باید برویم، او پناه من و توست
ماندن در خواب اشتباه من و توست
آن اسب که شیهه می کشد در باران
بر تپهی شب، چشم به راه من و توست
بسم الله الرحمن الرحیم
بیژن ارژن از شاعران انقلاب اسلامی است. مجموعه چارپارههای او به همت نهاد کتابخانههای عمومی منتشر شده است. بخشی از آن را با انتخاب نامی برای آن میخوانیم
- تحجر
خوابیده در آفتاب بیدارش کن
آنجاست کنار آب بیدارش کن
در ذهن تو سنگپشت پیری خفته است
سنگی بزن و ز خواب بیدارش کن
- ایستادن خودیها به خاطر دشمن
جادو کردند راهیان سنگ شدند
آن شب همه سپاهیان سنگ شدند
جادو کردند ریشهها خشکیدند
در تنگ انار ماهیان سنگ شدند
- اختناق
خون دهنم ریخته بر پیرهنم
بر پیرهنم ریخته خون سخنم
من حرف نمیزنم شنیدم پیداست
از دستی که گذاشتی بر دهنم
- گوش هایی نمی شنوند
گوشم کر نیست بیصدا حرف بزن
بی هیچ اشاره ای بیا حرف بزن
این قصه چوبپنبهها کهنه شده است
از قصه گوش پنبهها حرف بزن
- کبکهای سر در برف کرده
گوشی نشنیدیم که حرفی باشد
چشمی که تماشای شگرفی باشد
کبکی است که سر به زیر برفی دارد
بی آنکه در این میانه برفی باشد
- داغ داشتن خود و سرد بودن بقیه
من، رود مذاب در مسیر دریا
سر تا پا آتشم اسیر دریا
داغی دارم که باخبر نیست کسی
مثل آتشقشان زیر دریا
- بالا رفتن در جامعه با حرف قشنگ
با گریه و رنگ، می توان بالا رفت
با حرف قشنگ، می توان بالا رفت
وقتی که طناب آبشاری باشد
از صخره و سنگ می توان بالا رفت
- گفتن شدن است
من آهم و آه، حرف کوتاهی نیست
من چاهم و چاه، راه دلخواهی نیست
گفتن شدن است، غنچه گفت و گل شد
گفتن شدن است، تا شدن راهی نیست
- بر هم زدن رابطه
عشق من و تو حرام شد هر چه که بود
قربانی انتقام شد هر چه که بود
دیگر حرفی نمانده با هم بزنیم
بین من و تو تمام شد هر چه که بود
- سرگرمی و بیتوجهی به مسائل جامعه
آدم این روزها چه سر درگم شد
بیپرسش چند شنبه و چندم شد
بیآن که به روزنامه ای فکر کند
جدول- تنها خواندنی مردم شد
- ضرورت سیاستزده نشدن
باران یک ریز، قاب چوبی، پاییز
از برگ جنار، حوض کوچک لبریز
آن قدر به روزنامهها فکر نکن
آیینه کنار میز-لبخند تو نیز
- دروغ
هر روز دروغ بیشتر خواهد شد
باغ از پی باغ بی ثمر خواهد شد
این شاخهی راست هم دروغی است بزرگ
فرداست که دسته تبر خواهد شد
- خیانت عصای دست
از پا شکند که پای بستش باشد
دستش گیرد که در شکستش باشد
بیچاره درخت پیر از بیخبری
میخواست تبر عصای دستش باشد
- سکوت
دنیا دست خوابگردان ها بود
صحرا مست سراب گردانها بود
مشتی تخمه دهانشان را بسته است
این قصه آفتابگردان ها بود
- جانباز مستضعف
خط اول بود که پایش را برد
خط خورد گلویش و صدایش را برد
دارد کفش من و تو را می دوزد
کفاش که جنگ کفش هایش را برد
…
جنگ و جنگل، درخت و آدم پژمرد
آدم شد موریانه، جنگل را خورد
می ساخت چقدر نردبان چوبی
نجار که جنگ کفشهایش را برد
- شکاف طبقاتی
نان گرم و تازه نمی خوای آقا؟
آن دختر نان فروش، دستانش را
به سوی همه دراز می کرد و تو
در ماشینت به فکر کیک فردا
- درد نان مردم و عدالتخواهی
نان گندم، تمام حرف مردم
نان، قصه ی این جماعت سر در گم
آن پیرهن سفالیام، از یقهام
بیرون زده خوشه ای زرد گندم
…
تا چشمه نجوشید سرازیر نشد
در ذهن تو، رودخانه تصویر نشد
با حرف زدن کسی به جایی نرسید
با گفتن نان، هیچ کسی سیر نشد
…
تا بود نبود و اگر بود، شکست
نفرین هر آن چه نیست بر آنچه که هست
وقتی پسرت حسرت موزی دارد
که میمونی در قفسی گاز زده است
….
