها!!!
نشست بر ریههایش غبار توسعهها …
نه…اشتباه نکن!…توسعه….عدالت…هیچ
در این زمانهی آزادی و چماق و هویج
او از اعتراض به وضعیت موجود شهر باز نمیماند، در مادر نمیر خطاب بهزادگاهش میگوید:
در من کسی شبیه یلان حماسهساز
بیوقفه با زمین و زمان در نبرد بود
بر خلاف خیلی شاعران عدالتخواه و اجتماعی رئالیسم سیاه ندارد، حتی به ابتلای دوست هم خوش است، مثلاً در شنیدهام که خدا چوب بیصدا دارد:
همینکه گاه به کف، سنگ ابتلا دارد
به ما شکسته دلان، دوست اعتنا دارد
امید را ضمن مشکلات در شعرهای او میتوان دید. مثلاً در نارنجکی آماده ی پرتاب بودم
آتشفشان بودم اگر در خواب بودم
در انتظار لحظهای بیتاب بودم
خود را درون مشت عقل خود فشردم
نارنجکی آمادهی پرتاب بودم
آمادهی عاشق شدن بودم که یک عمر
در جست و جوی گوهری نایاب بودم
جام شرابم … با دلی خونین که دارم
آبستن یک اتفاق ناب بودم
من بی ستاره زیستم یک عمر و دیدم
هر چند بیطالع ولی مهتاب بودم…
ازسنگ مشتی طفل نادان زنده ماندم
با اینکه میپنداشتی مرداب بودم
البته گاهی هم سر به عصیان میگذارد از وضعیت روزمره، اما باز به استقبال رنج میرود. در برای نباختن های عمرم:
کجاست درد که مانند ابر های کبود
به سر کشیدن یک جرعه آه خوش باشیم
کجاست برف که مثل درختهای خزان
بهدست خشک و سر بیکلاه خوش باشیم
خیال برکهی ما را، بههم بریز! ای سنگ!
که ما چقدر به رؤیای ماه خوش باشیم…
نماز صبح به خفتن قضا نخواهد شد
اگر که تا به سحر با گناه خوش باشی
- استقلال و مقابله با استکبار و غربگرایان
او به استقلال و تاریخ انقلاب حساس است مثلاً در آنجا دقیقا لندن است… به نقد تاریخ انقلابگویی بیبیسی میپردازد، اما در عین آن، از نقد ضعفهای صدا و سیما نیز چشم پوشی نمیکند و حساب خود را با آن جدا میکند. یا در پاسخ به زدن هواپیمای مسافربری تیر نمرود را میسراید:
نمرود روزگار نمرود روزگار
این بارهم نشانه گرفتی
خدایرا
اما تیرتو بازهم خطا رفت
مردان جنگیات ، مردان جنگیات
تنها مثل همیشه از پس طفلان برآمدند
جنگآوران تو اکنون
به پاس کشتن طفلان بیگناه
از دست تو نشان شجاعت گرفتهاند
اینجا ولیاز آتش جنازهیهر طفل سوخته
ققنوس
این پرنده بشکوه پارسی
پرواز میکند
اینجا خلیج فارس
نامیست حکشده با خون پارسی
در این مطلب سیاسی نیستبه استفاده ابزاری از شاعران و هنرمندان بهویژه از جانب ضد انقلاب اعتراض میکند.
- نهضت جهانی اسلام
او دغدغههای جهانی هم دارد، با بیداری اسلامی همراه است و فرآیند براندازی مبارک را گرامی میدارد و در کنار فلسطینیهای تحت ستم او میایستد:
مبارک است آقای فرعون
نیل دهان باز کرده تا تو را بجود
و تفالهات را تف کند به صورت بنی اسرائیل
با سنگهایی که کابویهای شتر سوارت به سمت ما پرتاب میکنند
برایت مقبرهای خواهیم ساخت به شکل هرم
و تبدیلت خواهیم کرد به جاذبهای توریستی
برای گردشگران فلسطینی
تا شرمالشیخ بیشتر از این شرمندهی کودکان غزه نباشد
با آن گردشگران لخت اسراییلی
مبارک است آقای فرعون
نترس
راحت بمیر
تنها نخواهی ماند در آن مقبره
به زودی سامری را هم دراز به دراز، کنارت دفن می کنیم
یا در و سرت قطعنامه خواهد شد با غم و رنج کودک فلسطینی و سکوت اعراب و مجامع بینالمللی همراه است اما امید دارد:
غم مخور کودک فلسطینی
که سرت زیر تیغهای بلاست؛
آنطرفتر “برادران عرب”
“رقص شمشیر”هایشان بر پاست
آنطرفتر برادران عرب
“یک دقیقه سکوت” فرمودند
“یک دقیقه سکوت” ؟…نه!…یک قرن!!
