بچهها میگویند، تورج کلانتری سازندهی همزاد عاشقان این جاست خوب است باهاش مصاحبه بگیرید. من هم هی دنبال کارگردان جوان میگردم، یک هو میبینم این که همان تورج خودمان است، این آدم افتاده و بیشیله پیله اصلاً بهش نمیخورد کارگردان باشد. ، مدام هم میخدند و هر حالتی هم که باشم میگوید فلانی چرا میخندی و میگوید بی خیالش شویم. و دوباره از صفر کار را جلو میبریم. ازش میپرسم چرا آمدی عمار جوابش خوردم میکند، میگوید که من نگاهم این بود که باید برای انقلاب کاری کرد، چه آن موقعی که شیرمال میفروختم و دستفروشی میکردم، چه آن موقعی که آمدم منشی آقای جلیلی شدم، چه الآن که دارم فیلم میسازم. آن قدر ساده و صیمی حرف میزند مثل همیشه که آدم باورش نمیشود. انقلاب نیروهای اصلیاش را از همینها پیدا میکند نه آدمهای مدعی.
بسم الله الرحمن الرحیم
برای یک جلسه میروم راه وسط جلسه یک هو قرار میشود بروم دفتر آقای جلیلی، سر بعضی کارهایی که مردود اعلام کردهام بحث است. یک سر زدن ساده نزدیک دو ساعت طول میکشد و بحث میشود، یکی از اساتید و یکی از فیلمنامه نویسان مشهورنسل سوم هم هستند. استاد خندهاش میگیرد از این همه طول و تفصیل و خاطرهای از جشنوارهی فجر و داوری آن میگوید که بعضی از چهرههای مطرح سینمایی که این روزها هم سرشان سر و صداست، موقع داوری هی میگفتند فیلم جلو برود و اول و وسط و آخرش را میدیدند و نظر میدادند. کار این قدر شور شده بود که کارمند مسئولش که حال کرده بود، کارش زودتمام میشود، از همه جلوتر افتاده بود، که برم بعدی؟
****
از تجربهی سال پیش و روزهای میانیاش و سینما حقیقت نگرانم، نگران جمعیت! خیلی دیر و حدود ۷:۳۰ میرسم سینما فلسطین، از جلسهای با یکی از بچهها میآییم، خانومش را هم گفته بیاید عمار، آن هم از آن سر شهر، با متر و واتوبوس! یک یک سالنها را میگردم تا پای فیلمهایی که ندیده ام بنشینم. فیلم سالن سه در مورد جمعیت است، موضوع بکر و ناب است و دخالتهای خارجی را در کنترل جمعیت کشور قبل و بعد از انقلاب نشان میدهد، میخ کوب میشوم، فیلم با نمایش صهیونیستها به پایان میرسد، یکی از روشنفکرها آمده در سالن با گفتن تکبیر میخواهد مسخره کند، یک صدا همه دست میزنیم.
****
توی لابی، بچهها نشسته اند، آرمیتا و خانم رضایی نژاد هم آمدهاند و بچهها گرم بحثند، به مادرش میگویم آرمیتا باید برای جشنواره نقاشی بکشد، مادرش، میگوید نمیدانی چه مشکلی درست کردی، حالا مداد رنگی و کاغذ از کجا بیاورم؟ آرمیتا هم که انگار شارژ شده هی پیگیر است. یکی از بچهها کاغذ سفید میآورد و خودم هم خودکار میدهم، آرمیتا شروع به نقاشی میکند. میپرسم مستند خودت را دیدی؟ که یکی میزند روی شانهام قرار نیست، ببیند! دوباره گند زدهام سریع بحث را عوض میکنیم. بچهها دور خانم رضایی نژاد جمعند و از علوم سیاسی و فلسفهی قدرت تا مسائل مربوط به آرمیتا باب بحث باز است.بچهها همان لحظه عکس را روی پلاس و اینستاگرام فرستاده اند، تیترش از خودش ضایعتراست، صادق و آرمیتا!
