زیرا شعرهایم را از دل همین مردم الهام می گیرم
با همین مردم نجیب غذا می خورم
و در صف اتوبوس میایستم.
من یک شاعر دولتیام
و برای اینکه
پرچم کشورم در اهتزاز باشد
روزی ۲۵ ساعت کار می کنم
و نگران زیادهگوییهای بوش کوچک نیستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
ساعت به وقت دلتنگی مجموعه اشعار عبدالرحمن سعیدی راد است که به همت تکا راهی بازار نشر شده است. بخشی از متنهای او را میخوانیم:
- عافیت طلبی
شوق پرواز به دل داشتم اما امروز
عافیت پیشهام و از پی نان آمدهام
- شهادتطلبی
عشق مکرر گفت به آن قوم
تشنه خنجر، حنجره ماست
- دنیا خواهی و دور افتادن از راه شهدا
چه شد که لایق این روزگار شوم شدیم؟
چه شد تنوره دوزخ به روی مان خندید؟
مگر نه اینکه من و تو به عشق دل بستیم؟
چه شد که دست من و تو به آسمان نرسید؟…
چه شد که چفیه ما دست دیگری افتاد؟
تفنگ غیرت ما از چه رو چنین پوسید؟
خدای من چه بگویم سوال من باقی است
زمانه بعد شهیدان به خود چه خواهد دید؟
- دلاوران نبرد
بهتر از شما برادری نبود
در شبی که هیچ یاوری نبود
اسب بود و تیغ و صحنه نبرد
بهتر از شما دلاوری نبود…
حرف اگر که بود عشق و درد بود
غیر از این دو حرف دیگری نبود
- رفتن یاران و شعارهای ما
یاران یکی یکی، رفتند و ای دریغ
من ماندم و غزل، من ماندم و شعار
- ایستادگی
روی مین اگر چه رفت دست و پایمان، ولی
باز روی حادثه صف به صف می ایستیم
می توان همیشه ماند، سرفراز و سر بلند
می توان شبیه سرو، روی پا بایستیم
- نفی مدعیهای بیهنر
پایی برهنه نکردید، دستی به یاری نیامد
غیر از نمکدان که آن هم، بر زخم دلها نمک زد
- خطر پذیری
گفتند که عاشق مشو! اما شدم اکنون
هر چند برایم خطری داشته باشد
- وحدت
کاش یک روز به جای من و تو
روی هر پنجره ما بنویسم
- نامحرمهای مدعی
آنان که سنگ فتنه به چشم تو میزدند
امروز از نگاه تو دیگر نوشتهاند
نامحرمان که بر جگرت زخم میزدند
در زیر نام خویش برادر نوشتهاند
آیینه بود رسم تو، اما غریبهها
از آن دل زلال تو کمتر نوشته اند
- ضرورت امید و هزینه دادن
از این همه برگ بید باید ترسید
از مردم ناامید باید ترسید
از ترس مخالفم ولیکن امروز
از کوچه بیشهید باید ترسید
- شرمنده شهدا نبودن
خوش باد که از بهار بهتر باشیم
سرسبزتر از سرو صنوبر باشیم
آن روز مباد تا در این باغ وجود
شرمنده لاله های پرپر باشیم
- عدالت اجتماعی
ای کاش سکوت خفته فریاد شود
از غربت دل شکستگان یاد شود
ای کاش دوباره شهر من، خرمشهر
از دام بلا و فقر آزاد شود
….
شاید اکر میدان ونک
میدان الله خرمشهر بود
کسی به داد دست های تاول زده بهنام محمدی می رسید
- افتخار به حکومتی بودن
من یک شاعر دولتیام
و از اینکه
لهجه انگلیسی یا فرانسوی ندارم
دلتنگ نیستم.
من یک شاعر دولتیام
زیرا شعرهایم را از دل همین مردم الهام می گیرم
با همین مردم نجیب غذا می خورم
و در صف اتوبوس میایستم.
دست در دست همین مردم به بهشت زهرا میروم
و غمهایشان را به جان میخرم
من یک شاعر دولتیام
و برای اینکه
پرچم کشورم در اهتزاز باشد
روزی ۲۵ ساعت کار می کنم
و نگران زیادهگوییهای بوش کوچک نیستم.