که اساساً به “یادبود” شماست
موی ژولیدهی تو را فردا
بولدوزر شانهشانه خواهد کرد
بدن “قطعهقطعه”ی پدرت
“بندِ پایانی” معاهدههاست
پدرت “قطعهقطعه” خواهد شد
مادرت “قطعهقطعه” خواهد شد
و سرت “قطعنامه” خواهد شد
برعلیه جنایت هولوکاست
غم مخور کودک فلسطینی!
غم “همبازیان” گمشده را؛…
…از دل سنگ آهن و آوار
دست و پای عروسکی پیداست
زوزهی ناتمام موشکها
موش در “بازی”ات دواندن نیست
“بازی”ات بازی بزرگان است
بازی جنگ…بازی غوغاست
تو “پدرخوانده”های دنیا را
با همین بازیات بر آشفتی
چه غریب است “کودکیهایت”
که خلاف قواعد دنیاست
قلوهسنگی که توی دستت بود
پر کشید و… کشید و… موشک شد
تا پس از این چگونه خواهد بود؟
چشم امید ما به فرداهاست…
- مقابله با ریا و دینقروشی
او فقط سرگرم مقابله با استکبار و غربگرایی نیست. همینطور نقد ریا و دنیاطلبی در ظاهر دین نیز در آثار او دیده میشود:
هرکس که به یک جرعه خدا را بفروشد
تردید مکن؛ ما و شما را بفروشد …
با شیخ بگویید که با خویش نیارد
دینی که قرارست به دنیا بفروشد
با شیخ بگویید که جز او که تواند
با نام خدا، خون خدا را بفروشد
یک عمر نگهداشته ایمان خودش را
کامروز به شیطانِ مبادا بفروشد ….
باید بخرد تلخی شمشیر به جانش
میثم نشود هر کس خرما بفروشد
یا در حضرت شیطان:
حریم کعبه را گشتند اما حضرت شیطان
طوافی بر حرام سفرهی حجٌاج ما دارد
ندارد شیخ ما بر منبر ایمان خلوصی را
که بر بالای دار کافری حلاج ما دارد
- توجه به هویت بومی و تاریخی
نه فقط نمادهای انقلاب که نمادهای ادبیات و تاریخ معاصر نظیر خسرو و شیرین و شیرین و فرهاد نیز در آثار او هست، علاوه بر آن حتی از نمادهای منطقه خود مثل سارا اسطوره ارس نیز چشم نپوشیده است.
او فقط شیفته شعر خود نیست و از پرداختن گاه و بیگاه به آثار دیگران به خصوص آذریها و معرفی آنها نیز رها نیست. مثل سه نکته یا شاعری بزرگ اما مظلوم حتی برای معرفی شهریار در ارباب زمستان به اشعار عدالتخواهانه او نگاه دارد. شاعران را به بازخوانی سرمایههای شعر معاصر و گذشته ایران فرامیخواند.
- جنگی که هست و تداوم راه شهید
در کنار آن به جنگ نگاه دارد، یاد شهدا و بیتوجهی به آن مورد گلایه اوست. در گذاراز بیتوجهی به شهدا ناراحت میشود:
نام شهید آبروی آب و خاک ماست
در شهر های ما
نام شهیدها
نام گذارها و خیابانهاست
با این حساب ما
هر روز از چه می گذریم؟…
…آه!…
…بگذریم!
