نه کسی با صنعت مخالف است و نه با شعوری از تسهیل امور زندگی روگردان آنان که در لباس مذهب از غم راهیابی بشر به کره ی ماه خودسوزی میکنند و همچنین آنان که با ماسک غمخواران بینالمللی ملتهای ضعیف کشورهای در حال توسعه را از رو کردن به صنعت بر حذر میدارند یا احمقند و یا مزدور. خیر صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت ستوده. و هر گامی در راه تکامل علم و تکنیک قابل ستایش و شکر فراوان …ولی انسان و صفات ویژه ی انسانی غایتی است که این همه باید برای او و در راه کمال و رفاه او بکار افتد. صنعتی که انسان را بکوبد دانشی که برای اوج گرفتن پا بر سر آدمی بگذارد علم و تکنیکی که برای رسیدن به سرزمینهای ناگشوده خصال ویژه ی آدمی را در زیر چرخ و پر گردونهاش خرد کند شریف نیست و خبیث است دوست نیست و دشمن است خادم نیست و خائن است گرد آوردنی نیست و هر چه زودتر و فوریتر دور ریختنی است. اینست سخن ما و سخن هر انساندوست واقع بین و آگاه.
این مقدمه برای ترجمه ی کتاب ادعانامه ای علیه تمدن غرب و دورنمای رسالت اسلام اثر شهید بزرگوار سید قطب به وسیله ی مقام معظم رهبری نگاشته شده است. (میان تیترها به متن معظم له اضافه شده است)
به آنان که از نابسامانیها رنج میبرند و راه نجاتی میطلبند …
بسم الله الرحمن الرحیم
خودباختگی بلای جهان اسلام
آشنایان نه غریبست که دلسوز منند… چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
این حاصل سرگذشت ماست …سرگذشت عبرت آموز و غم انگیز مردمی که چون از خود برفتند و خویشتن خویش را فراموش کردند و دست تطاول به میراث گرانبهای خود گشودند و اندوخته ی قرنها را ابلهانه نثار مقدم تمدن عیار غرب کردند و بجای تمدن و فرهنگ غنی و اصیل و ریشه دار خود به بازمانده ی پرداخته های دیگران دل خوش ساختند …بیگانگان را نیز دل برایشان بسوخت چه رسد آشنایان را.
تردید نکنیم که بلای بزرگ قرن برای ما ملت اسلام بلای خودباختگی است خودباختگی و هضم شخصیت در برابر غول تمدن غرب.
بلاهای بزرگ طبیعت طوفانهای سهمناک زلزله های خانمان برانداز وباها و طاعونها و بسی بزرگتر و هولانگیزتر از اینها در برابر بلای خودباختگی و خود فراموشی پدیده هائی حقیر و کم اهمیت اند.
زیرا که در آن همه اجتماع بخشی از پیکر خود را از دست میدهد و در این روح و هستی و کیان خود را …اگر چه دیر زمانی پیش از آنکه دستور لزوم فرنگی مآب شدن از همه جهت از زبان یکی از فریفتگان تمدن صادر شود زمینه گسترش فرهنگ به وسیله طرفداران آن فراهم گشته بود.
که بازار مصرف و فضای حیاتی میجستند و باواسطگی عاملان شکمباره و جاه طلب آنها فراهم آمده بود و صلابت و استحکام روحیه ی اسلامی که آخرین جلوهاش در ماجرای فتوای میرزای شیرازی چنگ و دندان به حرامیان غرب نموده بود از بین رفته و جای خود را به حس پذیرش بی قید و شرط داده بود ولیکن این مغزشوئی درازمدت و پرحوصله آن روز بی پرده گشت که در چشم انداز زندگی این محکومین همه چیز رنگ مغرب گرفت اصالتها همه افول کرد و تصنع و تقلید از همه سو جایگزین آن شد حربه ی سنت شکنی بدست جمعی بینوای بیخبر که خود نیز مست و مسموم از شراب زهرآگین دشمن کمین گرفته بودند سپرده شد و آنان که همچون بخواب رفته ی امواج هیپنوتیزم بدون اراده و خواست واقعی خویش و به میل آن نقاب داران هدایت میشدند به جان همه چیز و همه کس افتادند …و چه جنایت عظیمی که انجام شد و چه کشتار هولناکی که در محدوده معنویتها و ارزشهای اخلاقی و اندیشه های بلند و جهان ساز و ایده های انسانی و شریف به وقوع پیوست و چه اصالتها که محو گشت و جای خود را به تصنع داد و خلاصه چه ثروت هنگفتی از فرهنگ و اخلاق که بر باد رفت و بجای آن اراجیفی که جز تقلیدی بودن بهانه ئی نداشت روئید …و شگفت آنکه این همه در کمتر از نیم قرنی به وقوع پیوست …و همیشه ویران کردن آسانتر از ساختن است.