****
فیلم رضایی نژاد خیلی احساسی و هنری ساخته شده است اما بچه هایی که دیدهاند راضی نیستند، ظاهراً فیلم هیچ المان انقلابی و رو به فردایی ندارد، یکی میآید سراغم میگوید اگر بابای من هم فوت شده بود این جوری کار میساختم، قضاوت کردن سخت است، مخصوصاً اگر آدم فیلم را ندیده باشد.
****
جمعیت هم در سالنها باور نکردنی بود هم در جمعهای بیرون سالن. گعدهها همه گوشه فعال است، از سینما و فرهنگ تا سیاست! چقدر حاشیهی این کارها مهمتر از خود متنهاست، فرصتی برای تجدید دیدارها و تصمیمگیریهای جمعی که کمتر پیش میآید.
****
یکی این وسط گیر داده چرا خودت کار نمیسازی، دنبال عبارتش هستم، که حرفم را برساند. یکی از بچهها که اصلاً حوزهاش هنر نیست، میآید و میگوید که با مودب حرف زده، مودّب بهش گفته بود، فرهنگ این جوری درست نمیشود، سحره فرعون جمعند تو هم عصا بندازی اتفاق جدیدی نمیافتد، باید عصای موسی بیاوری! من هم میگویم دنبال عصای موسی هستم!
****
روز سوم جشنواره است و من تا نماز مغرب درگیر بوده ام. قبل رفتن به سینما فلسطین به خاطر یک توفیق اجباری میروم دبیرخانه جشنواره. دبیر اجرایی جشنواره و دبیر شورای سیاست گزاری دیروز نیامدهاند جشنواره، می بینمشان و میگویم این چه جشنوارهای است که دبیر اجرایی و دبیر شورای سیاست گزاری اش نمیآیند. جلیلی میگوید خب این کارها را که ول کنیم، که جشنوارهای نمیماند و میگوید حالا نروی این را بنویسی! من هم با غلظت میگویم حتما!
****
با محمد سرور رجایی پیاده راهی سینما فلسطین میشویم و رجایی در راه از وضعیت فرهنگی افغانستان میگوید. کتابهای اقتصادی و سیاسی و رمانهای عامه پسند فضای فرهنگی افغانستان را گرفته. فیلمی به نام سنگ صبور با محتوای سکسی کلامی بازی شده، ان قدر فیلم افتضاح بوده که کسی جز گلشیفته فراهانی حاضر به بازی نقش اولش نشده، و از ترس قسمت دوم فیلم را هم به مراکش بردهاند، جبههی فرهنگی برای افغانیها چیزی تولید نمیکند!
****
میروم مستند مدرسه که در مورد سربرنیتساست. فیلم خیلی تکان دهنده است، با خودم فکر میکنم زمان این فاجعه، نه سالم بوده است، شاید حقی بر گردنم نیاید، ولی الان این همه فجایع اتفاق میافتد ما کجای کاریم. ناخودآگاه اشکم سرازیر میشود ولی سالن این قدر تحت تأثیر فیلم قرارگرفته که یک ریز دست میزند و رشتهی افکارم پاره میشود.
****
هنوز روی صندلی بیرون سالن جاگیر نشده ام که فیلمبردار میآید و میگوید یک نفر لازم داریم، برای مصاحبه چند نفر را نشان میدهم و گیر سه پیچش شروع میشود، وجدان درد میگیرم و همراهش میشوم. از شیوهی راه بنداز جا بنداز برای شکلگیری مصاحبه استفاده میکنیم. اول هاش اف را در یقه و جیب طرف جا می کنیم و طرف به خودش نیامده، بمباران سوال شروع میشود. چند باری هم به ناچار از شیوهی یقه گیری و… استفاده میکنیم.
****
من که از این کارها بلد نیستم، هی تکان میخورم، فیلم بردارها کلافه میشوند، محسن اسلام زاده کارگردان چهار کار در جشنواره میگوید وایستا به چشمهای مصاحبه شوندهها نگاه کن، تلاش میکنم اما نمیشود.
***
از همه سعی میکنم این سوال را بپرسم، چند سوژهی اولویت دار بگویید، تعداد زیادی یک چیز را میگویند مسجد!