شعر جنگ او صرفاً نوستالوژیک و جنگی که بودی نیست، مثلاً در چفیهی ما و خرقهی سالوس شهید باکری را مرد امروز میخواند و از بیعدالتیها و اشرافیت و دینفروشی تاجران مینالد و شهید را حاضر و ناظر به امروز دعوت میکند و از این که بهاو بهخاطر ستایش شهید برچسب نوستالوژیک و فاناتیک بودن بزنند، ابایی ندارد:
همچنان بعد سالها …دههها
می رود پیکرت به اقیانوس
باتو این رود غرق در رؤیا
بیتو این خاک دفن در کابوس
از تو عکسی تمام رخ مانده
روی دیوارهای “شط رنجی”
مات لبخند زندهات شده اند
خیل شطرنجبازهای عبوس
ماهرویان پلنگمان کردند
برجسازان کلنگمان کردند
بعد تو رنگ رنگمان کردند
عدهای تاجر پر طاووس
این یکی رهن بانکهای رباست
آن یکی هم “به رهن میکدههاست”
حال و روز برابری دارد
چفیهی ما و خرقهی سالوس
مثل اصحاب کهف برگرد و
مردمی کن شب سگیمان را
غم ندارم از اینکه خواهد شد
سکهام مال عهد دقیانوس
به جنگ و ترور از منظر انسانی نگاه میکند، دوست دارد مانع رفتن پدر شود، اما سروده او لزوماً ضد جنگ نیست، گرچه از این تم خالی نیست، اما با آن همراه نمیشود، مثلاً در کشاکش با پدر، در نهایت پدرش بر تلاش او برای ممانعت از رفتن غالب شد است. مثلاً در عطسه ی تفنگ….:
شبی که رفت پدر،مادرم نگاهش را
ورای غربت چادرنماز پنهان کرد
برای آنکه نبینیم گریه هایش را
مرا به خندهای از” صبر” و درد مهمان کرد
برای آنکه شوم سدّ راه رفتن او
نمام روز، پی راه چارهای بودم
تمام جادّهها را به برف میبستم
اگر به عالم تدبیر کارهای بودم
به”برف”بازی رفتم بدون شال و کلاه
بهاین امید که سرما اشاره ای بکند
به این امید که هنگام رفتن پدرم
مگر که”عطسه” کنم،”صبر” چارهای بکند
صبور بود پدر…با تمام این احوال
قرار بود که بی صبر این سفر باشد
محال بود که آن عطسههای کوچک من
کفاف آنهمه بیصبری پدر باشد
پدر گذشت و سراسیمه رفت و رفتن او
ربود صبر ز چشمان کمسوی مادر
تفنگ مضطربی”عطسه”ی بزرگی کرد
به پاس هیبت او “صبر” کرد ….
………………………………………….قلب پدر
او برای نفی ادبیات ضد جنگ داخلی، تئوریپردازی نیز میکند،مثلاً درادبیات ضد جنگدر ایران و غرببه واکاوی تفاوت این ادبیات در ایران و غرب میپردازد: «ماهیت سکولاریستی و ضدّدنی ادبیات ضد جنگ روشنفکری ایران…اما ماهیت دینی و اخلاق گرایانهی نمونهیغربی و ماهیت ضد سلطهی ادبیات ضد جنگ در غرب و پیوند ادبیات ضد جنگ روشنفکری ایران باجریان سلطه و رسانههای آن» .
شهادتطلبی در آثار او حاضر است، و تلمیحی به جمله سید شهیدان اهل قلم که زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است دارد:
مرگ ار مردانه باشد، مرگ اگر در راه دوست
زندگی زیباست اما مرگ زیباتر از اوست
من گدتی زنده بودن نیستم، مرگم ببخش
شاهرگهای مرا با تیغ شاهان گفتگوست
- مسائل روز انقلاب و مقابله با فتنه و حرمت شکنان
از مسائل روز انقلاب نیز جدا نیست با نظم و نثر در فتنه ۸۸ نقش آفرینی میکند: مثلاً در خواب سیاسی:«سبزی پلوی سفارت انگلیس به تبریزی جماعت نمی سازه…ما همون کیک و ساندیس صلواتی بس مونه.علف بخوریم شرف داره به این سفره ها.” بهجنبش سبز حمله میکند. یا دربا این حساباز زبان یک سرباز با آشوبگران سخن میگوید:
برای آزادی میجنگی
سنگ میکوبی بر سرم
که دو روز بهپایان سربازیام مانده
هر دو بهنقطه رهایی میرسیم
تو بهزندان میروی
من بهتیمارستان
بااین حساب
آزادیست که ما را بهاسارت میبرد
یا جنبش سبز را با طنز تلخی نقد میکند:
به فن رنگرزی عمر ما سیاه مکن
بهجای مرغ، بهما کم کلاغ سبز بده
زخط قرمز خون شهیدها مگذر
به دشمنان وطن کم چراغ سبز بده…
کجاست باغچهای بیحضور جلبک ها؟
به من نشانهای از آن سراغ سبز بده
همینطور از پاسخ به شاهین نجفی نیز در توهین به امام هادی سلب توجه نکرده است:ای ظهور ناگهان، ای صبحدم! سنگی بزن/جغد پلید آواز را باری.