ملتی که دهها قرن پیشینه ی تاریخی و نزدیک هزار سال اولویت علمی و مدنی داشت خود را بی کس و بی چیز و تهیدست یافت و سراسیمه به دریوزگی بیگانه رفت آن هم نه دریوزگی گوهر علم که روزی دره التاج مدنیت خود او بود بلکه به دریوزگی لب نانی که شکمی سیر کند یا پس مانده ی سفره ی عشرتی که ساعتی را بی خبرتر و غافلتر از آنچه بود بگذراند و دست آخر دریوزگی مشتی فرمول و اصطلاح بی محتوا و میان تهی.
که بیش از آنچه بهره به کسان میتوانست داد بکار کبر و ناز صاحبانش و گویائی عجز و فقر ما و قدرت و غنای دیگران میتوانست آمد و چنین شد که اکنون هر چه مینگریم چشمگیرتر از جلوه های مدنیت غرب در آفاق جامعه ی خود چیزی نمییابیم.
از صنعت تا هنر و از فلسفه تا ادبیات و از سیستم اجتماعی تا رویه ی زندگی و تا …آرایش و لباس همه چیز به تفاوت رنگی از بیگانه مینماید بعضی کمتر و برخی بیشتر …گوئی این آن ملت نیست که قرنها کوس مسند نشینی علم و فلسفه و هنر مینواخت و هنوز هم با این ادبار و ورشکستگی دنیا نام رجال نامی و دانشمندان بزرگش را از یاد نبرده است.
درد آور آنکه این خواب آلوده ی دورانها اگر هم گاه یک لحظه دیده از این خواب مرگ برگشود و نگاهی حسرت بار و نه برانگیزاننده به گذشته ی خود افکند در این گذشته افتخارآمیزترین و پرشکوهترین دیدگاهها را به نظر نیاورد و فراز قله های شرف و انسانیت را که یادش به خیر ندیده گرفت و آن سوی این اوج گاه را که خود از آن چندان خبر و اثری هم نداشت در هاله ئی از پندار و خرافه به آرایش بهشت برین مجسم کرد.
پیشینه فخر آفرین خود را جز در ویرانه های قصر فرعون و ضحاک طلب نکرد و افسانه های فراموش شده دیرینه را بر حقایق و واقعیتهای تاریخ ترجیح داد و رمانهای قهرمانی را بر درسهای آموزنده علم و ادب و فرهنگ و معرفت برگزید و منشور آزادگی و عز و شرف را که سیزده قرن در دست او و از آن او بود بیگانه شمرد و بدان نظری بی تفاوت افکند و احیاناً از آن روی بگردانید.