من یک شاعر دولتیام
و هرگز حنجرهام را نفروختهام
قلمم را اجاره ندادهام
و شعر هایم را به نام پست مدرن
به رقاصههای عرب
تقدیم نکردهام.
من یک شاعر دولتیام
زیرا برای برادرم که در کربلای ۴ مفقود شد
شعر گفتهام
و از”سید مهدی” گفته ام که چشمانش را به آسمان بخشید.
و شعرهایم را بر تابوتهای خالی همرزمانم
حک کردهام.
اعتراف میکنم
که یک شاعر دولتیام
زیرا از هیچ سفارتخانهای برای چاپ کتابهایم پول نگرفتهام
و جرمم این است
که به همه پابرهنههای میهنم بدهکارم.
- نقد روزنامهها
اگر روزنامه های صبح
ضامن ضربان قلبم را نکشند
- دعوت به آسمانی شدن
یک نفر ماه را صدا بزند
- همراهی فلسطینیها
* از خوابهایم سنگ می چینم
از شب سنگ
از درخت سنگ
از خانههای ویران شده «الخلیل» سنگ.
ابرها برادران منند که سنگ میبارند بر شبنشینان اشغالگر،
فردا شاید پیراهنی از بهار بپوشم
و به تمام کوچهها گُل تعارف کنم
- فلسطین
میوهها سنگ میشوند
سنگها سماع میکنند
دشمن برای ما هیچ کس است
اینجا بیت المقدّس است!
- حمایت از انتفاضه و نفی سکوت
دستهایم را به تو هدیه میدهم
به تویی که نمیشناسمت،
اما شانههایت بوی «محمد الدُرّه» را میدهند
بوی «فارِس عوده» و «یحیی عیاش»
دستهایم را به تو هدیه میدهم
و هر شب به یاد کودکانت تمام خویش را گریه میکنم
نه! این انصاف نیست
که تو در غروب غربت خود غرق باشی
و من در سکوت خویش
دستهایم را به تو هدیه میدهم
تا وقتی که سنگ بر میداری
برایت بازو شوند
وقتی زخم برمیداری مرهم
و وقتی به زمین میاُفتی…. نه!
دستهایم را به تو هدیه میدهم
تا به جای تو شهید شوند
و تو همچنان مثل نخلهای “بیتاللحم”
ایستاده باشی
مادرم هر شب برای تو نماز میخواند
من دعا میخوانم
و برادرم دلتنگیهایش را برایت پست میکند
پدرم امّا،
از درون قاب عکس خود
لبخندی به یاد تو میکارد
تا آینده سبز تو را نوید دهد
دستهایم را به تو هدیه میکنم
و میدانم که یک روز
بر بلندترین گلدستههای “بیتالمقدّس”
اذان عشق را سر خواهی داد
- نفی دنیا زدگی و ادعا داشتن
آرام
آن تن لش را تکان میدهد
و از رختخوابی که بوی تند خوابهای نفرین شدهاش
مشام را میآزارد، کنده میشود
از کوچه که میگذرد بوی گند اسکناس و اختلاس
رد عبورش را نشان میدهد
دستهای جنزدهاش را به طرف هر گلی که دراز میکند
باید فاتحهاش را خواند
بیچاره
کارش به جایی رسیده که ماه را هم خریده است
و برای دیدن آن خدا تومان از مردم پول می گیرد
اما برای اینکه صد تومان کمتر پول میوه بدهد
از قیطریه تا رباط کریم را پیاده میرود
آن قدر پول چاپیده است که یکجا می تواند
حوزه خلیج فارس را با همهی شیخ نشینها و شاهزادههایش
بخرد و آب از آب تکان نخورد
همه ثروت «شهرام جزایری» پول یک انگشتری الماس اوست
که در یک مناقصه ایتالیایی برنده شده است
با این حال
وقتی او را در صف نماز ببینی که شکمش از لای دکمههای
پیراهنش بیرون زده است دلت به حالش میسوزد
و دعا می کنی ، هر چه زودتر کمیته امداد به داد او برسد!
از روزی که یک کلمن به جبهه اهداء کرده است
از همهی ملت طلبکار است
و انتظار دارد که همه از ایثارگریهایش تمجید کنند
چقدر هوای اینجا مه گرفته است
بوی گند اسکناس
کوچه را برداشته است …
2 Responses to یک شاعر دولتی، ساعت به وقت دلتنگی