- شعر آیینی و شعر انتظار
ترکیبهای زیبایی در اشعار آیینی او وجود دارد که با تلمیحهای بسیار معمول در شعرهای او زیبایی دو چندان یافته است:
حلق حسین است این…نه اسماعیل…دریاب
کیفیت این تحفه را ای تیغ کاری!
که ظاهراً از همصدا با حلق اسماعیل سید حسن حسینی به عاریت گرفته است. یا در …مقصود غزالهی گریزان! خطاب با امام رضا(ع) خود را به مثابه غزالی که با تغزل به سمت ایشان آمده تعبیر کرده که انتظار لطف ایشان را دارد:
من چند بیات شعر زخمی
تو اوج چکامهی خراسان
دریاب تغزل دلم را
مقصود غزالهی گریزان!…
شعرهای او به انتظار هم اشاراتی دارد مثلاً :
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
خوشا به دسوت، به آن مرد کار کارستان
امید دار که بسیار حرفها دارد؛
شکفتن گل نرگس در انتظارستان
یا:
ای آسمان جمعه!دلت بی قرار کیست؟
چشمان اشکبار تو در انتظار کیست؟
یا
افطارها “بدون تو” پشت مرا شکست
آه ! ای ستون قافیهها! مرد بی “ش ک س ت”….
که به روایات مربوط به تقطیع نامحضرت صاحب به صورت م ح م د اشاره دارد.
یا
مردن در انتظار تو عین شهادت است
حتی به سوی قبله نشستن عبادت است
گرچه انتظار او وجهه حرکتش قوی نیست و وجهه شکستگی و خستگی در آن بیشتر است، اما به این موارد نیز بیتوجه نیست. این انتظار به از راه ماندهها هم متوجه است، مثلاً در بسیار منطقها که بی عشقت جنون شد:
ای پرچمت افراشته!… بسیار پرچم
در غیبتت افراشتند و واژگون شد
بسیار ایمانها که بیعشقت فروریخت
بسیار منطقها که بیعشقت جنون شد
بسیار رهپویان که واماندند از راه
بسیار گم کردند خود را کاروانها
در تند و کند راههای بیسرانجام
جاماندهاند از کاروانها ساربانها
آنان که از حلوای شیرین گفته بودند
در کام تلخ مردم اما غوره بودند
گفتند که امواج پر شورند اما
بینام تو امواجی از دلشوره بودند
در از آفتاب پس ابر ما خبر داری؟ انتظار او با شکستن منیتهای مستکبرین نیز همراه است و در این مسیر خود او باید فانی شود اما هنوز از منیت رها نشده و بانگ اناالحق میزند، اما همین اناالحق در برابر منیتهای مستکبرین است و در نهایت به انتظار و امید میرسد:
من فرازنشینان پست را بشکن
دوباره بانگ اناالحق فراز دار بگو…
از آفتاب پس ابر ما خبر داری؟
بهار ابری غمگین من!…ببار…بگو
البته از انتظار موجود نیز شاکی است و به کوری چشمانتظاران بیتوجه و مشغول درگیری و مدعیان بیعمل را طلب میکند. و انتظار او به دنبال سود شخصی نیست:
تو زندهای و نفس میکشد بهارانت
تو زندهای و بمیرند سوگوارانت
نه جام حور، نه آب حیات میخواهم
ببر مرا و بکش تشنه در کنارانت
به جز تو چیست مگر درد دردمندانت؟!
به جز توچیست مگر چارهی دچارانت؟! ….
بیا بهروشنی چشم مردم خاموش
بیا بهکوری این چشمانتظارانت
بیا و گردهمآور دل حریفان را
بیا، بهجان هم افتادهاند یارانت
سپاه مدعیان بین که هر چه میتازند
نمیرسند به گرد سُم سوارانت
خودش در مورد این شعر میگوید: «به نظر من یک آفتی جامعه منتظران را دچار خودش کرده من حس میکنم بعضیها طوری انتظار میکشند که دیگر به انتظار معتاد شدهاند! یعنی عادتشان شده است، و بازی میکنند و بعضیها این انتظار را به یک بازی آئینی تبدیل کردهاند و چهبسا همینها دلشان نمیخواهد که حضرت ظهور کند و بیاید! چون این بازی خیلی به اینها میچسبد. و این عده اصل برایشان حضرت مهدی (ارواحنافداه) نیست، اصل برایشان عدالت نیست. اصل برایشان این انتظار بازی است و چه بسا خوششان نیاید که حضرت بیاید و من در جامعه گاهی اوقات بعضی آدمها را میبینم که فکر میکنم یک همچنین روحیاتی دارند! منتظران آقا نباید در حالت سکون باشند».