تمدن غرب واقعیتی در برابر مکتب توحید و انسانیت
و گزافه نیست اگر بگوئیم این نیز خود جزئی است از معجون جادوئی که دیو استعمار در این بخش از جهان با آن تغذیه میکند و ادامه ی حیات میدهد …و بر این مدعا چه حجتی از این برتر که تماشای آن منظره ی خیالی حتی یک لحظه غرور و استقلال و خود نگری را در او برنینگیخت و البته اگر چه برای کوته مدتی او را سرگرم و مشغول داشت …یعنی حالتی در اثر با خواب یکسان بزرگترین خسارت این خود فراموشی و بیگانه گرائی آن بود که انبوه فراهم آورده های دیگران حجابی شد در برابر آنچه برای این ملت از آب و هوا ضرورتر است در برابر آنچه این ملت یک روز زندگی خود را از او باز یافته و در سایه ی آن به جهانی پرتو زندگی افکنده و اینک با فراموش کردن و کنار گذاردن آن جسمی بیجان و پیکری ناتوان شده است در برابر مکتبی که واضع آن خدا ست خدای انسان آفرین و از نیازهای او و ترکیب وجودی او آگاه …در برابر نظامی تجربت شده و آزموده و امتحان داده و از این امتحان موفق و سربلند بدر آمده …در برابر اسلام …مکتب توحید و انسانیت غول تمدن غرب که اکنون در برابر ما قد برافراشته یک واقعیت است واقعیتی است که هر لحظه بر حجم آن میافزاید و بخش دیگری از فضای تنفس انسانها را اشغال میکند.
فرآورده های این تمدن که بیگمان همه محکوم یک حکم نیستند هر روز و هر ساعت رو به توسعهاند بشر امروزی که به اضطرار قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل کرده هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس میکند قلمرو این تمدن که تا چندی پیش فقط صحنه ی این کره ی خاکی بود امروز اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز در برگرفته است ماه و زهره و مریخ که روزگاری جز در رصدخانه های منجمان یا سروده های شاعران و یا در افسانهها و اساطیر خدایان طرحی از خود نمینمودند آن هم طرحی و هم آمیز و خیال انگیز اکنون ذلیل و زبون تمدن بشری و بازیچه ی دست ماشین مخلوق و فراهم آمده ی اویند … آری این تمدن واقعیتی است آن هم واقعیتی هر لحظه رو به رشد و تورم و به هیچوجه نمیتوان آن را نادیده یا حقیر و غیر قابل اعتنا تلقی کرد.
ناسازگاری تمدن غرب با انسان
لیک با این همه این تمدن بدین شکل کنونی اگر چه ساخته ی دست انسان است در خورد انسان فرزندی است که از خون مادر تغذیه میکند و در مسیر خود به سوی رشد و کمال قدم بر بناگوش و سینه ی آفریننده ی خویش میکوبد و افزایش خود را با کاستی او تأمین میکند …تاکنون چنین بوده و چنین رفته است.
آری آنچه این واقعیت را واقعیت تمدن صنعتی را تحمل ناپذیر ساخته واقعیت دیگری است و آن ناسازگاری این تمدن است با انسان.
تمدن بشری که باید برای انسان و در راه ترقی و کمال او بکار افتد پیوسته در اضمحلال انسان کوشیده و از سرور موجودات زمین برده ئی فرمانبردار و یا بقول نویسنده ی دانشمند این کتاب ماشینی یا چهار پائی ساخته است …و این است سند محکومیت این تمدن.
ادعا نامه ی هوشمندان و آگاه دلان بشر بر ضد این تمدن در همین یک جمله خلاصه میشود.
نه کسی با صنعت مخالف است و نه با شعوری از تسهیل امور زندگی روگردان آنان که در لباس مذهب از غم راهیابی بشر به کره ی ماه خودسوزی میکنند و همچنین آنان که با ماسک غمخواران بینالمللی ملتهای ضعیف کشورهای در حال توسعه را از رو کردن به صنعت بر حذر میدارند یا احمقند و یا مزدور.
خیر صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت ستوده.
و هر گامی در راه تکامل علم و تکنیک قابل ستایش و شکر فراوان …ولی انسان و صفات ویژه ی انسانی غایتی است که این همه باید برای او و در راه کمال و رفاه او بکار افتد.
افول تمدن غرب
صنعتی که انسان را بکوبد دانشی که برای اوج گرفتن پا بر سر آدمی بگذارد علم و تکنیکی که برای رسیدن به سرزمینهای ناگشوده خصال ویژه ی آدمی را در زیر چرخ و پر گردونهاش خرد کند شریف نیست و خبیث است دوست نیست و دشمن است خادم نیست و خائن است گرد آوردنی نیست و هر چه زودتر و فوریتر دور ریختنی است.