****
بچهها میگویند، تورج کلانتری سازندهی همزاد عاشقان این جاست خوب است باهاش مصاحبه بگیرید. من هم هی دنبال کارگردان جوان میگردم، یک هو میبینم این که همان تورج خودمان است، این آدم افتاده و بیشیله پیله اصلاً بهش نمیخورد کارگردان باشد. ، مدام هم میخدند و هر حالتی هم که باشم میگوید فلانی چرا میخندی و میگوید بی خیالش شویم. و دوباره از صفر کار را جلو میبریم. ازش میپرسم چرا آمدی عمار جوابش خوردم میکند، میگوید که من نگاهم این بود که باید برای انقلاب کاری کرد، چه آن موقعی که شیرمال میفروختم و دستفروشی میکردم، چه آن موقعی که آمدم منشی آقای جلیلی شدم، چه الآن که دارم فیلم میسازم. آن قدر ساده و صیمی حرف میزند مثل همیشه که آدم باورش نمیشود. انقلاب نیروهای اصلیاش را از همینها پیدا میکند نه آدمهای مدعی.
****
مجید شاه حسینی دارد با جوانکی در نقد فرمالیسم حرف میزند، بیمقدمه هاش اف را در جیبش میگذارم. بحث سر فرمالیسم است وارد بحث میشوم. دکتر اصرار دارد از منظری انتزاعی و کلی به هنر اسلامی و انقلابی و ذیل مفهوم کلی هنر دینی نگاه کند و هر انشعاب و نکتهای را رد میکند. اما در مقام مبارزه با فرمالیسم کاملاً انقلابی نگاه میکند و تجربیات شکست خوردهی فرمالیسم در غرب را گوشزد میکند.
****
چند نفر نواری زیر بار مصاحبه نمیروند، پیرمردی را پشت شان نشان میکنم. نظامی است و سینما نمیرود، اسم جشنواره برایش جالب بوده و با پسرش اینجا آمده. یکی از شروط مردمی بودن جشنواره را پرداختن به جنگ میبیند. و پرداختن به شهدای مظلوم ارتش.
****
هاش اف را که از جیب محمد حسین بدری برمیدارم، احساس میکنم موبایلم قد کشیده، یک هو میبینم موبایلم خیلی مدرن شده این که گوشت کوب بود، نگو با هاش اف موبایلش را بیرون کشیده ام و نفهمیدهام. کش رفتن هم کار سختی نیست، میشود در صورت نتیجه ندادن کار روی هنر انقلابی به سراغش رفت!
***
یکی از رفقای آخوند، شروع به صحبت میکند معلوم میشود در قم به صورت ماهیانه نقد فیلم میکنند. تهش نکتهی جالبی میگوید با این رویشها میخواهیم چه کنیم؟ این آدم های باانگیزهای که بعضیهایشان شاید به لحاظ تکنیکی هنوز راههای نپیموده زیادی دارند اما با امیدی راهی عمار شده اند.
***
سید ناصر هاشم زاده را دم درخفت میکنیم و از فرمالیسم در هنرمندان انقلابی میپرسیم. میگوید، آدم تا تکنیک یاد نگیرد هنرمند نمیشود. اما درگیر فرم شدن چیز دیگری است. این بچهها الآن به سراغ فرم امده اند، اما از فرم رد خواهند شد. ما احتیاج به حکمت داریم حکمتی که از انس و رابطه با قران و…در میآید و این هنرمند میتواند فرمهای خاص خودش را هم پیدا کند. میگویم خب چند تا سوژهای که فکر میکنید خوب است بچه ها رویش کار کنند بگویید. میگوید میخواهی مسائل سینما را همهاش را امشب حل کنی؟ سوژهها در کیفم است خودم دارم مینویسمشان!
***
حدود سه ساعت مصاحبه گرفته ایم، نگهبان هی یک تعداد چراغ را خاموش میکند، یعنی محترمانه بروید!
مطالب مرتبط: حاشیههای افتتاحیه جشنواره مردمی فیلم عمار
همین مطلب در تریبون مستضعفین
One Response to در جستجوی عصای موسی(حاشیه نگاری روزهای دوم و سوم از سومین جشنواره مردمی فیلم عمار)