در کنار اهل بیت از توجه به پیامبرانی مثل حضرت یوسف در اشعارش برکنار نمانده است.
- نقد مدیریت فرهنگی همپای مقابله با روشنفکران
به نقد مدیریت فرهنگی و سوء استفاده بعضی شاعرنمایان هم بی توجه نیست. در حاشیه ای دیر هنگام بر کنگره شعر عاشورایی تبریزمینویسد: «شگفتا که اگر عمر سعد و شریح ،امام حسین را به نقد ملک ری و بار طلای یک کاروان شتر فروختند، امروز در کنگرههای ما کسانی پیدا میشوند که امام را به نسیهی ربع سکهای بفروشند و ایستر ایسته مزد سر امام حسین را هم ببرند!»
او در دو جبهه با روشنفکران و مدیریت فرهنگی دولتی و اداری حمله میکند و مشکل جریان دولتی با شعر انقلاب را بیشتر از جریان روشنفکری میداند، چرا که معتقد است آنان در برابر فساد مدیریتی وی سکوت نخواهند کرد: «جریان روشنفکری تکلیفش در این مملکت مشخص است، جریان دولتی هم تکلیفش مشخص است اما جریان «شعر انقلابی» تکلیفش مشخص نیست! من حس میکنم، بیشتر از مشکلی که روشنفکرها با جریان شعر انقلاب دارند، مشکل سیستم مدیریتی، با شعر واقعاً انقلابی (شعری که واقعا به آرمان انقلاب اعتقاد داشته باشد) مشکل اینها با شعر انقلابی بیشتر از مشکل روشنفکرها با ماست. اگر «تفکر انقلابی» به قدرت فرهنگی برسد، جریان روشنفکری را تحمل میکند. چون در آرمان انقلاب، مخالف هم جای خودش را دارد. امام علی(ع) رفتند بالای منبر، یک نفر اعتراض کرد. ایشان گفتند: بگذارید حرفش را بزند. ما شیعه آن امامی هستیم که میگوید بگذارید مخالف ما حرفش را بزند. شاعر انقلابی اگر به حاکمیت برسد، نه این که من شاعر بخواهم پسفردا نماینده مجلس بشوم. یا رئیسجمهور بشوم! نه، من کارم سیاست نیست. من کارم ترویج عقیده تشیع است. وظیفه و تکلیف من این است که با زبان هنر، از این عقیده دفاع کنم. ولی من الآن خودم به صراحت میگویم که؛ سیستم مدیریت فرهنگی با تفکر من بیشتر مشکل دارد تا سیستم روشنفکری. چون سیستم روشنفکری میداند که این «فکر انقلابی» اگر به حاکمیت فرهنگی برسد، جوانمرد هست و روشنفکر را تحمل میکند، ولی این تفکر انقلابی به قدری بیملاحظه است که در برابر فساد مدیریتی، بیلیاقتی مدیریتی که سیستم مدیریتی نالایق را تحمل نمیکند….میخواهند «شعر انقلاب اسلامی» را قیچی کنند. … وقتی شعر انقلاب، معترض رباخواری در سیستم بانکی هست. قطعا سیستم مدیریتی نالایق با «شعر انقلاب» مشکل خواهد داشت. قطعاً میداند که به قدرت رسیدن این تفکر انقلابی، موجودیت این سیستم را به خطر میاندازد! شعر انقلاب، شعر حکومتی نیست؛ شعر دولتی نیست؛ شعر ولایی است. شعر انقلاب به اصل اعتقاد دارد ولی با آن شاخ و برگهایی که خودشان را با چسب دوقلو به آن اصل چسباندهاند به اینها اعتقاد ندارد و این شاخ و برگها میدانند که اگر دست این باغبان باز باشد اینها را میکند و به دور میاندازد….مدیریت فرهنگی با شاعر انقلابی مشکل دارد. نمیخواهد شعر انقلاب تریبون داشته باشد». او مانند بسیاری صرفاً منتظر اقدام مسئولین و عزم ملی نیست و معتقد است «شاعران انقلاب خودشان باید هماهنگ باشند. «مردی از خویش برون آید و کاری بکند.»