اینست سخن ما و سخن هر انساندوست واقع بین و آگاه.
و طرفه آنکه خود این تمدن نیز اکنون میرود که به این حقیقت واقف گردد آری تمدن پرهیاهوی غرب که با یک نعره ی مستانه دنیا را مرعوب خود ساخت و پرچم اقتدار خود را بر قلل جهان بر افراشت امروز پس از گذشتن از مرحله ی غرور جوانی کم کم به عیوب خود واقف میگردد و خلأهای عمیق و تضادهای بزرگ را در وجود خویشتن در مییابد خانه زادان این تمدن پس از تجربه ئی بالنسبه طولانی تازه احساس میکنند که به بهای تکنیک پیشرفته و سرعت و سهولت که بر چسبهای مشخص این تمدنند انسانیت خود را و سنتهای انسانی را فراموش کردهاند …و آنگاه وحشت این باخت سنگین گزنده تر میشود که در سوغات فکری رقبای سیاسی و اجتماعی نیز آنچه بتواند این از دست رفته را بازگرداند مشاهده نمیکنند …و اینست که میبینیم دیوانهوار و نسنجیده در بدر به دنبال وسیله ی تسکین بخشی میروند.
اگر شد با کوفتن در بتخانه های هندوئیزم و جینیزم و مسلک یوگا و هر مسلک عرفان مآب دیگر و اگر نه با مسخره بازیهائی از قبیل هیپی گری و غیره و دست آخر با آویختن به دامن ماریجوانا و ال. اس. دی و هروئین …دریافت این واقعیت برای آنان که خود را متعهد میدانند با احساس مسئولیتی سنگین دشوار طولانی ولی مقدس تضمین شده و با عاقبت همراه است. مسئولیت شناخت انسان و ویژگیهای او شناخت تمدن صنعتی و مشکلات و نابسامانیهای آن پیدا کردن راه حلی که از پیچ و خمهای شرائط موجود بشریت را به نقطه ی شروع زندگی درخور و سعادتمندانه اش رهبری کند و بالاخره اراده و همتی پولادین که او را در این راه به پیش براند و مشکلات عظیم کنونی را در نظرش قابل عبور جلوه گر سازد… و کتاب حاضر کوشش بایسته ئی است در این راه.
در این کتاب پس از شمارش مشکلات تمدن صنعتی غرب و نشان دادن نابسامانیهائی که برای انسان ببار آورده و پس از معرفی انسان و بازگو کردن ویژگیهای این موجود یگانه و بی نظیر راه حل نهائی در این ابتلای بزرگ را با نظری دقیق و قلمی شیوا و با اخلاصی هر چه بیشتر ترسیم و تحلیل کرده است.
اسلام به مثابه راه حل
به نظر او و به نظر ما این معجزه در انحصار اسلام است دیگر راهها جز سرگردانی بیشتر نتیجه ئی ببار نمیآوردند و همچنان که خود مولود عجز و ضعف اند جز بر عجز و ضعف آدمی کمکی نمیکنند فقط اسلام است این مکتب الهی که چون زائیده ی علم و قدرت و حکمت است میتواند انسان را به علم و قدرت و حکمت رهنمون گردد.
اگر دردمندان سرزمینهای دور دست به دلیل بیگانگی از این مکتب زندگی ساز و جهان پرداز به تنیده های خیال خود یا مردمی مثل خود پناه میبرند و در جستجوی عنقا و کیمیا به آب و آتش میزنند و نسخه ئی را که به تجربه دانستهایم یک نیمش در جهان به هم نمیرسد و نیم دیگرش بیش از تسکین درد هنری نمینماید وجهه ی همت میسازند ما نمک پروردگان اسلام که یک روز بهترین مرحله ی زندگی خود را از آن گرفتهایم و معجزه ی نظام اسلامی را از نزدیک دیدهایم نباید خود را فریب دهیم و به سرابی دل خوش سازیم بسی نابخردانه است که بجای نسخه ی تجربت نموده ی خود باطله ی دیگران را بدست گیریم و نیروی خود را اینجا و آنجا هرز کنیم.