نقاش، پیاده رو و یک مرد فقیر
آب و رنگ و … نیم رخ زرد فقیر
نقاش و فروش شاهکاری هنری
سرما و گرسنگی و شبگرد فقیر
- اختناق
ای کاش که پرواز تو را می فهمید
از حنجرهات راز تو را می فهمید
ای کاش قفس، مثل تو بال و پر داشت
تا معنی آواز تو را می فهمید
…
عشقش گویند و جز هوس نفروشند
گلهای بدون خار و خس نفروشند
پیداست چهقدر آسمانش آبی است
جایی که پرنده بی قفس نفروشند
- فروختن ایمان به نان
ایمان بفروشید کمی نان بخرید
ارزان بفروشید که ارزان بخرید
ناقوس بزرگ، کوچک و کوچک شد
زنگوله برای برههاتان بخرید
- دعوت به حرکت
بالی نزده، بال و پری از اینجا
از من بهتر باخبری از اینجا
من مثل درخت نیستم بنشینم
شاید یک روز بگذری از اینجا
- ضرورت جبههبندی و بصیرت
این بار، ره رفتن خود را بشناس
بیراه نرو، رهزن خود را بشناس
اینسان که تو میروی به جایی نرسی
هم دوست و هم دشمن خود را بشناس
- نفی عشقهای سرکاری
عاشق شده ی، خیال پرداختهای
دنیای بدی برای خود ساختهای
آنگونه که فکر میکنی نیست رفیق
دنیای بدی برای خود ساختهای
- ضرورت عدم رفتار برابر با دشمن و دوست
با دشمن خود هیچ کسی سر نکند
کس دشمن و دوست را برابر نکند
جایی رفتی، که هیچ عاقل نرود
کاری کردی که هیچ کافر نکند
- نفی تفرقه
بیهمهمه گم شدیم و پیدا نشدیم
تنها بودیم، فکر تنها نشدیم
سیمرغ یکی شدند و سیمرغ شدند
اندازه مرغی من و تو ما نشدیم
- دعوت به حرکت
باید برویم، او پناه من و توست
ماندن در خواب اشتباه من و توست
آن اسب که شیهه می کشد در باران
بر تپهی شب، چشم به راه من و توست
- به دنبال رهبر
تنها و غریب، خیس و خسته در مه
توفان زدهای ز هم گسسته در مه
دنبال کدام ناخدا میگردد
این کشتی بادبان شکسته در مه
- به جنگ کسی رفتن که نمی توان با او جنگید
نه اسب سفید داشت نه تیر یخی
آن زال سفید آن کمانگیر یخی
میرفت به جنگ آفتاب سر کوه
آدم برفی که داشت شمشیر یخی
- خواب بودن و از بین رفتن
قطره قطره شد آب، آدم برفی
شد آب در آفتاب، آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی
- مهم راه است
چاهی که به آبی برسد خود راهی است
راهی که در آن روشنی دلخواهی است
- دعوت به عدالتخواهی و همراهی محرومین
ای کاش علی شویم و عالی باشیم
همسفره کاسه سفالی باشیم
چون سکه به دست کودکی برق زنیم
نانآور سفرههای خالی باشیم
- به فکر مردم بودن
ای کاش که شایسته گندم باشیم
بر تشنهلبان غدیری از خم باشیم
مانند حسین گاهی آنگونه شگفت
مانند علی به فکر مردم باشیم
- بالا و پایین رفتن روزگار
یک روز بلا بر سرمان میآرند
یک روز دگر عزیزمان میدارند
کس هیچ ندانست و نخواهد دانست
فردا چه به روزگارمان میآرند