او ضمن آزاد اندیشی موافق ممیزی کتاب است، اما میگوید اصولگرایی باید جای سلیقهگرایی را در آن بگیرد: »اگر می خواهیم از کیان اخلاقی جامعه دفاع کنیم نباید به هرا اثری اجازه چاپ دهیم، در برخی کشورها گاه اثری بر خلاف جریان فکری و فرهنگی آن جامعه تولید و منجر به برخوردهایی با نویسندگان آن می شود، بنا براین در تمامی کشورها مقوله ممیزی وجود دارد اما شدت و ضعف آن متغیر است. در کشور ما هم این مقوله وجود دارد بنا براین کتابی که به چاپ میرسد نباید امنیت اخلاقی جامعه را تهدید و به شخص، قومیت یا ادیان و مذاهب دیگر توهین کند، قانون و اجرای ممیزی نیازمند شفاف سازی و اصلاحات است … ممیزی باید از جانب سلیقه گرایی به سمت اصول گرایی پیش رود، انتقاداتی بر این موضوع در کشور وجود دارد که نیازمند توجه بیشتر است».
- توجه به الزامات شعر انقلاب
وی الزامات شاعر انقلابی را تخواندن تاریخ و قرآن و نهجالبلاغه میداند و خود در راهنمایی تفسیر نمونه را خوانده است: «شاعران انقلابی، تاریخ را خوب میدانند. قرآن خواندند، نهجالبلاغه خواندند که در این دنیای متمدن، اصالت فرهنگی و مذهبی خودشان را فقط کردند. توی این جامعه کسی که قرآن و نهجابلاغه زیاد نخواند میلغزد و قطعا با سر میخورد زمین. اینهاکه با کله نخوردند زمین و تا الآن دارند حرف میزنند اینها مشخص است که پشتوانه فکری دارند. ولی جای خوشبختی است که روشنفکرها اینگونه نیستند. یک زمانی بود مثل سیسال پیش برای روشنفکر شدن باید صد تا دویست تا کتاب میخواندی ولی الآن هر کسی آکانت اینترنت دارد و یک فیسبوک شاید روشنفکر باشد. اگر این شاعران انقلابی بیایند و حرف بزنند و چون حرفهایشان، پشتوانه فکری دارد. آدمهای شعاری را نمیگویم که خودشان را انقلابی جا زدند! شاعر انقلابی شاعری نیست که شعاری باشد شاعری است که رفتار و عملش با حرفش یکی باشد».
او ضمن مخالفت با روشنفکران و تجدیدنظرطلبان، با تفسیر جناحی از شعر انقلاب مخالفت است و دایره وسیعی برای آن قائل است: «بعضیها شعر انقلاب را میبرند در جناح خودشان خلاصه میکنند. به نظر من یکی از آفتهایی که میتواند جریان شعر انقلابی را به نفع خودش مصادره کند، جناحهای سیاسی هستند! آقایی میخواهد مثلا رئیس جمهور بشود میآید به لطایف الحیل یک جریانی را به نفع خودش مصادره میکند. مصداق نمیگویم. اینها فرض است. و در این مسایل آبروی شعر و هنر انقلاب میرود. ما باید خیلی دقت کنیم که شعر انقلاب را به تعاریف و چهارچوبهای محدود، بند نکنیم. به نظر من وقتی شفیعی کدکنی میآید کتاب «علی نامه» را از دل تاریخ بیرون میکشد. این کار انقلابیترین کار است. چرا؟ چون یکی از مؤلفههای هویتی ما تشیع است. این کار را میکند در برابر چه کسانی؟ در برابر کسانی که میگویند: «تشیع از عصر صفوی به بعد در ایران به وجود آمده است؟» این تأیید میکند که در قرن چهارم و پنجم یک شاهکار ادبی داریم به نام «علی نامه»، این بزرگترین کار است خودش. من به دوستانم میگفتم این شاعران انقلاب را تشویق نکنید که برای هر مناسبتی شعر بگویند.»
او به اصلاح وضع شعر جوان کشور نیز بیتوجه نیست: «در اشعار شاعران جوان یک نوع سهل انگاری و انحراف به چشم می خورد، برخی به خاطر نداشتن خلاقیت به سراغ بازی های زبانی و ساختار شکنی های اخلاقی می روند که این برای ادبیات یک تهدید به شمار می رود. …گرایش به سمت پستمدرنیسم در جامعه امروز اگر چه به لحاظ سیر تاریخی هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده اما دیده میشود، برخی برای گرفتن پز روشنفکری به سراغ این نوع ادبیات میروند که به نظر فاقد ریشه است، در مقابل عدهای با شناخت درست سیر تاریخی ادبیات آثار ارزشمندی خلق می کنند .
همین مطلب در فارس، شهرستان ادب