انکار نمیکنیم که آنچه در جامعه ی مسلمان نام به نام اسلام در دست و دل عامه ی مردم است جز سایه ئی از آنچه بر محمد (ص) نازل شد و آن روز رسالت یک انقلاب عظیم بشری را به انجام رسانید نیست.
ولی مگر نه اینکه تحریف یک حقیقت به معنای نفی و انعدام آن نیست؟ چرا موجبات این تحریف را نشناسیم و با آن به مبارزه برنخیزیم و چهره ی اصیل این پرده نشین قرون را به جهان ننمائیم و رسالت او را تجدید نکنیم؟ و چرا به جای این تلاش مقدس به سراغ جامه ی عاریت دیگران رویم که بر اندام خودشان نیز ساز نیامد تا ناچار به ترقیع و تعدیل آن پرداختند و هنوز هم میپردازند؟ اگر آدمی باید در راه آرمانی و هدف مقدسی تلاش کند و با این تلاش به زندگی خود معنی و جهت ببخشد همان بهتر که راه خدا را که سرانجام آن نقطه ی اوج انسانیت است برگزیند و نظام اسلام را که ضامن آزادی و برابری و عزت و نیکفرجامی است بطلبد و در راه آن تلاش کند.
اینست آن تلاش مقدسی که به زندگی جلوه و صفا میبخشد و آدمی را لایق عنوان خلیفه ی خدا میسازد و بی گمان در آخر کار نیز با موفقیت و پیروزی قطعی قرین میگردد …بامید آن روز …
تاریخچه ی ترجمه ی کتاب
و اما سخنی درباره ی این ترجمه …در بهار سال ۴۶ با استفاده از بیکاری دوران یک سفر چند ماهه ترجمه ی این کتاب را شروع کردم …بدین امید که از خلوت این انزوای جانگزا اصحاب را هدایتی برده باشم …ولیکن پس از هفته ئی چند از آغاز این کار به تجربه دانسته شد که کیمیای خلوت و تنهائی نیز آب حیوانی است که چون از سرگذشت خاصیت مطلوب خود را به ایجاد خفگی مبدل میسازد یکنواختی ساعات و لحظات و روزها و هفتهها و ماهها و تکراری شدن چشم اندازهائی که از چهار سو بیش از دومتر فاصله نمیداشتند حوصله و نشاط ادامه ی این کار را سلب کرد و بیش از سه چهارم کتاب آن هم بدون تجدید نظر و مقابله ترجمه نشد و حتی پس از اینکه آن ماهها نیز مانند همه چیز پایان یافت و دوباره زندگی معمولی به جریان افتاد متن کتاب و ترجمه های من از زاویه ی فراموشی بیرون نیامد.
در سال گذشته شوق و همت برادرم و عزیزم آقای سید هادی خامنه ئی به کمک این کتاب آمد.
بخش ترجمه نشده ی کتاب را او خود با مراقبت و تجدید نظر اینجانب ترجمه کرد ترجمه های مرا که مجدداً به دقت بررسی کردم از مسوده خارج ساخت و کتاب را مهیای زیور طبع مجدداً در اختیارم گذارد.
آخرین بخش کتاب را که به نظرم مهم آمد دوباره خودم ترجمه کردم در بخشهای پیش از آخر نیز تجدید نظرهای کلی به عمل آوردم و این سطور را نیز به عنوان مقدمه بر این همه افزودم …و طرفه آنکه این آخرین کارها نیز در شرائطی همچون شرائط آغاز ترجمه به عمل آمد و شروع و اتمام این خدمت در خلوتی آموزنده انجام گرفت.
و خدا را بر آن آغاز و این انجام سپاس سید علی خامنه ئی سه شنبه ۸ شوال ۱۳۹۰ برابر ۱۷ آذرماه ۱۳۴۹